استعمال لفظ در اکثر از معنا (جلسه ۸۹)
تقریرات درس خارج اصول
آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته
دوره سوم، سال اول، جلسه هشتاد و نهم (۱۳۹۸/۰۲/۰۷)
استعمال لفظ در اکثر از معنا
پس از بحث اشتراک که تقریباً جزء واضحات بود، نوبت به بحث دیگری میرسد که در نظر بعضی مترتب بر مبحث اشتراک است و آن اینکه: آیا میتوان لفظ مشترک را در استعمال واحد، در دو یا چند معنا بهکار گرفت؟! نظیر اینکه یک بار گفته شود «عین» و با همین استعمال واحد، هم عین باکیه، هم عین جاریه و هم طلا را اراده کرده باشیم و علی نحو استقلال، هر یک از این معانی را افاده کند بهگونهای که گویا تنها در یک معنا استعمال میشود.
دو نکته در تبیین محل بحث
نکته اول: محل بحث، استعمال لفظ در بیش از یک معنا به نحو استقلالی است
باید توجه داشت که استعمال لفظ مشترک در بیش از یک معنا و حتی در همه معانی آن، علی غیر نحو استقلال مانعی ندارد و آن، به دو صورت ممکن است:
یک صورت اینکه معانی متعدد لفظ مشترک را یک مجموعه فرض کنیم و لفظ را مجازاً در همه اینها من حیث المجموع بهکار ببریم؛ مثلاً بگوییم: «عین را بیاور» و مقصودمان این باشد که «مجموعه آنچه مسمی به عین است را بیاور». چنین استعمالی هیچ عیبی ندارد و بحثی در آن نیست.
صورت دیگر اینکه: لفظ مشترک را به عنوان کلی که دارای افراد است در نظر بگیریم و مثلاً بگوییم: «عین حکمش فلان است» و مقصودمان این باشد که «آنچه لفظ عین علی وجه الحقیقه بر آن تطبیق میکند، حکمش فلان است» که این نیز مثل صورت قبل مشکلی ندارد و نظیر این است که گفته شود: «مسمی به عینها حکمش فلان است». البته در عبارت اخیر، لفظ «عین» بهتنهایی بهکار نرفته بلکه «مسمی به عین» به کار رفته که استعمال حقیقی است، ولی اگر خواسته باشیم تنها لفظ « عین» را در جامع بین این افراد، یعنی در «مسمی به عین» بهکار ببریم مجاز میشود.
پس روشن شد که هیچکدام از این دو صورت مورد بحث و اشکال نیست، بلکه محل بحث آن است که لفظ زید استعمال شود و مثلاً بگوییم «اعط زیداً درهماً» و مقصود از زید، هم زید بن بکر باشد، هم زید بن خالد و… بهنحوی که علی وجه الاستقلال هر یک را مورد نظر داشته باشیم.
نکته دوم: این بحث، اختصاصی به لفظ مشترک ندارد
علما نوعاً این بحث را چنین مطرح کردهاند که: «هل یجوز استعمال اللفظ المشترک فی اکثر من معنی واحد» یعنی موضوع بحث را لفظ مشترک، مثل «عین» قرار دادهاند که برای چند معنا وضع شده است و این سؤال را مطرح کردهاند که آیا میتوان لفظ مشترک را در دو یا چند معنای آن علی سبیل الحقیقه و علی وجه الاستقلال بهکار گرفت یا نه؟
اما باید توجه داشت که ملاک این بحث، اعم است و لهذا مقرر بحث ما در دوره قبل اصول و در این مباحث، مرحوم آقای زارعی، عنوان این بحث را چنین قرار داده بود: «استعمال لفظ در اکثر معنا» نه استعمال لفظ مشترک.
توضیح آنکه: این بحث اعم است و چنین نیست که فقط در مورد لفظ مشترک بحث شود که آیا استعمال آن در اکثر از معنا جایز است یا نه، بلکه میتوان بحث کرد که آیا میتوانیم لفظی مثل «اسد» را در اکثر از معنای حقیقی و مجازی آن به کار ببریم که در قوه دو استعمال باشد یا نه؟ مثلاً بگوییم «رأیتُ اسداً» و مقصودمان هم شیر مفترس و هم رجل شجاع باشد. در اینجا نیز این بحث جاری است با اینکه «اسد» لفظ مشترک نیست.
