مباحث وضع الفاظ (جلسه ۳۲)

مشهور اصولیون ـ و از جمله صاحب کفایه ـ از قدیم تا به‌حال قائل‌اند که «وضع عام، موضوعٌ‌له خاص» ممکن است؛ زیرا گرچه خاص‌ها و مصادیق، به تفصیل در عام دیده نمی‌شوند، اما عام می‌تواند بِوَجهٍ مرآت برای افراد باشد ...

تقریرات درس خارج اصول

آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته

دوره سوم، سال اول، جلسه سی و دوم (۱۳۹۷/۰۹/۱۲)

بررسی امکان نوع سوم: وضع عام، موضوعٌ له خاص

بیان شد در این نوع از وضع می‌خواهیم با ابزار عام به خاص برسیم و لفظ را مختص به تک‌تک خاص‌ها کنیم؛ به این صورت که واضع لفظی مثل «زید» و معنای عامی مثل «انسان» را در نظر می‌گیرد و سپس از طریق این معنای عام، لفظ را به مصادیق این معنا که مثلاً نوزادانی بدون اسم هستند، اختصاص می‌دهد و اسم تک‌تک آنها را «زید» می‌گذارد.

در این نوع، واضع در حقیقت می‌خواهد لفظ را برای هر یک از نوزادان وضع کند، ولی از آنجا که همگی مصادیق انسان‌اند آنها را جداجدا در نظر نمی‌گیرد، بلکه «انسان» را که مفهوم عامی است به‌عنوان مرآت برای مصادیق در نظر می‌گیرد و به این اعتبار، لفظ را برای تک‌تک این افراد وضع می‌کند. نتیجه‌ این می‌شود که لفظ «زید» بنابر مبنای ما اسم مشترک برای وجود خارجی اولی، دومی، سومی و… می‌شود ـ همچنان‌که به واسطه وضع‌های متعدّد اسم خیلی از افراد مشترک است ـ و بنابر مثل مبنای مرحوم امام قدس سره اسم برای تک‌تک کلی‌های منحصر در فرد که متشخّص به عوارض مشخِّصه فراوان شده‌اند می‌شود.

البته همان‌گونه که روشن است، این نوع وضع خیلی در اعلام شخصیه کاربرد ندارد؛ چون در این نوع، یک لفظ مشترک بین مصادیق متعدد می‌شود و حال‌آنکه انجام چنین امری توسط یک نفر در یک وضع، خیلی کم اتفاق می‌افتد و در وضع اعلام شخصیه مصادیق عملی چندانی ندارد. منتها ممکن است ادّعا شود در موارد دیگری اتفاق افتاده است که إن‌شاء‌الله بیان خواهیم کرد.

نظر مشهور در امکان «وضع عام، موضوعٌ له خاص»

مشهور اصولیون ـ و از جمله صاحب کفایه ـ از قدیم تا به‌حال قائل‌اند که «وضع عام، موضوعٌ‌له خاص» ممکن است؛ زیرا گرچه خاص‌ها و مصادیق، به تفصیل در عام دیده نمی‌شوند، اما عام می‌تواند بِوَجهٍ مرآت برای افراد باشد و به‌نوعی افراد را بما هم افراد و خاص‌ها را بما هم خواص‌ نشان دهد. طبق این حرف، واضع می‌تواند مثلاً لفظ «طالب» را برای معنای «کسی که تحصیل علم می‌کند» در نظر بگیرد، اما «طالب» را برای خصوص این مفهوم وضع نکند، بلکه برای مصادیق آن وضع ‌کند و در عین‌حال آن مصادیق را جدا جدا تصور نمی‌کند، بلکه علی الاجمال در ضمن عام تصور می‌کند.

در مقابل، محققین دیگری با تحلیل بیشتر این نوع وضع، به دو مشکل برخورد کردند و لذا چه‌بسا بعضی از آنها قائل شدند چنین وضعی ممکن نیست.

پس برای رسیدگی به این مطلب، باید ابتدا مشکلات مذکور را بشناسیم، سپس اگر بتوانیم از این مشکلات رهایی پیدا کنیم، می‌گوییم «وضع عام، موضوعٌ‌له خاص» ممکن است. اما اگر یکی از آن دو مشکل به نظر ما قابل حل نباشد، به‌ناچار باید قائل شویم چنین چیزی ممکن نیست.

