مقدمات علم اصول (جلسه ۱)

اصول مهم‌ترین ابزار فقه است و کسی نمی‌تواند مستنبط باشد و به حجت شرعی دست پیدا کند مگر اینکه دانای به اصول باشد. البته اینکه حدّ لازمش چیست و رسیدن به این حدّ لازم چگونه است و آنچه که فی‌الواقع در بحث‌ها و دروس حوزه‌های علمیه در جریان است چه نسبتی با این هدف دارد، این‌ها مسائل مهمی است.

تقریرات درس خارج اصول

آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته

دوره سوم، سال اول، جلسه اول (۱۳۹۷/۰۷/۰۲)

بحمدالله خداوند متعال توفیق داد که بعد از تمام شدن دو دوره اصول، دوره سوم را شروع کنیم و امیدواریم از این پس نیز به برکت اولیایش محمد و آله الطاهرین علیهم السّلام ما را در این راه و همه راه‌ها موفق بدارد.

جایگاه اصول فقه

اصول مهم‌ترین ابزار فقه است و کسی نمی‌تواند مستنبط باشد و به حجت شرعی دست پیدا کند مگر اینکه دانای به اصول باشد. البته اینکه حدّ لازمش چیست و رسیدن به این حدّ لازم چگونه است و آنچه که فی‌الواقع در بحث‌ها و دروس حوزه‌های علمیه در جریان است چه نسبتی با این هدف دارد، این‌ها مسائل مهمی است. اینکه آیا بهتر از آنچه هست می‌توان تحصیل این علم کرد ـ که قطعاً می‌شود ـ و آیا با سرعت بیشتر، بدون از دست دادن دقت و قدرتی که فرد باید تحصیل ‌کند آیا می‌شود یا نه، بحث‌هایی است که فی‌الجمله از ابتدای تحصیل و حتی بسیار قبل از آن تا به حال مطرح بوده است.

تلاش علما در جهت ارتقای متون و بحوث اصولی

مرحوم آخوند در همین راستا متون عریض و طویل اصول آن دوره مثل قوانین و فصول و بلکه رسائل و بعض کتب دیگر را در کفایه خلاصه کرد و انصافاً هم هنر بزرگی را انجام داده است. هرچند عبارات کفایه یک مقدار آن گویایی که باید داشته باشد را ندارد، ولی همین که ایشان اصول عریض و طویلی که آن وقت‌ها خوانده می‌شد را تبدیل به کفایه‌ای کرد که از اول تا آخرش این‌قدر مختصر است، قدرت و توانایی بالایی می‌خواهد. بعد از ایشان مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی اعلی الله مقامه نیز با اینکه حاشیه مفصلی بر کفایه داشت، به همین هدف «الاصول علی النهج الحدیث» (اصول به روشی نو) را نوشت، منتها عمر شریفش وفا نکرد و پس از نگارش مقداری از مباحث الفاظ از دنیا رفت.

کسانی دیگری هم در سطوح دیگر، در این زمینه تلاش کردند تا آخرین آنها شهید صدر رحمه الله که «حلقات» را نوشت و خدمت بزرگی انجام داد، هرچند اگر ایشان حلقه ثالثه را با امعان نظر بیشتر و با این هدف نوشته بود که نظر آخرش را ذکر بفرماید، شاید احسن بود از اینکه بعضی جاها تحقیق در مطلب را به جای دیگر ارجاع بدهد.

به هر حال در این زمینه تلاش‌های بسیاری از این قبیل شده است و لذا اینکه گاهی بعضی‌ها تکرار می‌کنند که حوزه به فکر ابداع نیست، اشتباه است. حوزه همیشه از قدیم تا به امروز ابداع و تلاش داشته؛ هم در تعمیق، هم در گسترش و هم در موجَز کردن مباحث، در همه این‌ جهات کار شده است. البته واضح است که هر چقدر کار شود باز جا دارد و شکی نیست که به نهایت نمی‌رسیم و اصلاً ذات علم این‌چنین است.