یا حتی بالاتر، این بحث در استعمال لفظ در دو معنای مجازی هم جاری است؛ یعنی اینکه بحث کنیم آیا لفظی که با علاقهای در یک معنای مجازی بهکار برده میشود و با علاقهای دیگر در معنای مجازی دیگری، آیا متکلم در استعمال واحد میتواند از آن لفظ، هر دو معنای مجازی را استقلالاً اراده کند بهنحوی که گویا دوبار آن را استعمال کرده است؟
فرضاً کسی در محیطی است که هم به عربی تکلم میشود هم به فارسی و او به هر دو زبان آشناست. حال با توجه به اینکه در عربی ظاهراً پروانه مظهر حماقت است که خودش را میسوزاند و در فارسی مظهر عشق و فداکاری است، در اینجا میتوان بحث کرد که آیا چنین شخصی میتواند بگوید: «فلانی پروانه است» و هر دو معنا را اراده کرده باشد، به این معنا که: فلانی هم مظهر حماقت است و هم مظهر عشق.
پس مشخص شد هرچند نوعاً بحث را محدود در الفاظ مشترک کردهاند، ولی در غیر آن نیز این بحث وجود دارد. منتها این کار آنها نکتهای داشته است؛ زیرا حتی کسانی که استعمال لفظ در اکثر از معنای حقیقی را جایز و واقع هم دانستهاند، گفتهاند خیلی نادر است، پس چه رسد به اینکه لفظ در اکثر از معنای مجازی و حقیقی یا دو معنای مجازی علی نحو استقلال بهکار گرفته شود. اما به هرحال این بحث محدود در الفاظ مشترک نیست.
البته اگر کسی اصل اشتراک در معنای حقیقی را محال بداند و محذور آن را قبول داشته باشد، همان محذور در استعمال لفظ در اکثر از معنای حقیقی و مجازی یا دو معنای مجازی نیز میآید. ولی ما آن را محال ندانستیم، پس طبق مبنای ما این بحث وجود دارد که آیا در استعمال واحد، میتوان لفظ را در اکثر از معنا بهکار برد یا نه، حال چه هر دو معنا حقیقی باشد یا هر دو مجازی یا یکی حقیقی و دیگری مجازی.
تنقیح محل بحث
از آنچه گفتیم محل بحث منقح شد که اولاً: مقصود، استعمال لفظ در اکثر از معناست بهگونهای که لفظ، دو معنا را علی نحو استقلال افاده کند نه به نحو عام مجموعی یا جامع. ثانیاً: بحث اختصاص به لفظ مشترک علی نحو حقیقت ندارد، بلکه در غیر لفظ مشترک هم این بحث جاری است.
اقوال در مسئله
استعمال لفظ در اکثر از معنا بحث شیرین و ارزشمندی است که از قدیم وجود داشته و مورد اختلاف بوده است؛ چنانکه در یکی از مباحث سابق، از تفسیر شیخ طوسی رحمه الله نقل کردیم که در تفسیر تبیان، خلال بحث حرمت «آمین گفتن بعد از حمد در نماز» فرموده: «عدهای گفتهاند استعمال لفظ در اکثر از معنا محال است، گرچه ما قبول نداریم». به هر حال در این مسئله سه قول مطرح است:
۱) استعمال لفظ در اکثر از معنا محال است. علمای بزرگی طرفدار این قول هستند.
۲) استعمال لفظ در اکثر از معنا ممکن است، اما در خارج واقع نشده و نمیشود.
۳) استعمال لفظ در اکثر از معنا ممکن است و واقع هم شده، اما بهندرت در محاورات عامیانه و کلمات ادبا وجود دارد.
إن قلت: با توجه به اقوال موجود، این بحث ثمره عملی ندارد حتی اگر بگوییم امکان دارد و نادراً هم واقع شده است؛ زیرا قاعدتاً در قرآن و روایات نیز یا بهندرت وجود دارد یا اصلاً نیست.
قلت: این ندرت وقوع، در کلمات معمولی است و إلا چنانکه إنشاءالله خواهیم گفت، در کلماتی که از شرع رسیده است بعید نیست چنین چیزی به دفعات اتفاق افتاده باشد. مثلاً در سوره قدر که میفرماید: (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَهِ الْقَدْرِ * وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَهُ الْقَدْرِ * لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر) لفظ «قدر» به قرائنی میتواند هم به معنای «ضیق»، هم به معنای «ارزش» و هم «تقدیر» باشد. پس چه مانعی دارد که خداوند متعال از این لفظ در آیه مبارکه، هر سه معنا را اراده فرموده باشد؛ یعنی این شب لیله القدر است چون اولاً: آنقدر ملائکه نازل میشود که زمین بر اثر کثرت جمعیت ملائکه، ضیق و تنگ میشود، ثانیاً: فضیلتش بالاست و ارزشمند است، ثالثاً: تقدیرات در این شب انجام میشود، پس به سه معنا لیله القدر نامیده شده است.