اشکال اول: عام نمی‌تواند وجه برای خاص باشد

اولین اشکال این است که عام نمی‌تواند وجه برای افراد بما هم افراد باشد؛ زیرا عام یا کلی، وجه مشترک بین اشخاص است و وجه مشترک، یعنی آن جهتی که در همه افراد هست و خصوصیت افراد را شامل نمی‌شود. و اساساً معنای عام این است که منطبق بر افراد متعدد باشد، اما اگر خصوصیت یکی از افراد را نشان دهد، دیگر نمی‌تواند بر بقیه افراد تطبیق شود؛ زیرا فرض این است که بقیه آن خصوصیت را فاقد‌ند و چه‌بسا ضدش را داشته باشند.

مثلاً عنوان کلی «رنگ» بر سفیدی، سیاهی، قرمزی و… اطلاق می‌شود، ولی خصوصیت سفیدی که مثلاً موجب انقباض مردمک چشم می‌شود یا خصوصیت سیاهی که موجب انبساط می‌شود را نشان نمی‌دهد و اگر یکی از این‌ها را نشان دهد، نمی‌تواند بر هر دو منطبق شود؛ چون خصوصیات متضاد دارند و یکی قابض و دیگری باسط است.

پس عام، آینه «وجه مشترک» یعنی آنچه در همه افراد موجود است، می‌باشد و خصوصیات را نشان نمی‌دهد، بلکه خصوصیات القاء (انداخته) می‌شود؛ یعنی کسی که می‌خواهد جامعی را بین افرادی در نظر بگیرد، خصوصیات را می‌اندازد و آنچه را که در همه افراد وجود دارد اخذ می‌کند. وقتی چنین شد چطور می‌توان گفت عام می‌تواند ولو بوجهٍ و اجمالاً افراد را نشان دهد؟! حال‌آنکه گفتیم عام نمی‌تواند خصوصیات را نشان دهد. پس به‌ناچار باید گفت «وضع عام، موضوعٌ‌له خاص» دیگر بی‌معنا می‌شود؛ زیرا عام یعنی جهت مشترک بین افراد، صرف‌نظر از خصوصیات و با القاء خصوصیات، ولی خاص یعنی جهت مشترک به اضافه خصوصیات، که این‌ها با هم جمع نمی‌شوند.

به تعبیر دیگر، وضع لفظ برای معنا بدون تصور آن معنا ممکن نیست و هرجا که لفظی را برای معنایی وضع می‌کنیم باید ابتدا آن معنا را تصور کنیم. اما در «وضع عام، موضوعٌ‌له خاص» که می‌خواهیم لفظ را برای خاص‌ها وضع کنیم، فرض این است که معنای متصور ما عام است و با عام نمی‌شود خصوصیات را تصور کرد، بلکه عام مثل آیینه‌ای است که بخشی از شیء ‌را نشان می‌دهد و حال‌آنکه ما می‌خواهیم همه آن شیء را ببینیم. پس «وضع عام، موضوعٌ‌له خاص» اساساً ممکن نیست.

این اشکال واقعاً قوی است و پاسخ آن ساده نیست. با این حال محقق عراقی رحمه الله متصدی دفع آن شده است.

پاسخ محقق عراقی رحمه الله: عناوین عام اختراعی می‌تواند وجه برای خاص باشد

مرحوم عراقی در جواب این اشکال، مطلبی را بیان فرموده که انصافاً ابتکار جالبی است و در خیلی جاها کاربرد دارد. ایشان فرموده است اشکال مذکور در بعضی مفاهیم وارد است و آن مفاهیم ذاتی و مفاهیم انتزاعی است، اما مفاهیم دیگری نیز قابل تصور است که این اشکال نسبت به آنها وارد نیست.

توضیح آنکه: ایشان مفاهیم عام را به سه قسم تقسیم می‌کند:

قسم اول «عناوین ذاتیه» است که مشترکات ذاتی بین افراد را حکایت می‌کند، مثل عنوان «حیوان»، «انسان» و… که وجه مشترک بین افراد حیوان یا افراد انسان را حکایت می‌کند.

