مباحث وضع الفاظ (جلسه ۴۴)

ذهن اصلاً این توانایی را ندارد که مفاهیم مستقله را به هیچ قیمتی و با هیچ وسیله‌ای پیوند بزند؛ مثلاً شما اگر «زید» و «دار» را مستقل تصور کنید، نمی‌توانید به هیچ طریقی این دو مفهوم را به هم مرتبط کنید. لامحاله این حکایت ...

تقریرات درس خارج اصول

آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته

دوره سوم، سال اول، جلسه چهل و چهارم (۱۳۹۷/۰۳/۱۰)

فرمایشات مرحوم امام رحمه الله در موضوعٌ له حروف

فرمایشات مرحوم امام قدس سره نیز دارای دقائق و ریزه‌کاری‌هایی است که در بعض تقاریر اصلاً نیامده و شاید مقررین توجه کافی نداشتند یا ممکن است ایشان در جلسه درس بیان نکرده‌اند. در مناهج الوصول هم که به قلم خود ایشان است مطالب خیلی واضح نیست، اما در تقریر تهذیب الاصول که خود ایشان نظارت بر آن داشته‌اند و شاید گاهی اوقات مطالبی به آن اضافه کرده‌اند، بهتر از همه آمده و با اینکه خیلی وقت‌ها تقریرات، دقت قلم خود استاد را ندارد، ولی در تقریر تهذیب الاصول توضیح و تبیین بهتری بیان شده است و حداقل در اینجا مطالب را بهتر ذکر کرده‌اند. لذا ما فرمایشات ایشان را بیشتر با نظر به کلمات خودشان در مناهج الاصول و مخصوصاً تقریر تهذیب الاصول بیان می‌کنیم.

السید الامام قدس سره همانند محقق اصفهانی رحمه الله ابتدا انحاء وجود را بیان می‌کنند و توضیحاتی درباره هر یک از جوهر، عرض و وجودات روابط می‌دهند که تا حدّی شبیه فرمایشات محقق اصفهانی رحمه الله است. سپس در مورد معنای حروف می‌فرمایند: حروف ـ که مقصود حروف حکایی است، مثل «من»، «الی» و… نه همه حروف ـ برای مصادیق ربط و افراد نسبت وضع شده است، که اعم از مصادیق ربط خارجی و ربط در ذهن است.

بررسی فرمایش السید الامام قدس سره در موضوعٌ‌له حروف

از آنچه در ردّ محقق اصفهانی رحمه الله عرض کردیم، اشکال فرمایش ایشان هم روشن می‌شود؛ زیرا گفتیم موضوعٌ له حروف می‌تواند معنایی عام باشد و بالوجدان می‌توانیم یک معنای کلی از مصادیق ربط داشته باشیم؛ همچنان که یک معنای کلی از مصادیق انسان داریم. بله «انسان» مستقل به تصور است و مفهوم محصل دارد اما نسبت ظرفیت، استعلاء، ابتدا، انتها و امثال این‌ها حتماً متدلّی به طرفین است و ذاتاً تعلق به طرفین دارد و تشکیکی در این نداریم که از این جهت با «انسان» تفاوت دارند، ولی وجدان می‌کنیم که همین نسبت‌های ربطی را می‌توان به‌نحو مفهوم کلی و قابل انطباق بر مصادیق تصور کرد.

فرضاً می‌توان مفهومی کلی برای مصادیق معنای حرفی «فی» در نظر گرفت و گفت: «وقوع شیء ‌فی شیء» به‌نحوی که اصلاً طرفین را نمی‌آوریم و در نتیجه معنایی کلی می‌شود، سپس آن را بر موارد تطبیق می‌کنیم و می‌گوییم: وقوع الخلّ فی الدنّ، وقوع الماء فی الحوض و… به‌نحوی که معنای اسمی «خل»، «ماء» و… از حیث کلی بودن، با معنایی که از «فی» ‌می‌فهمیم هیچ فرقی ندارد و همچنان که خل، ماء و… معنایی کلی دارند که تطبیق بر مورد خاصی شده‌اند، «فی» ‌هم دارای معنایی کلی است (النسبه الظرفیه) که تطبیق بر مورد شده است. فقط فرق این‌دو در این است که اوّلی معنای متحصل دارد و مستقلاً قابل تصور است، اما نسبت ظرفیه معنایی تعلقی است.

پس معلوم شد آنچه بالوجدان از معنای حروف می‌فهمیم، با این کلمات السید الامام قدس سره که می‌فرماید حروف برای مصادیق ربط وضع شده است، سازگار نیست.