در شرع خیلی قریب است که نظیر این واقع شده باشد و ما به حسب روایات، آن را خیلی قریب میدانیم و بلکه باید گفت حداقل در جاهایی که شاهدی از بیان معصومین علیهم السلام داریم، واقع شده است.
با این حال چنانکه گفتیم، برخی قائلاند استعمال لفظ در اکثر از معنا محال است و بعداً به تفصیل خواهد آمد که به همین دلیل میگویند ذو بطون بودن قرآن کریم صحت ندارد و اصلاً چنین چیزی ممکن نیست.
به هر حال بعضی از بحثها حتی در طول زمان برای همه به نحو واحد حل نمیشود. البته به نظر ما این مبحث حل شده است و در چنین مواردی مهم این است که ما حجت داشته باشیم و آنچه را عقلاً حجت است یا شارع ولو به حسب ظاهر آن را حجت قرار داده است، در اختیار داشته باشیم.
قول اول: استعمال لفظ در بیش از یک معنا محال است
از جمله کسانی که خیلی مصرانه قائلاند چنین چیزی محال است، جناب مرحوم آخوند در کفایه است. البته بیان ایشان در کفایه مورد تفسیرهای مختلفی قرار گرفته است، ولی ما ابتدا آنچه را که فعلاً اظهر است و عدهای طبق آن تفسیر کردهاند را ذکر میکنیم و تفسیرهای دیگر را در ضمن سایر ادلهای که ارائه شده است مورد اشاره قرار میدهیم.
استدلال اول از آخوند رحمه الله: در استعمال واحد، لفظ نمیتواند فانی در دو معنا شود
آخوند رحمه الله بنابر تقریب اظهر فرموده است: استعمال لفظ در معنا فقط این نیست که لفظ را علامت برای معنا قرار دهیم، بلکه لفظ را وجه، عنوان و حتی عین معنا قرار میدهیم و لهذا حُسن و قبح معنا به لفظ هم سرایت میکند، در نتیجه وقتی لفظ «آب» را میشنویم گویا اصلاً خود آب است یا با شنیدن لفظ «سبزه» و «گل» همان احساسی که نسبت به گل و سبزه واقعی داریم نسبت به لفظ هم داریم.
وقتی اینچنین شد که لفظ، وجه و عنوان معنا و بلکه به وجهی عین معنا باشد، لامحاله یعنی لفظ قالب آن معناست و نمیتواند ذرهای کم و زیاد باشد. در نتیجه هرچند در مقام وضع، مانعی ندارد که لفظ دارای دو یا چند معنا باشد، ولی در هنگام استعمال از آنجا که عین آن معناست، نمیتواند عین چیز دیگری نیز باشد؛ زیرا ما در استعمال، لفظ را نمیبینیم بلکه فقط معنا را میبینیم؛ یعنی لفظ را فانی در معنا میکنیم و وقتی که چیزی فانی شد، دیگر خودش دیده نمیشود بلکه فقط مفنیٌ فیه دیده میشود. پس اگر لفظ بخواهد در معنای دیگری فانی شود باید دو چیز باشد، درحالیکه فرض این است که استعمال واحد بوده است و شیء واحد هم دو چیز نمیشود.
به تعبیر دیگر، لفظ نظیر یک لباس است که دقیقاً به قامت معنا دوخته شده و لذا نمیتوان فرض کرد در عین اینکه این لباس بر قامت این معنا پوشیده شده است و کاملاً اندازه آن است، معنای دیگری هم داخل این لباس باشد، بلکه یا باید بگوییم دو لباس است و یا باید بگوییم لباس قالب این معنا نیست، حالآنکه هردوی اینها خلاف فرض است.
محصل اشکال آنکه: لفظ فانی در معنا شده است و یک شیء نمیتواند دو بار فانی شود، بلکه یک بار که فانی شد دیگر باقی نیست. پس لفظ نمیتواند در اکثر از معنا استعمال شود؛ زیرا لفظ درحالیکه یکی است نمیتواند آینه تمام نمای دو معنا و فانی در دو معنا باشد.