دفع بعضی اشکالات بر اصول و فقه رایج در حوزه

برخی به اشتباه فکر می‌کنند که طرح بعض مباحث اصول لازم نیست. هرچند گاهی در بعض از مباحث افراط شده، اما اکثر قریب به اتفاق مباحث برای استنباط فقیهی که می‌خواهد مرجع یا نظیر مرجع برای مسلمین شود لازم است و تقریباً می‌توان گفت مبحث بدون کارایی إلا به نحو شاذ، نداریم؛ مباحث یا مستقیماً دخیل در استنباط است یا از مقدمات استنباط است و چاره‌ای جز مطرح کردن آنها نیست.

عده‌ای می‌گویند بعض مباحث لازم، باقی مانده است. این حرف درست است و شکی نیست که باید به آنها هم پرداخته شود، ولی معنایش این نیست که ما به این خاطر، سطح اصول و به تبع، فقه را پایین بیاوریم یا کار در این مباحث را کم کنیم، بلکه معنایش این است که باید افرادی در آن مباحث هم کار کنند.

گاهی می‌گویند بعض مباحث، اهمّ است و مبحث فقه و اصول آن اهمیت را ندارد. عرض می‌کنیم اگر مقصودشان این باشد که در اصل، اهمّ است مثل مباحث اعتقادی و بلکه بعض مباحث تفسیری و … ، ما هم قبول داریم اما معنایش این نیست که فقه و اصول نباید باشد. ولی اگر مقصودشان این است که باید طلبه‌ها کمتر به فقه و اصول بپردازند، این درست نیست؛ زیرا نیازی که جامعه به فقه و اصول دارد با نیاز جامعه به اعتقادات فرق می‌کند.

اعتقادات هرچند اساس است و اشرف از اعتقادات، چیزی نیست اما نیاز به آن در اصل اثبات مبدأ و معاد و نبوت و امامت است و نوعاً مردم وقتی که این‌ها را پذیرفتند، گرفتار شبهه در آن سطح وسیع نمی‌شوند که ناچار باشند هر روز و هر جا با عالمی بحث کنند و علما دائماً مشغول دفع شبهات افراد مختلف باشند، بلکه وقتی که مردم اسلام و تشیع را پذیرفتند معمولاً می‌خواهند احکام و وظایفشان را که شبانه‌روز با آن سر و کار دارند انجام دهند. شخص از اول صبح که از خواب بلند می‌شود، می‌خواهد بداند وظیفه‌اش در اعمال عبادی مثل نماز و روزه و امر به معروف و نهی از منکر و … چیست، معامله‌اش چگونه باید باشد، چه کسبی حلال است و چه کسبی حرام است، چه روزی را دنبالش برود و چه روزی را نرود و هکذا در سایر امور … .

این‌ها مربوط به یکی دو روز نیست که با یکی کلمه دو کلمه حل شود، بلکه همه هستی انسان را در بر گرفته است؛ انسان هیچ حرکتی نمی‌تواند انجام دهد مگر اینکه وظیفه خودش را در قبال آن بداند که آیا واجب است، حرام است، مباح است، مکروه یا مستحب است. لامحاله طلبه باید همه این‌ها را برای خودش و کسانی که برای دانستن مسائلشان به او مراجعه می‌کنند بیاموزد و این جز با فقه نمی‌شود.

نسبت بین اعتقادات و فقه را می‌توان به نسبت مغز با بقیه بدن تشبیه کرد. مغز با اینکه فرمانده بدن است حجم کوچکی از بدن را در مقایسه با اعضای دیگر اشغال کرده است و آنچه که به حسب ظاهر ما با آن ارتباط داریم سایر اعضاء است که بیشتر ملموس ماست و از آن استفاده می‌کنیم، در عین اینکه پشتوانه‌اش مغز است. اعتقادات و نظیر آن نیز به مثابه مغز است که پشتوانه و اساس امور است و فقه نظیر بقیه اعضاست که ولو به آن اهمیت نیستند ولی حجم بیشتری را اشغال کرده و ابتلای ما به آنها بیشتر است.