کلیت معنا در بعض موارد استعمال حروف

مرحوم امام رحمه الله می‌فرماید: البته مواردی وجود دارد که توهم شده حروف در معنای کلی به کار رفته است. سپس ایشان در صدد توجیه آن موارد بر می‌آید، درحالی‌که به نظر ما توجیه ایشان تمام نیست و این موارد واقعاً می‌تواند شاهدی بر این مطلب باشد که معانی حرفی به نحو مفاهیم کلی در ذهن می‌آید و سپس تطبیق بر مصادیقش می‌شود.

توضیح آنکه: ایشان متوجه شدند اگر گفته شود موضوعٌ‌له و به تبع آن، مستعملٌ فیه حروف، مصادیق خارجیه ربط است، در مثل «سِر من البصره الی الکوفه» دچار مشکل می‌شوند؛ زیرا اگر موضوعٌ‌له حروف مصادیق خارجیه باشد مستعملٌ‌فیه نباید کلی باشد، درحالی‌که در «سِر من البصره الی الکوفه» هرچند بصره و کوفه خاص و متشخص‌اند، اما ابتدای بصری و انتهای کوفی متعدد است و همه نقاط بصره و کوفه را شامل می‌شود و بدیهی است که شخص از هر نقطه بصره که شروع کند و به هر نقطه از کوفه که برود این امر را امتثال کرده و کافی است. پس با «اکرم انساناً» چه فرقی دارد؟ لذا باید گفت حروف در چنین مواردی، همانند «انسان» معنایی کلی را افاده می‌کنند، در نتیجه فرمایش مرحوم امام قدس سره نقض می‌شود.

دو توجیه مرحوم امام قدس سره برای خاص بودن معنای حروف در مثال‌های مذکور

مرحوم امام قدس سره منکر نمی‌شوند که انتهای کوفی یا ابتدای بصری متعدد است و افراد کثیره‌ای دارد، اما برای اینکه با مبنای ایشان (خاص بودن معنای حروف) سازگاری داشته باشد، دو توجیه می‌آورند؛ یکی اینکه حکایت حروف «من» و «الی» از افراد متعدد، از باب حکایت واحد از کثیر است نه از باب انطباق یک مفهوم کلی بر مصادیق کثیر. و توجیه دیگر اینکه از باب استعمال لفظ در اکثر از معناست.

توجیه اول: ما قبول داریم که در «سِر من البصره الی الکوفه» ابتدای بصری و انتهای کوفی متعدد است به این معنا که از هر نقطه بصره می‌توان شروع کرد و انتها به هر نقطه‌ای از کوفه نمود، ولی این از باب تطبیق معنای کلی بر مصادیقش نیست، بلکه از باب حکایت واحد از کثیر است و این دو با هم فرق دارند. معنای کلی مثل «انسان» که واحد است ولی چون لابشرط از خصوصیات است، بر زید و عمرو و… منطبق می‌شود، اما واحد حاکی از کثیر، نظیر «عشره افراد» که همه ده نفر را در بر می‌گیرد، ولی شمولش نسبت به این ده نفر، به خاطر کلی بودن مفهومش نیست و با انطباق «انسان» بر زید و عمرو و… فرق دارد. معنای حرفی در مثال مذکور نیز مثل مفهوم «عشره» است و نظیر این است که بگوییم: «سِر من عشره مواضع البصره الی عشره مواضع الکوفه».

توجیه دوم: به‌علاوه می‌توان گفت تعدد مصادیق معنای حرفی در مثل «سر من البصره الی الکوفه» از باب استعمال لفظ مشترک در معانی متعدده است، نظیر اینکه ده نفر اسم «زید» داشته باشند و بگوییم: «أکرم زیداً» و در استعمال واحد، مقصودمان هریک از این زیدها باشد، با اینکه «زید» عَلَم و برای فرد خاص است.

در مثال مذکور هم می‌توان گفت هر کدام از مواضع بصره یک معنای ابتدائیت دارد و همچنین هر کدام از مواضع کوفه نیز یک معنای انتهائیت دارد و در «سر من البصره الی الکوفه» حروف «من» و «الی» لفظ مشترکی هستند که استعمال در آن معانی متعدد ابتدائیت و انتهائیت شده‌اند؛ همچنان که در «اکرم زیداً» لفظ «زید» استعمال در این زید، آن زید و… شده است.

بررسی دو توجیه مرحوم امام قدس سره

ردّ توجیه اول: حقیقت آن است که این توجیه که حکایت واحد از کثیر است، قابل پذیرش نیست؛ زیرا:

اولاً: این ادعا خلاف وجدان است و اساساً آنچه موجب شده ایشان در صدد توجیه بر آیند، این بوده که خود ایشان وجدان می‌کردند این معنا کلی است و قابل انطباق بر تک‌تک موارد است.