البته نه اینکه لفظ حقیقتاً فانی شده باشد و دیگر نباشد ـ ولو شاید بعضی این تعبیر را هم داشته باشند ـ بلکه یعنی لفظ در مقام استعمال دیده نمیشود و اصلاً مورد التفات نیست؛ یعنی وقتی مثلاً گفته میشود «آب» آب خارجی به ذهن میآید نه لفظ آب. چنانکه بارها گفتهایم که فناء در عرفان نیز فنای حقیقی نیست، بلکه به این معناست که وجود ممکنات در مقابل عظمت و انوار الهی دیده نمیشود، نه اینکه فیالواقع نباشد، و إلا سر از مسائل فاسد در میآورد. بله، ظاهر بعض کلمات عرفا فنای حقیقی است، اما شارحین و کسانی که مدققاند مؤکداً تصریح کردهاند که ظاهر کلام ایشان مراد نیست بلکه مراد همان است که گفته شد.
بررسی و نقد استدلال آخوند رحمه الله
معلوم است این بیان از کفایه که با ظاهر عبارات آن هم سازگار است، برای اثبات محالیت استعمال لفظ در اکثر از معنا کافی نیست؛ زیرا طبق این تقریر، آخوند رحمه الله از ابتدا فرضی را مسلّم گرفتند و فرمودند: «إن حقیقه الاستعمال لیس مجرد جعل اللفظ علامه لاراده المعنی …؛ حقیقت استعمال فقط این نیست که لفظ را علامت برای معنا قرار دهیم، بلکه در استعمال ما لفظ را وجه، عنوان و بلکه نفس معنا قرار میدهیم» درحالیکه ما بارها تکرار کردیم که این حرف را قبول نداریم؛ چرا استعمال، به کار گرفتن لفظ بهعنوان علامت معنا نباشد؟! بلکه همانطور که در اصل وضع گفتیم لفظ را علامت برای معنا قرار میدهیم، در استعمال هم میتوانیم لفظ را به عنوان علامت بهکار ببریم.
بله، در بسیاری از اوقات، لفظ فانی در معنا میشود ـ منتها از لحاظ توجه، و إلا حقیقتاً که هست و بهکار میرود ـ و نه متکلم و نه سامع، اصلاً توجه استقلالی به لفظ ندارند و لفظ کاملاً مورد غفلت است. ولی این فنای لفظ در معنا مقوّم وضع یا استعمال نیست، بلکه امری اتفاقی است که در خیلی از وقتها و شاید اکثر وقتها بر اثر انس زیاد و کثرت استعمال لفظ در معنا حاصل میشود و لذا اگر در جایی احیاناً لفظ را به عنوان علامت و ملزومی که میخواهیم به لازمش پیببریم استعمال کنیم، خارج از طریقه وضع و استعمال نیست.
قبلاً مثال زدیم کسی که زبان جدیدی را فرا میگیرد، وقتی میخواهد به آن زبان صحبت کند واقعاً لفظ را در معنا استعمال میکند بدین صورت که کلمه به کلمه توجه میکند چگونه آن را تلفظ کند، سپس توجه میکند که این علامت برای کدام معناست و در نهایت به سامع القاء میکند. همچنین سامع اگر ممارست در آن زبان داشته باشد فوراً به معنا منتقل میشود ولی اگر او هم مثل متکلم تازهکار باشد، ابتدا برآوردی از لفظ میکند و سپس منتقل به معنا میشود.
پس همانطور که مرحوم آخوند هم ضمناً تسلیم شدند، لفظ هم مثل بقیه علایم اعتباری که در دنیا وجود دارد، حداقل در بعض موارد صرفاً علامت برای معناست. حال که چنین شد، میپرسیم چه مانعی دارد لفظی را علامت برای دو معنا قرار دهیم؟! کما اینکه در علایم غیر لفظی هم اتفاق میافتد و محال نیست که مثلاً در جایی پرچمی نصب کنیم که هم علامت پیچ و هم علامت دستانداز باشد.
بله، از آنجا که معمولاً در هنگام صحبت، عملاً لفظ فانی در معنا میشود، اصلاً فرصت اینکه به معانی مختلف لفظ توجه شود وجود ندارد، منتها محال نیست که لفظ فانی نشود، درحالیکه آخوند رحمه الله طبق این بیان میخواهد بگوید محال است. پس بیان اول از فرمایش آخوند رحمه الله تمام نیست و نقد آن از ماسبق روشن شد.
استدلال دوم از محقق نائینی رحمه الله: ناتوانی ذهن در توجّه استقلالی به دو شیء در آنِ واحد
قبل از رسیدگی به تقریرهای دیگر از فرمایش آخوند رحمه الله ابتدا استدلال محقق نائینی رحمه الله را مطرح میکنیم. ایشان نیز به حسب آنچه در تقریراتش آمده به ضرس قاطع قائل است که حق، امتناع استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد علی نحو الاستقلال است.