گاهی ادعا می‌کنند که فقه رابطه‌ای با زندگی مردم ندارد! اگر با زندگی مردم رابطه ندارد پس با چه ‌رابطه دارد؟! همه چیز زندگی مردم با فقه است؛ اگر در اعمال شخصی بنگرید، مثل نماز و روزه که جزئی از زندگی مردم است و هر روز باید صبح و ظهر و شب نماز بخوانند و هکذا روزه و … حدود آن در فقه تبیین می‌شود.

اگر در رابطه با مسائل اجتماعی می‌گویید، نماز جماعت را داریم که فقه بیان می‌کند جماعت چگونه باشد، با چه شکل و فرمی باشد، چه احکامی دارد و … . همچنین مسئله حج مطرح می‌شود که واجبی عبادی است و در عین حال، یک همایش بین‌المللی اسلامی است که از شرق و غرب عالم، مسلمانان جمع می‌شوند و فقه است که می‌گوید آنجا چه اعمالی انجام دهند و چگونه عمل کنند. این مگر مسئله اجتماعی نیست؟!

هکذا در انواع معاملات که فقه بیان می‌کند چه کار کنند، چه معامله‌ای را انجام دهند و کدام را ترک کنند، کدامش مباح است، کدام مکروه و کدام مستحب است، کدام صحیح و کدام باطل است، با چه شرایطی انجام دهند، آیا به نحو شرکت باشد، به نحو مضاربه، مزارعه یا مساقات باشد، آیا به نحو شرکت مدنی باشد یا شرکت‌ حقوقی و … ، این‌ها مگر اموری نیست که مردم شبانه‌روز با آن سر و کار دارند؟!

احکام حدود و دیات و برخورد با مجرمان و قانون مجازات اسلامی که حدود هفتصد ماده دارد، بر چه اساس تدوین شده است؟! آیا اصل آن از غیر فقه است؟! این همه مسائلی که مربوط به نکاح و طلاق است، قانون آن از غیر فقه در آمده است؟! چطور ادعا می‌کنید فقه ربطی به زندگی ندارد؟!

می‌گویند آقایان به مسائل مستحدثه نمی‌پردازند! حال آنکه در مسائل مستحدثه خیلی کار شده است. ده‌ها سال قبل جناب شیخ حسین حلّی رحمه الله در نجف مسائل مستحدثه آن زمان را مطرح کرد و کتابش تقریباً محور شد، دیگران از جمله مرحوم امام قدس سره و … هم مطرح کردند و چقدر درس و مقاله در این باره ارائه شده و یا ضمناً در ضمن بحث‌ها ذکر کرده‌اند. کما اینکه اخیراً یکی از مراجع بزرگوار کتابی برایم فرستاد که تقریباً همه مباحثش مسائل مستحدثه بود.

بله هیچ چیز در این دنیا نقطه پایان ندارد؛ علم رشد دارد و در فقه هم مثل هر علمی مسائل جدید بیشتر می‌شود و باید هم کار کرد، ولی این حرف دیگری است و به معنای نپرداختن به مسائل جدید نیست.

بعضی هم توقع نابجایی دارند و خیال می‌کنند اگر در فلان مسئله بحث بشود، باید یک جواب مشخص با چارچوبی واحد، بدون یک ذره کم و زیاد و با اتفاق آراء تحویل داده ‌شود، مثل مسائل ریاضیات. خیلی از مردم و چه‌بسا طلبه‌ها این‌گونه فکر می‌کنند که اگر مسئله‌ای مربوط به امور دینی و خدا و پیامبر است، پاسخ آن یک چارچوب صد در صد معین دارد و مطابق واقع هم هست و هیچ کم و زیاد هم نمی‌شود، در حالی که چنین نیست. بله بعضی از مسائل، قطعی و ضروری است ولی در بسیاری از مسائل حتی بین متخصص‌ترین افراد هم بعد از بحث و تضارب آرا، باز دو یا چند نظر پیدا می‌شود. حتی ممکن است یک مرجع بزرگ اعلم، در مبنایش به تردید بیفتد یا از مبنای خودش به مبنای دیگری رفع ید کند و دوباره از این مبنا به مبنای دیگر.