قسم دوم، «عناوین انتزاعی» است که حاکی از مفهومی خارج از ذات افراد است، ولی منشأ این مفهوم، همان افراد است؛ به اعتبار اینکه افراد، واجد خصوصیاتی ـ یا به قول محقق اصفهانی رحمه الله دارای حیثیاتی ـ هستند که عقل به‌واسطه تحلیل و تعمل، از آن مناشئ انتزاع می‌کند. عناوین انتزاعیه خود دو صورت دارد:

۱٫ ممکن است این عناوین در خارج مابازاء داشته باشند؛ یعنی منشأ انتزاع‌ آنها یک حقیقت بالضمیمه و تقییدیه باشد، مثل عنوان «ابیض» که حکایت از مشترکات ذاتی افراد نمی‌کند بلکه عنوانی انتزاعی است که منشأ انتزاع آن بنابر مسلک ارسطویی، مصادیق «بیاض» در خارج می‌باشد که یک کیف مُبصَر است. عناوین «اسود»، «اخضر» و… نیز این‌چنین است.

۲٫ ممکن است این عناوین اصلاً مابازاء نداشته باشند و منشأ انتزاع آنها یک امر اضافی نباشد، بلکه محمول بالصمیمه باشند، مثل عنوان «ممکن» که عنوانی انتزاعی است ولی منشأ انتزاع آن خارج نیست و لذا حتی بر ماهیتی که وجود خارجی ندارد نیز اطلاق می‌شود و مثلاً گفته می‌شود: «العنقاء ممکنٌ» با اینکه علی‌الفرض عنقاء (ققنوس یا سیمرغ) در عالم وجود ندارد.

محقق عراقی رحمه الله به‌خاطر همان محذوراتی که تقریب کردیم، می‌فرماید این دو قسم از عناوین عام که از وجه مشترک افراد اخذ می‌شوند را نمی‌توان مرآت برای افراد و خصوصیات قرار داد؛ زیرا هر دو حاکی از وجه مشترک‌اند و فرض این است که در وجه مشترک، خصوصیات القاء شده است، پس چگونه حاکی از افراد و خصوصیات باشند؟! ما می‌خواهیم خصوصیات را هم همراه عنوان عام ببینیم، درحالی‌که در اینجا عام فقط وجه مشترک را نشان می‌دهد؛ پس مرآتیت عام ناقص است و نمی‌توان ناقص را مرآت برای تام قرار داد.

سپس محقق عراقی رحمه الله در قسم سوم که ظاهراً حاصل ابتکار ایشان است و قبل از ایشان ندیدم که کسی این‌گونه تقسیم کرده باشد، می‌فرماید: عناوین عامّ سومی نیز وجود دارد به اسم «عناوین اجمالیه» یا «عناوین مبهمه» که نه حاکی از ذات و ذاتیات اشیاء است و نه حاکی از امور انتزاعیه بالضمیمه و بالصمیمه است، بلکه ابداع و اختراع ذهن است؛ یعنی ذهن به‌واسطه قدرتی که خداوند متعال به او داده است، می‌تواند عناوین عامی را اختراع کند که نه مستقیم از افراد خارجی گرفته شده و نه انتزاع از خارج است، ولی می‌تواند حاکی از خارج بخصوصیاته باشد به‌گونه‌ای که از قرن تا قدم فرد خارجی، مشمول این عناوین بشود و در عین حال عام باشد و افراد متعدد داشته باشد. [ایشان می‌فرماید این عناوین دو‌گونه‌اند؛ «عناوین اجمالی» و «عناوین مبهمه».]

آقا ضیاء رحمه الله برای این قسم، به مثل عنوان «فرد»، «مصداق»، «شخص» و نظیر این‌ها مثال می‌زند که ذهن انسان خلق می‌کند و مثلاً می‌گوید: «اشخاص طلبه»، «افراد انسان»، «مصادیق غنم» و… به‌گونه‌ای که عمومیت دارد و بالاجمال شامل تک‌تک طلاب، انسان‌ها، اغنام یا … با خصوصیاتشان می‌شود. البته این عناوین بر یک فرد اطلاق نمی‌شود و مثلاً نمی‌توان گفت: «زید اشخاص طلبه است» بلکه باید گفت از اشخاص طلبه است، به خلاف عنوان طبیعی «طالب» که بر خود زید اطلاق می‌شود، اما به هر حال این عناوین آیینه تمام‌نمای افراد خود است و مثلاً «مصادیق الغنم» از شاخ تا دُم تک‌تک گوسفندها را شامل می‌شود. [همچنین ایشان برای عناوین مبهمه به «شبح» مثال می‌زند که عنوانی عام است و در عین حال، بر شیء مبهم خاصی که از دور مشاهده می‌شود اطلاق می‌گردد و سرتاپای او را شامل می‌شود.]