ثانیاً: حکایت واحد از کثیر، با حکایت «فی» و «الی» از مصادیق متعدد ابتدائیت و انتهائیت در مثال مذکور فرق دارد؛ در حکایت واحد از کثیر، مفهوم واحد همه افراد را در برمی‌گیرد و لذا وقتی گفته می‌شود: «اکرم عشره رجلٍ» یعنی هر ده نفر باید اکرام شوند و لذا حتی اگر یکی اکرام نشود، در صورتی که انحلالی باشد به اندازه همان یک نفر امتثال نشده است و اگر عام مجموعی باشد ـ کما اینکه ظاهرش همین است ـ اصلاً امتثال نشده است. پس نمی‌توان گفت «سر من البصره الی الکوفه» حکایت واحد از کثیر است؛ زیرا اگر حکایت واحد از کثیر باشد به این معناست که باید از همه ‌نقاط بصره به همه نقاط کوفه برود، حال‌آنکه واضح است این‌چنین نیست.

ردّ توجیه دوم: همچنین احتمال اینکه کسی بگوید لفظ در اکثر از معنا استعمال شده بسیار بعید است؛ زیرا اگرچه ما استعمال لفظ در اکثر از معنا را محال نمی‌دانیم، اما خلاف روش محاوره است و لایصار الیه الا بالقرینه الواضحه، اما در مانحن‌فیه قرینه‌ای بر این مطلب نیست و اساساً تکلف بی‌جایی است که کسی مدعی شود اینجا استعمال لفظ در اکثر از معناست.

توجیه سوم مرحوم امام قدس سره و بررسی آن

شاید به خاطر همین‌ اشکالات بوده که مرحوم امام قدس سره در نهایت این‌چنین تعبیر می‌کنند: «و إن أبیت عن ذلک …» که نشان می‌دهد لعلّ خودشان نیز به این توجیهات صد در صد اطمینان نداشتند یا لااقل اطمینان نداشتند که دیگران این حرفها را قبول کنند و لهذا آخر کار می‌فرمایند: اگر زیر بار هیچ‌کدام از این‌توجیهات نرفتید، بازهم از حرفم دست برنمی‌دارم و می‌گویم در مثل «کلّ رجل فی‌الدار» و یا «سرت من البصره الی الکوفه» حروف در معنای جزئی استعمال شده است، منتها به نظر عرف، منحلّ به کثیرین می‌شود؛ نظیر حکم واحدی که منشعب از انشاء واحد است و درعین‌حال منحلّ به احکام عدیده می‌شود، مثل «اکرم العالم» که حکم واحد بر روی عالم رفته و متعلق و موضوعش هم واحد است، اما به مصادیق متعددی مثل: اکرم هذا العالم، اکرم ذاک العالم و… منحل می‌شود. هکذا در مثل «سر من البصره الی الکوفه» یا «کلّ رجل فی‌الدار» نیز ‌علی‌رغم اینکه حرف در معنای جزئی استعمال شده است، عرفاً منحل به کثیر می‌شود.

لکن باید گفت این توجیه در حقیقت برگشت از مدعاست. بله، در «اکرم العالم» حکم انحلال پیدا می‌کند، اما چرا؟ به‌خاطر اینکه طبیعت مشترکه بین افراد متعدد، تحت حکم رفته است و متعلق و موضوع حکم ـ یعنی اکرام و عالم ـ هر دو مفهومی کلی است که می‌تواند در افراد کثیره موجود باشد. بنابراین چون به تعداد افراد طبیعت، می‌توان اکرام داشت و حکم هم به اعتبار خارج صادر می‌شود و خارج در نظر گرفته می‌شود ـ البته نه خارج حقیقی، بلکه خارج تقدیری ـ و لذا حکم منحل می‌شود. پس این حکم جزئی نیست، بلکه هم متعلق آن که اکرام باشد و هم موضوع، یعنی متعلق المتعلق که عالم باشد، مفهوم کلی و طبیعت است. بنابراین اگر بفرمایید در مثل «سر من البصره الی الکوفه» هم این‌گونه است، این با جزئی بودن معنا سازگاری ندارد و در حقیقت از حرف خود برگشته‌اید.

مقایسه فرمایش السید الامام قدس سره با فرمایشات محقق نائینی و اصفهانی رحمهما الله

فرمایشات مرحوم امام قدس سره در این مبحث از جهاتی شبیه نظر محقق اصفهانی رحمه الله و نزدیک به فرمایشات محقق نائینی رحمه الله است و از بعض جهات متفاوت است.

ایشان فرمود: حروف حکایی برای نسب و روابط به حمل شایع، اعم از خارجی و ذهنی وضع شده است و گویا می‌خواهد بفرماید: من با حرف محقق نائینی رحمه الله مخالفم که این حروف ایجادی باشد، و در اینجا از یک طرف می‌فرماید که این‌ها حکایت از خارج می‌کند و از طرف دیگر می‌خواهد بفرماید که حکایت از روابط بین مفاهیم می‌کند.