منشأ این فرمایش ایشان، مبنایی است که از آن به عنوان امری مسلّم، در جاهای مختلف اصول استفاده فرموده و آن این است که: نفس انسانی نمیتواند در آنِ واحد، به دو شیء توجه استقلالی داشته باشد و اگر احیاناً در جاهایی ببینیم نفس در آنِ واحد به دو شیء توجه استقلالی دارد، در نظر بدوی است و وقتی تحلیل کنیم، میبینیم یکی از آنها اصلی و دیگری تبعی است یا در دو زمان بسیار نزدیک به هم اتفاق افتاده است در حدّی که دوئیت آنها قابل تشخیص نیست.
میرزای بزرگ نائینی رحمه الله این مبنا را بر ما نحن فیه نیز تطبیق کرده و میفرماید: اگر قرار باشد لفظ در استعمال واحد، در دو معنا بهکار گرفته شود و دو معنا را استقلالاً افاده کند، مستلزم این است که ذهن در آنِ واحد، دو توجه استقلالی داشته باشد؛ زیرا در استعمال لفظ در اکثر از معنا فرض این است که متکلم در استعمال واحد مثلاً میگوید: «جئنی بِعَینٍ» و دو معنا را در نظر دارد و حتی گاهی ممکن است استقلالاً به چند معنا توجه داشته باشد، درحالیکه چنین چیزی اساساً امکان ندارد و ذهن در آنِ واحد حتی نمیتواند به دو معنا توجه استقلالی داشته باشد، چه رسد به اینکه به چند معنا توجه استقلالی داشته باشد. پس استعمال لفظ در اکثر از معنا علی نحو الاستقلال ممتنع است و اساساً کسی توان چنین کاری را ندارد.
بهعلاوه ممکن است کسی برای تأیید این بیان، به آیه شریفه (مَا جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ) هم تمسک کند و بگوید قرآن هم این حرف را تأیید میکند و میفرماید: خداوند متعال دو قلب در درون یک فرد قرار نداده است، [پس نمیتواند در آنِ واحد، دو توجه استقلالی داشته باشد.]
بررسی و نقد استدلال محقق نائینی رحمه الله
اعلام در صدد پاسخ به فرمایش محقق نائینی رحمه الله بر آمده و گفتهاند ما اصل این مبنا را قبول نداریم که نفس انسان نمیتواند در آنِ واحد، به دو یا بیشتر از دو شیء توجه استقلالی داشته باشد؛ زیرا نفس مجرد است و از صقع عالم بالاست، لذا احاطه و قدرت زیادی دارد، از جمله اینکه در آنِ واحد میتواند توجهات استقلالی متعدد داشته باشد و بلکه معمولاً اینچنین است که انسان در آنِ واحد هم میبیند، هم میشنود، هم لمس میکند و ممکن است اعمال دیگری هم انجام دهد که همگی بالاستقلال است و هیچکدام تبعی نیست. بله، ممکن است در مواقعی تمرکز بر روی یک جهت، انسان را از جهات دیگر غافل کند، ولی همیشه اینچنین نیست. بنابراین اساساً توجه نفس در آنِ واحد به دو شیء یا بیشتر مانعی ندارد و لذا مثلاً میتوان در آنِ واحد، لفظ «عین» را هم از حیث اینکه علامت طلاست و هم از حیث اینکه علامت چشمه است و… در نظر گرفت و در همه این معانی استعمال کرد.
همچنین معنای آیه شریفه (مَا جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ) این نیست که انسان در آنِ واحد نمیتواند دو التفات داشته باشد، بلکه اینکه خداوند میفرماید: «دو قلب در جوف انسان نیست» یعنی انسان دو روح ندارد و شاید مقصود این است که نمیتوان یکی را هم دوست داشت و هم دشمن؛ یا اینکه نمیتوان هم خداپرست بود و هم شیطانپرست.