محقق عراقی رحمه الله پس از اینکه روشن شد قسم سومی برای عناوین عامه به این صورت وجود دارد، می‌گوید: با عناوین قسم اول و دوم، «وضع عام، موضوعٌ‌له خاص» ممکن نیست، اما اگر واضع از عناوین قسم سوم کمک بگیرد «وضع عام، موضوعٌ‌له خاص» امکان دارد و لهذا اگر فردی فرضاً برای نام‌گذاری تک‌تک نوزادان داخل اتاق بگوید: من لفظ «زید» را برای مصادیق انسانی که اینجا حضور دارند وضع کردم، اشکالی ندارد و اسم «زید» برای تک‌تک این‌ها وضع می‌شود؛ زیرا درست است که خود این‌ها را علی التفصیل تصور نکرده، اما خصوصیات را به نحو اجمال، با عنوان اختراعیِ «مصادیق انسان» تصور کرده و لفظ زید را برای آنها وضع کرده است.

بنابراین اشکال اولِ «وضع عام، موضوعٌ‌له خاص» منتفی می‌شود؛ چون عام می‌تواند از عناوین قسم سوم باشد و در عناوین عامه قسم سوم القاء خصوصیات نشده، بلکه خصوصیات در عنوان اخذ شده است و هرچند علی‌التفصیل افراد را به ذهن منتقل نمی‌کند ولی علی‌الاجمال همه افراد را با خصوصیاتشان نشان می‌دهد و مشیر به نفس خاص‌ها در خارج است.

محقق عراقی رحمه الله ثمره‌ای فقهی نیز بر این مطلب مترتب می‌کند و می‌فرماید: اگر شارع در خطابات شرعیه عنوان عامی را که به‌نحو عام ذاتی یا عام انتزاعی است به‌کار ببرد، با مواردی که عناوین عام اختراعی استفاده می‌کند متفاوت است و آثار متفاوتی بر این دو خطاب مترتب می‌شود.

مثلاً اگر شارع بگوید: «صلّ فی ‌المسجد» و مکلف بخواهد نسبت به خواندن نماز در مسجد قصد قربت کند، فقط می‌تواند قصد تقرب صلات در طبیعی مسجد کند، نه صلات در فلان مسجد خاصّ؛ یعنی نماز در این مکان از حیث اینکه مسجد است، اما نمی‌تواند نسبت به صلات در فلان مسجد با خصوصیاتش قصد قربت کند؛ زیرا شارع امر به صلات در مسجد خاص نفرموده و با عنوان ذاتی «المسجد» فقط وجه مشترک را مورد امر قرار داده است، در نتیجه قصد قربت نسبت به مسجد خاص، بدعت می‌شود. اما اگر شارع فرمود: «صلّ فی ‌احد هذه المساجد» و ما بدانیم روی عنوان «احد هذه المساجد» عنایت دارد، مکلف می‌تواند حتی نسبت به مشخصات مسجدی که در آن نماز می‌خواند و مشمول «احد هذه المساجد» شده است، قصد قربت کند؛ زیرا مساجد با خصوصیاتشان تحت امر است.

پذیرش پاسخ محقق عراقی رحمه الله

پاسخ محقق عراقی رحمه الله انصافاً پاسخ خوبی است. البته ممکن است از لحاظ فلسفی در تحلیل اینکه کیفیت پیدایش این عناوین چگونه است با ایشان اختلافاتی داشته باشیم، ولی اصل پاسخ ایشان صحیح است و این را وجدان می‌کنیم که چنین عناوین اختراعی در ذهن انسان هست و واضع می‌تواند با این عناوین عام، تمام خصوصیات را بالاجمال نشان دهد، لذا می‌توان با تصور چنین عناوین عامّی، لفظ را برای هر یک از افراد عام با خصوصیاتش وضع کرد. پس «وضع عام، موضوعٌ‌له خاص» از این حیث مشکلی ندارد.