همچنین ایشان به حسب آنچه در تهذیب الاصول آمده است، کأنه چیزی نظیر آنچه در کلمات محقق نائینی و به‌نوعی آقای اصفهانی رحمهما الله وجود داشت را بیان می‌کند که: آنچه از معنای حرفی در ذهن می‌آید، مشابه و ماکت خارج است؛ چنان‌که گفتیم نظیر این حرف در کلمات ویتگنشتاین هم وجود دارد. السید الامام قدس سره در تهذیب الاصول این‌چنین می‌فرماید: «إنّ الفرق بین القضیه المعقوله و ما تنطبق علیه خارجاً لیس إلّا باختلاف الموطن؛ بحیث لو أمکن قلب أحدهما إلى الآخر لحصل التطابق بلا زیاده و نقصان» یعنی آنچه در ذهن است، منطبق بر جواهر، اعراض و ربط بین آنها در خارج است، به طوری‌که اگر خارج را به ذهن بیاورید یا ذهن را به خارج بیاورید دقیقاً مطابق یکدیگر هستند.

همچنین ظاهر فرمایش ایشان این است که مفاهیم در ذهن به‌وسیله حروف به هم ربط پیدا می‌کنند و به حمل شایع، مفاهیم به برکت حروف با یکدیگر مرتبط می‌شوند، و این نظیر حرف محقق نائینی است که فرمود حروف، ایجاد ربط بین مفاهیم متباین می‌کنند. اما در عین حال مرحوم امام قدس سره می‌خواهد راه خود را از مسلک آقای نائینی جدا کند؛ چون واقعاً وجدان می‌کند که معنای ربطی در ذهن، حکایت از خارج می‌کند و این امر واضحی است. لذا از یک طرف می‌خواهد بفرماید که حروف ارتباط بین مفاهیم متباینه می‌دهد و از طرف دیگر می‌فرماید حروف حاکی از خارج است، درحالی‌که این‌دو با هم سازگاری ندارد؛ زیرا همچنان‌که به محقق نائینی رحمه الله اشکال کردیم، این مسئله مطرح می‌شود که اگر معانی حرفی ایجاد ربط در ذهن می‌کند پس وجودی منحاز از خارج خواهد داشت، در نتیجه چطور می‌تواند حکایت از خارج کند؟!

پس ایشان باید بفرمایند که آنچه در ذهن است، حکایت از وجودات در خارج است، منتها حکایت از وجود «فی‌نفسه لنفسه» و وجود «فی‌نفسه لغیره» توسط اسماء انجام می‌شود و حکایت از وجودهای رابط که «لا فی‌نفسه» است، توسط مفاهیم خاصی است که با حروف حکایی منتقل به ذهن متکلم یا مخاطب می‌شود. این‌چنین نیست که با معانی حرفی، مفاهیم را در ذهن به هم پیوند دهیم، بلکه ما پیوند خارجی را حکایت می‌کنیم. لذا مثل بقیه حکایت‌ها اگر در خارج مطابق داشته باشد صادق است و اگر مطابق نداشته باشد کاذب است و از قبیل انشاء نیست که احتیاج به مطابقت نداشته باشد.

و اساساً همان‌طور که قبلاً گفتیم، ذهن اصلاً این توانایی را ندارد که مفاهیم مستقله را به هیچ قیمتی و با هیچ وسیله‌ای پیوند بزند؛ مثلاً شما اگر «زید» و «دار» را مستقل تصور کنید، نمی‌توانید به هیچ طریقی این دو مفهوم را به هم مرتبط کنید. لامحاله این حکایت، چیزی نیست که مفاهیم مستقله را به یکدیگر پیوند بدهد.

بله می‌توان مجموع زیدی که در دار است را با خصوصیاتی که علاوه بر زید و دار موجود است، تصور کرد و همیشه هم این‌چنین است، اما تصور مفاهیم متبایناً و سپس پیوست آنها در ذهن، هیچ‌وقت اتفاق نمی‌افتد و نه‌تنها ربط بین دو صورت در ذهن ممکن نیست، حتی در ذهن نمی‌توان تصور کرد که صورتی از جایی به جای دیگر حرکت کند. بله، حرکت را می‌توان تصور کرد، اما صورت در ذهن حرکت نمی‌کند و مثلاً نمی‌توان گفت زید که من تصورش کردم راه افتاد و رفت!

لهذا آنچه در ظاهر کلمات این بزرگوار است که توسط حروف یا معنای حروف، بین مفاهیم در ذهن به حمل شایع پیوند داده می‌شود، قابل تصدیق نیست. بله معانی حرفی از ربط‌ها و پیوندهای خارجی حکایت می‌کند، منتها به این خاطر که یک معنای کلی است که می‌تواند افراد متعدد داشته باشد، هرچند از سنخ معانی اسمی و مستقل نیست و واضح است که معنای تعلقی دارد.