البته برخی در شأن نزول آیه شریفه ذکر کردهاند این آیه در مورد یکی از مشرکین نازل شده که ادعا میکرد: من دو قلب در بدن دارم و میتوانم در آنِ واحد درباره دو چیز تعقل کنم و هرکدام از آن دو هم از عقل محمد۹ بیشتر است، لذا به او ذو قلبین میگفتند. سپس در جنگ بدر او را دیدند که از ترس فرار میکرد، درحالیکه یک لنگه کفش بهدستش و یک لنگه بهپایش بود و اصلاً ملتفت نبود و فکر میکرد هردو کفش بهپایش است، لذا فهمیدند او ذو قلبین نیست و آیه شریفه هم تعریض به همان شخص است. منتها خیلی روی این شأن نزول نمیتوان حساب کرد و هرچند ممکن است در مراتب خاصی اینچنین باشد که در آن واحدِ نتوان به دو چیز استقلالاً توجه نمود، اما آیه شریفه چنین چیزی نمیفرماید، بلکه فقط میفرماید دو قلب در جوف انسان نیست، ولی اینکه یک قلب نتواند دو التفات استقلالی داشته باشد متعرض نشده است.
مضاف به اینکه فرضاً این مبنای شما که «در آنِ واحد دو توجه استقلالی ممکن نیست» تمام باشد، چه عیبی دارد که توجه به دو معنا در آنِ واحد نباشد؟! بلکه میتواند در دو آن باشد، منتها لفظ واحد آورده شود؛ بدین صورت که متکلم ابتدا توجه میکند که مثلاً لفظ «عین» مشترک است و هم برای عین باکیه وضع شده، هم برای عین جاریه و… سپس به ترتیب، اول این معنا، بعد آن معنا و… را منفصلاً قصد میکند و معانی را به ترتیب در نظر میگیرد و سپس لفظ را القا میکند. از آن طرف، سامع هم که از قبل معانی را میداند، میتواند با دو توجه در دو آن، به دو معنا پیببرد و دو معنا را با فاصله و متوالیاً بفهمد، نه متزامناً و همزمان. پس حتماً لازم نیست متکلم در حینی که لفظ را القا میکند و هکذا مخاطب در حین دریافت لفظ، در آنِ واحد توجه استقلالی به هر دو معنا داشته باشند.
إن قلت: در فلسفه براهینی بر تجرد و بساطت نفس اقامه شده و طبق قاعده الواحد، دو چیز از شیء واحد صادر نمیشود و این مؤید حرف محقق نائینی رحمه الله در امتناع توجه به شیئین در آنِ واحد است.
قلت: اتفاقاً بساطت نفس، به نحوی ردّ نظر محقق نائینی رحمه الله است؛ زیرا بساطت نفس همان مقام جمعی نفس است و در جای خود بیان شد که قاعده الواحد تنها در چیزی جریان دارد که بسیط به تمام معنا باشد و هیچ نوع تقسیمی از هیچ حیثی در آن راه نداشته باشد، درحالیکه نفس انسان دارای جهات و ابعاد مختلفی است و لذا در آنِ واحد میتواند ببیند، بشنود، حرف بزند و… و اساساً همه کارهای ما ناشی از همین نفس واحد است. نفس انسان، موجود مجردی است که با ابزار جسم کار میکند و لهذا اگر این بدن را از انسان بگیرند، چون ابزار ندارد حتی در عالم مثال نمیتواند کارهای مادّی را انجام دهد و مثلاً چیزی را جابجا کند.
وانگهی قاعده الواحد مربوط به بسیط الحقیقهای است که از شدت ضعف بسیط باشد، مثل هیولای اولای محض که هیچ چیز نمیتواند از او صادر شود، اما آن بسیط الحقیقهای که اراده داشته باشد و مختار باشد، حتی اگر بسیط از جمیع جهات و حیثیات باشد میتواند مرکّب از او صادر شود.
استدلال سوم: تقریر اول مرحوم امام قدس سره از بیان آخوند رحمه الله: استلزام دو لحاظ تبعی از لفظ واحد
مرحوم امام قدس سره دو تقریر از کلمات آخوند رحمه الله به عنوان شرح حرف ایشان ذکر فرمودهاند که نشانهها و رگههایی هم در کلام آخوند نسبت به آن وجود دارد. ایشان با اینکه در نهایت برهان آخوند رحمه الله را نمیپذیرند، اما خیلی تلاش کردهاند که آن را پرورش دهند و منقح کنند تا بیان کامل و قابل اعتمادی حداقل در نظر بدوی از آن ارائه دهند.
اصل این دو تقریر از محقق اصفهانی رحمه الله است و بعضی دیگر هم آن را ذکر کردهاند، منتها چون بیان مرحوم امام قدس سره جامعتر است و حدود و ثغور استدلال را بهخوبی مشخص کردهاند، ما بیان ایشان را ذکر میکنیم و سپس نقد خودشان را بر این بیان میآوریم و در نهایت بررسی میکنیم که آیا بیان ایشان تام است یا نه و آیا نقد ایشان وارد است یا وارد نیست.