علامه حلی رحمه الله با آن عظمت علمی‌، در کتب فقهی مختلف گاهی فتوایش فرق می‌کند. همچنین مراجعی که رفع ید از فتاویشان کرده‌اند کم نیستند؛ چه رسد به اختلاف نظرهای متعددی که بین مراجع هست و از ابتدا بین فقها بوده است.

فقه از مسائل نظری است [و اختلاف انظار در آن طبیعی است] و عاقبت باید هر کسی به همان چیزی که مرجعش در مقام فتوا می‌گوید مراجعه کند و در مقام کشورداری هم نظر ولیّ فقیه که مسئول اراده کشور است باید إعمال شود. فرضاً در بحث فلان روش بانکداری که آیا ربوی است یا نه، اختلافاتی بین فقها وجود دارد ـ که در ضمن مباحث فقه در سال گذشته آن را بیان کردیم ـ ولی چون از مسائل حکومتی است، نظر نهایی در مقام عمل، مربوط به ولیّ فقیه است و باید نظر خودش را إعمال کند هرچند با واسطه.

به هر حال یکی از تبعات محرومیت از حضور امام معصوم علیه السّلام این است که ما به حکم واقعی دست پیدا نمی‌کنیم و حتی با وجود حضور، مادامی که مبسوط الید نبودند حکم واقعی تحصیل نمی‌شد؛ چون گاهی امام علیه السّلام تقیه می‌فرمودند و سائل نمی‌فهمید که تقیه است یا غیر تقیه است، و نیز به خاطر تفاوت ادراک‌ها از کلمات معصومین علیهم السّلام.

بنابراین بعضی چیزها از توقعات بی‌جا حاصل می‌شود؛ از جمله وحدت نظر در همه مسائل پیچیده که معمولاً شدنی نیست. البته نمی‌گوییم اصلاً نمی‌شود با بحث به یک جای مشترک رسید، بلکه گاهی می‌شود؛ مثلاً اینکه آیا معاطات مفید ملکیت است یا نه، حل شده است و دیگر فکر نمی‌کنم امروزه با بحث‌هایی که شده کسی در آن تشکیک کند. یا در مسائل عبادات، اینکه «منزوحات بئر» واجب است یا مستحب، دیگر حل شده است. اما در بعضی چیزها نمی‌شود به نظر مشترک رسید، گرچه ممکن است یک وقتی در آنجا هم مقدور شود.

و از آنچه گفتیم معلوم می‌شود اینکه بعضی‌ می‌گویند «فقه از زندگی بریده و زندگی از فقه بریده» چنین نیست و عملاً فقه در سرتاسر زندگی هست. بعضی موارد را هم توقع بی‌جا دارند و بعضی چیزها هم اصلاً ربطی به فقه ندارد و مربوط به حکومت است و نظامی که ما در آن قرار داریم باید آنها را تنظیم کند؛ یعنی از اختیارات ولیّ فقیه است که بخش وسیعی از آن را به دیگران تفویض کرده و در اختیار عاملین حکومت گذاشته است.

مثلاً اینکه آیا دولت، سیاست انبساطی یا انقباضی ـ که اصطلاح خاصی در اقتصاد است ـ به کار ببرد، مربوط به شرایط و اقتضائات جامعه است و نمی‌شود آن را از فقه خواست. البته کبرای آن را می‌توان در فقه تبیین کرد، اما اینکه در مرحله عمل کجا آن کبری تطبیق بشود، مربوط به فقه نیست.

یا مثلاً در قوانین راهنمایی و رانندگی، اینکه اتومبیل‌ها از سمت راست برانند یا سمت چپ، چیزی که نیست فقه آن را معلوم کند. اگر کسی هزار سال هم فقیه باشد و استنباط کند، هیچ وقت از فقه نمی‌تواند استنباط کند که باید در فلان خیابان چگونه رفت و این‌ یک امر بسیار واضح است که همه می‌فهمند. البته بعضی مسائل هم به این وضوح نیست و همه نمی‌فهمند که در اختیار ولیّ امر یا منصوب از جانب اوست.