مرحوم امام قدس سره در تقریر اول خود محالیت را اینچنین تقریب کردهاند: از آنجا که لفظ، وجه برای معنا و فانی در معناست و خودش هویت خاصی ندارد و لحاظ لفظ، تابع لحاظ معناست ـ به این معنا که متکلم، اول معنا را لحاظ میکند و سپس تبعاً به لحاظ لفظ میرسد ـ لذا اگر کسی بخواهد لفظ را در دو معنا استعمال کند باید دو لحاظ تبعی نسبت به لفظ داشته باشد، درحالیکه فرض کردیم لفظ واحد است، پس چگونه میتواند دو لحاظ داشته باشد؟!
لباب برهان مذکور، این است که استعمال لفظ در هر معنایی، یک لحاظ تبعی برای لفظ به دنبال دارد، پس اگر در دو معنا یا بیشتر استعمال شود یعنی لفظ دوبار یا بیشتر مورد لحاظ قرار گرفته است، درحالیکه فرض کردیم لفظ واحد است، پس باید لحاظش هم واحد باشد و لحاظ واحد با لحاظهای متعدد تبعی سازگار نیست؛ زیرا لازمهاش آن است که شیء واحد، دو شیء یا بیشتر باشد.
بیان مرحوم امام رحمه الله در محالیت تعدد لحاظین نسبت به لفظ واحد
مرحوم امام رحمه الله وجه دقیقی را برای اینکه چرا لفظ واحد نمیتواند دو لحاظ داشته باشد بیان فرمودهاند که: ما در استعمال هر لفظی، یک لفظ و یک معنا داریم که ابتدا معنا و سپس لفظ را مورد لحاظ قرار میدهیم و لفظ را هم یکبار به اعتبار اینکه ملحوظ بالذات است در نظر میگیریم و یکبار به اعتبار اینکه ملحوظ بالعرض است. مثلاً اگر بخواهیم معنای شیر را بیان کنیم و به لفظ «شیر» تکلم کنیم، دو لحاظ انجام میدهیم: ابتدا معنای شیر یعنی آن حیوان مفترس را لحاظ میکنیم و سپس به تبع آن، واژه شیر را در ذهن لحاظ میکنیم. در اینجا یک ملحوظ بالذات داریم و یک لحاظ که ذاتاً متحدند و اعتباراً مختلفاند. «لحاظ» همان وجود ذهنی است و «ملحوظ بالذات» لفظی است که در ذهن لحاظ شده یعنی لفظ «شیر» در ذهن، و لفظی هم که بعداً تلفظ میکنیم «ملحوظ بالعرض» است که فعلاً به آن کار نداریم.
سپس میگوییم از آنجا که لحاظ لفظ شیر، وجود ذهنی آن است پس تشخص ملحوظ بالذات (لفظ شیر در ذهن) به لحاظ است؛ چون تشخص هر ماهیتی به «وجود» است که در اینجا از نوع وجود ذهنی است. کما اینکه تعین هر وجودی به «ماهیت» است که در اینجا همان ملحوظ بالذات است؛ یعنی لفظ شیری که در ذهن است. پس تشخص لفظ شیر در ذهن، ناشی از لحاظ است و تعین لحاظ هم ناشی از لفظ شیر در ذهن است. از طرفی معلوم است که لحاظ بدون ملحوظ نمیشود و ملحوظ هم بدون لحاظ نمیشود؛ چون لحاظ و ملحوظ از قبیل وجود و ماهیت هستند و وجود بدون ماهیت نمیشود؛ زیرا همه ممکنات دارای ماهیت هستند و فقط وجود خداوند است که ماهیت ندارد. پس لحاظ و ملحوظ در هم تنیدهاند و لذا وقتی که لحاظ واحد باشد، ملحوظ هم واحد است و اگر ملحوظ واحد باشد، لحاظ هم واحد است.
ایشان در تشبیهی میفرمایند: لحاظ و ملحوظ مثل علم و معلوم بوده و بلکه همان است و چیز دیگری نیست. لحاظ یعنی علم و ملحوظ یعنی معلوم، پس همانطور که علم بدون معلوم و معلوم بدون علم معنا ندارد، لحاظ بدون ملحوظ و ملحوظ بدون لحاظ هم معنا ندارد. و همچنانکه علم موجب تشخص معلوم میشود و معلوم موجب تعین علم میشود، لحاظ سبب تشخص ملحوظ است و ملحوظ سبب تعین لحاظ میشود. البته مقصود در اینجا فعلاً معلوم بالذات و ملحوظ بالذات است.