بنابراین اینکه می‌گویند: هنوز فقه شما نگفته است رانندگی چگونه باشد، رفت و آمد باید چگونه باشد و نظیر این حرفها، باید گفت اصلاً ما از فقه چنین توقعی نداریم، بلکه این‌ها تنظیمات اجتماعی است که باید در اختیار حکومت باشد.

از طرف دیگر گاهی از بعضی علمای اهل اخلاق‌ و عرفان‌ حرفی صادر می‌شود که از ایشان شایسته نیست و آن اینکه فقه را به اسم «علم ظاهری» معرفی می‌کنند. به نظرم اولین بار غزالی این مطلب را در کتاب إحیاء العلوم خود آورده است و بعض علمای ما نیز این مطلب را تکرار کردند. این هم یک خطای بسیار فاحش است که کسی چنین حرفی بزند. چطور فقه علم ظاهری است؟!

خداوند متعال که می‌فرماید «ان الله یحب المتطهرین» اصلاً طهارت چگونه حاصل می‌شود؟! بله طهارت مراتب دارد، ولی از کجا حاصل می‌شود؟! اینکه وضو نور است این نور از کجا حاصل می‌شود؟! کجا بیان می‌کند که وضو یا غسل چیست و چگونه مشروع است؟! آیا اینکه نباید در عبادت ریا باشد و باید خالص برای خدا باشد، یک چیز ظاهری است؟! همان اول فقه که درباره وضو صحبت می‌کنند، برای شما بیان می‌کنند اگر ریا باشد اصلاً باطل است و عذاب هم دارد، آیا این امری ظاهری است؟! بله مراتب دیگری از طهارت هست که متصدی آن علم اخلاق است، ولی معنایش این نیست که فقه علم ظاهری است.

اینکه شما با صوم به آن حدی می‌رسید که «جُنَّهٌ مِنَ النَّارِ» است، این صوم حقیقتش چیست و چگونه حاصل می‌شود؟ اصلاً صوم امساک از چیست و چطور جُنَّهٌ مِنَ النَّارِ پیدا می‌کنیم؟ آیا این حکم ظاهری است و فقط ظواهر را درست می‌کند؟!

همان صومی که «جُنَّهٌ مِنَ النَّارِ» است با فقه معلوم می‌شود. حج که آن‌قدر عظمت دارد، نمازی که آن‌قدر عظمت دارد چگونه محقق می‌شود؟! اصلاً از کجا می‌دانید نمازی که این‌قدر محبوب خداوند است چیست؟! شما که می‌خواهید نمازی بیاورید که محبوب خداوند باشد، باید با فقه بفهمید که چه نمازی محبوب است. بله در همین فقه که می‌گوید در نماز حضور قلب لازم است، علم اخلاق به شما کمک می‌کند که بفهمید چگونه حضور قلب داشته باشید.

«أَقْرَبَ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ مِنَ الرَّبِّ عَزَّ وَ جَلَّ» آن وقتی است که «وَ هُوَ سَاجِدٌ بَاکٍ» اما اصلاً سجود چیست و شرایطش چیست؟ یا در روایتی که می‌فرماید: «مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِشَیْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ؛ هیچ چیز همانند فریضه موجب قرب به پروردگار نمی‌شود» این فریضه چیست؟ اگر می‌خواهی بالاترین قرب به پروردگار را داشته باشی باید فریضه را انجام دهی، اما فریضه کجا تبیین می‌شود؟ آیا در اخلاق یا عرفان می‌گویند فریضه چیست؟! فقه است که این را بیان می‌کند. یا در ادامه این روایت که: «إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَهِ حَتَّى أُحِبَّهُ» این نافله چیست؟ اگر یک ذره کم و زیاد شود، نه‌تنها محبوب خداوند نیست بلکه بدعت است و اهل بدعت فی‌النار است. یافتن حداقل وظیفه که ترک آن موجب دخول در نار است، از فقه حاصل می‌شود و فرد اعلای آن که همراه احتیاط و با اخلاص و حضور قلب است نیز در فقه تبیین می‌شود.

اینکه فریضه مهم و ارزشمند امر به معروف و نهی از منکر چگونه است، اهمیتش چیست، کجا واجب است، کجا جایز است، کجا حرام است و … این‌ها کجا تبیین می‌شود؟ در جهاد که مقدمه برای شهادت است، اصلاً ‌مقصود از شهید کیست؟ مگر بالاتر از مقام شهید داریم؟! کجا شهادت حساب می‌شود؟ آیا این در اخلاق و عرفان معلوم می‌شود؟! در فقه است که معلوم می‌شود شهید کیست.

آیا علمی که این امور را ‌بیان می‌کند علم ظاهری است؟! متأسفانه گاهی بعضی‌ها حرفی می‌زنند اما فکر نمی‌کنند که این چه حرفی است. اینکه بعضی در عامه و حتی خاصه از قدیم تا به‌حال ‌تکرار کردند که فقه علم ظاهری است، خیلی بی‌توجهی کردند و این نکات را اصلاً در نظر نگرفتند و إلا این حرف را نمی‌زدند. به قول مرحوم امام اعلی الله مقامه واقعاً کسی که اسلام را حفظ کرده و اگر نبود، جز اسمی از اسلام باقی نمی‌ماند علمای اسلام، مخصوصاً فقها هستند. البته اخلاق و عرفان و تفسیر و فلسفه و… هم علوم شریفی است و لازم است و باید تدریس شود و بسیاری از مباحث آنها اشرف از فقه است، اما معنایش این نیست که از اهمیت فقه بکاهیم و از زحماتی که فقها کشیده‌اند چشم‌پوشی کنیم.

روایات را ببینید که چه حجمی عظیمی از آنها برای فقه است و چه حجمی مباحث دیگر است. البته این بدان معنا نیست که آن مباحث اهمیت کمتری دارند بلکه معنایش این است که نیاز عملی بشر به فقه بیشتر بوده است.

و اما حرف دیگری که گاهی گفته می‌شود «فقهاء با قرآن کاری ندارند» این هم بی‌انصافی است. زحمتی را که فقهاء در فهم و معنا کردن و تفسیر آیات قرآن کشیده‌اند ـ البته در آنچه که مربوط به کار خودشان هست ـ هیچ طایفه‌ای نکشیده است. در مورد آیه (لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِل‏) شیخ و دیگران چقدر کار کرده‌اند! نسبت به قضیه (وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضا) چقدر شیخ طبق تفسیری که کرده است، از این آیه استفاده کرده و هکذا درباره (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ إِلاَّ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَن‏)، (السَّارِقُ وَ السَّارِقَه) و آیات دیگر. چطور ادعا می‌کنید که فقهاء کار نکرده‌اند؟!‍ هر چه توانستند در آیات شریفه‌ای که مربوط به فقه و عمل مکلفین است انجام دادند. البته نمی‌گوییم به آخر خط رسیده‌اند بلکه مثل بقیه علوم همیشه جای کار هست.

قرآن کریم کتابی است که در همه چیز از آن باید استفاده کرد؛ هم در فقه و هم در مسائل دیگر باید کار کرد ولی این‌چنین نیست که فقها در قسمتی که مربوط به خودشان است کار نکرده باشند. البته حوزه‌ها هم باید کار کنند و رشته‌های تخصصی در این زمینه داشته باشند که بحمدالله فی‌الجمله هم هست.

و بعد هم گاهی می‌گویند دروس فقه و اصول حوزه تکرار است! در حالی که آموزش هر رشته‌ای مستلزم تکرار است. کسی که تازه وارد علمی شده اگر مباحث آن علم را تکرار نکند پس چگونه بیاموزد؟! مثلاً محصل رشته پزشکی که فلان درد را می‌شناسد مگر تکرار نیست؟! این‌چنین نیست که هر روز یک درد جدید با داروی جدید به او آموزش دهند. اصلاً کار استاد این است که آنچه معلوم شده را با تکرار آن به شاگرد یاد دهد.