حال که این مطلب روشن شد، مرحوم امام قدس سره میفرمایند: وقتی لفظ واحدی لحاظ میشود، قطعاً ملحوظ بالذات لفظ هم واحد است. از طرف دیگر گفتیم لفظ، ملحوظ تبعی است و هرگاه معنا لحاظ شد لفظ هم به تبع آن لحاظ میشود. در نتیجه اگر دو یا بیش از دو معنا را علی نحو استقلال لحاظ کنیم و مثلاً هم عین جاریه لحاظ شود و هم عین باکیه، چون دو معنا لحاظ شده پس به تبع، دو لحاظ برای لفظ «عین» داریم. بنابراین در آنِ واحد برای لفظ واحد که ملحوظ بالذات است دو لحاظ وجود دارد و این یعنی لفظ واحد دوبار بالتبع لحاظ شده باشد، حالآنکه شیء واحد در آنِ واحد نمیتواند دو لحاظ تبعی داشته باشد.
خلاصه آنکه: در استعمال لفظ در اکثر از معنا ما حداقل دو معنا را در نظر میگیریم که این یعنی دو لحاظ برای معنا داریم و از آنجا که لفظ هم به تبع معنا لحاظ میشود، پس باید بگوییم دو لفظ داریم و حالآنکه فرض کردیم یک لفظ بیشتر نداریم. این یعنی یکی، دوتا باشد که محال است.
اشکال: مرحوم امام قدس سره در ادامه میفرمایند: ممکن است کسی در ردّ اشکال مذکور بگوید: شما با برهان خود اثبات کردید استعمال لفظ در اکثر از معنا مستلزم آن است که ملحوظ بالذات دوتا شود، اما این هیچ اشکالی ندارد؛ زیرا نهایت آن است که شما هنگام استعمال لفظ در اکثر از معنا، در ذهن خود دو ملحوظ بالذات از لفظ داشته باشید و چنین چیزی ممکن است. آنچه که فرض کردیم واحد است ملحوظ بالعرض است؛ یعنی لفظی که از دهان متکلم خارج میشود واحد است و نمیتواند دوبار لحاظ شود؛ نه ملحوظ بالذات. [پس مانعی ندارد که ملحوظ بالذات یعنی صورت ذهنی لفظ متعدد باشد و لحاظش هم متعدد باشد.] در نتیجه اشکال مذکور وارد نیست.
جواب: ایشان در جواب میفرمایند: این حرف هم قابل قبول نیست و امکان ندارد ملحوظ و معلوم بالذات دوتا باشد، ولی ملحوظ بالعرض یکی باشد؛ زیرا لازمهاش آن است که شیء واحد (یعنی ملحوظ بالعرض) در آنِ واحد معلوم باشد مرتین و مکشوف باشد به کشفین، حالآنکه چنین چیزی معقول نیست. پس اشکال باقی است و استعمال لفظ در اکثر از معنا محال است.
محصل تقریر اول مرحوم امام قدس سره از فرمایش آخوند رحمه الله
مرحوم امام قدس سره فرمودند: از آنجا که استعمال لفظ در معنا، به معنای اندکاک لفظ در معنا و تبعیت لفظ از معنا حتی در لحاظ است، لهذا هر معنایی ملحوظ شود باید لفظ هم حتماً به تبع ملحوظ شود و امکان ندارد بین این دو تفکیک کنیم. از طرفی، لفظی که بالذات ملحوظ است تشخصش به وجود لحاظ است و لحاظ هم متعین به لفظ ملحوظ بالذات است و از طرف دیگر، فرض این است که لحاظ لفظ هم تابع لحاظ معناست. در نتیجه اگر ما دو معنا داشته باشیم، یعنی دو لحاظ معنا داریم و بالتبع دو لحاظ تبعی لفظ و دو ملحوظ بالذات داریم. پس لازمه استعمال لفظ در اکثر از معنا این است که لفظ ملحوظ بالذات که فرض کردیم واحد است، دوتا باشد و حالآنکه این نامعقول است. همچنین اگر گفته شود آنچه واحد است ملحوظ بالعرض است و ملحوظ بالذات میتواند متعدد باشد، این هم صحیح نیست؛ زیرا لازمهاش این است که شیء واحد در زمان واحد، معلوم به علمین و منکشف به انکشافین باشد و چنین چیزی معنا ندارد.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