فکر می‌کنند اجتهاد باید حتماً در چیز جدیدی باشد، در حالی که گاهی اصلاً موضوع جدیدی نیست. بله مسائل جدیدی هم مطرح می‌شود که قبلاً استنباط نشده است و اجتهاد در آن مسائل هم باید باشد.

اساساً برای تعلیم و تعلم باید مطالب تکرار بشود و اصلاً روش اجتهاد همین است. فقه و اصول یاد می‌دهد که طلبه چگونه اجتهاد کند؛ مثلاً بیاموزد اینکه فلان آقا در کتاب طهارت فرموده در متنجس به غیر بول فرضاً یک بار شستن کافی است و متنجس به بول باید دوبار شسته شود، به چه دلیل گفته است و هکذا سایر مسائل. طلبه تا زمانی که فقه نخوانده، نه روایتش را می‌داند و نه دلیل دیگر، پس باید این‌ها را بیاموزد تا بعد ببیند درست گفته یا نه؟

وانگهی علم پیشرفت می‌کند و کسانی که آموزش جدید می‌بینند و آن میراث سنگین را دارند، ممکن است در آنچه که گذشتگان انجام دادند تجدید نظر کنند؛ «کم ترک الاول للاخر». لذا ممکن است مطالبی کم یا زیاد شود و تفصیل یا نکته‌ای ارائه شود که این‌ها هم اجتهاد است. اگر فقه و اصول فقط تقلید بود، همان کتاب نهایه در فتاوای شیخ طوسی رحمه الله را می‌گرفتند و تا حالا عمل می‌کردند. اینکه باید از مجتهد زنده تقلید شود، یعنی مجتهد زنده باید مثل سابقین از راه استنباط به احکام رسیده باشد و این همان اجتهاد است و البته استنباط در مسائل جدید هم جزو اجتهاد است.

آنچه گفتیم مقدمه لازمی بود از باب بعض رئوس ثمانیه‌ که جناب تفتازانی در تهذیب المنطق گفته و فی‌الجمله بیان می‌کند فایده علم و خصوصیات آن چیست تا علی بصیرهٍ وارد آن بشویم. در ادامه هم إن‌شاءالله این بحث را فنی‌تر دنبال می‌کنیم تا معلوم شود علم اصول که مقدمه فقه است علم شریفی است به خاطر شرافت فقه و فقه هم علمی است که حیات دنیوی و اخروی ما و جامعه در گرو آن است، لذا باید با دلگرمی و علاقه و با دقت آنها را آموخت. البته هرگز منکر شرافت سایر علوم لاسیما علومی مثل کلام، اخلاق و عرفان به معنای صحیحش و امثال این‌ها نیستیم و همچنین رشته‌های دیگری که بحمدالله در حوزه رایج است.

این تذکر هم لازم است که ما باید وظیفه خودمان را به‌درستی بشناسیم و در عین حال، غور در مطالب، ما را از آنچه در پیرامونمان می‌گذرد و توطئه‌هایی که دشمنان علیه ما دارند و گاهی ما را به چیزهایی مشغول می‌کنند تا با این کار به اهدافشان برسند، غافل نکند. این هم مسئله مهمی است خیلی از ماها از بزرگ و کوچک، به‌واسطه فضایی که برای ما درست می‌کنند وظیفه خودمان را در حق‌یابی و تحلیل مسائل به‌طور درست فراموش می‌کنیم. خیلی باید مواظب باشیم که فضاسازی دشمنان و تبلیغاتی که افراد می‌کنند و کلماتی که القاء می‌کنند، قرائن نشود بر اینکه واقعیات را بر خلاف آنچه که هست معنا کنیم و تفسیرهای نادرست و تحلیل‌های عجیب و غریب داشته باشیم. این مسئله‌ را باید توجه کرد که به هر حال زندگی مسئولانه برای طلبه و عالم و افراد بالاتر، شرایط زیادی دارد و باید هشیاری خود در دنبال کردن حق و بودن بر صراط مستقیم و استقامت بر آن را همیشه مورد توجه‌ قرار بدهیم.