مرحوم بروجردی نیز در فرمایشات خود اشاره‌ای به این مطلب دارند اما کسی که واقعاً به‌خوبی این مطلب را تبیین کرده و آن را قابل فهم نموده است، محقق عراقی رحمه الله است.

اشکال دوم: سبر و تقسیم

برخی در اشکال دیگری خواسته‌اند به‌وسیله «سبر و تقسیم» اثبات کنند که نمی‌توانیم «وضع عام، موضوعٌ‌له خاص» داشته باشیم.

بیان مطلب: واضعی که می‌خواهد از طریق «وضع عام، موضوعٌ‌له خاص» لفظی را برای معنای خاص وضع کند، به‌ناچار باید عام را تصور کند و تصور عام توسط وی، از این چهار حالت خارج نیست:

حالت اول چنین است که وقتی عام را تصور می‌کند، همراه و هم‌زمان با تصور عام، خاص را نیز تصور کند؛ یعنی معنای خاصی که می‌خواهد موضوعٌ‌له باشد به‌نحوی از انحاء ولو ضمناً در ذهنش می‌آید و آن را تصور می‌کند. در نتیجه در ذهن او هم‌زمان مفهوم عام و مفهوم خاص هست و لفظ را برای خاص وضع می‌کند. در این حالت، واقع این است که عام هیچ‌کاره است؛ چون واضع خود خاص را نیز تصور کرده و لفظ را برای خاص وضع کرده است، پس عام هیچ نقشی در وضع ندارد.

بله، ممکن است گفته شود که تصور خاص در طول تصور عام است و واضع بالاصاله عام را تصور کرده و بالتبع خاص را تصور نموده است، ولی این مهم نیست؛ زیرا به هر حال خاص را تصور کرده و لفظ را برای همان خاص قرار داده است، لذا نمی‌توان گفت از قبیل «وضع عام، موضوعٌ‌له خاص» است، بلکه «وضع خاص، موضوعٌ‌له خاص» می‌شود.

حالت دوم این است که واضع، عام را تصور کند و نفس تصور عام، تصور خاص نیز باشد؛ یعنی تصور خاص و عام عین هم باشد و به تعبیر دیگر خاص فانی در عام باشد، و در نتیجه وقتی واضع عام را در نظر می‌گیرد و لفظ را برای معنا وضع می‌کند، چون تصور عام با تصور خاص متحد است لفظ مذکور برای خاص که مخفی در ضمن عام است نیز وضع می‌شود. این حالت نیز واضح است که فرض پوچی است؛ زیرا خاص به هیچ وجه نمی‌تواند عین عام باشد. بله، خاص می‌تواند در ضمن عام موجود باشد، ولی عین عام نیست تا گفته شود که واضع با تصور عام، عیناً خاص را هم تصور کرده است. و اساساً مفهوم عام و خاص متضادند؛ زیرا عام یعنی القاء خصوصیات، اما خاص یعنی اخذ خصوصیات، پس چگونه می‌توانند عین هم باشند؟!

و به تعبیر دیگر، هر تصوری در ذهن، وجود خودش را دارد و در عالم مفاهیم، هر مفهومی متباین با مفهوم دیگر است حتی اگر دقیقاً مثل هم باشند، چه رسد به اینکه باهم فرق داشته باشند. هکذا تصور خاص و تصور عام خصوصاً با توجه به اینکه متضادند، هرکدام وجود خود را دارد که متباین از دیگری است، پس قطعاً ممکن نیست یکی عین دیگری باشد.

حالت سوم این است که عام را تصور کند ولی به هیچ وجه خاص در تصور او نیاید و در عین حال، لفظ را برای آن خاص وضع کند. این حالت نیز معلوم است که امکان ندارد؛ زیرا فرض این است که می‌خواهد لفظ را برای خاص وضع کند و حال‌آنکه وضع، بدون تصور معنا ممکن نیست؛ چون وضع در این صورت، اختصاص دادن لفظ به معنایی است که به هیچ وجه از او نشانی نیست.

حالت چهارم این است که وقتی عام را تصور می‌کند، لفظ را برای همان عام وضع کند. این حالت نیز هرچند محذوری ندارد، اما دیگر از فرض خارج می‌شود و «وضع عام، موضوعٌ‌له عام» است.

پس خلاصه فرمایش مستشکل این شد که: وقتی واضع می‌خواهد لفظی را با تصور مفهومی عام، برای خاص وضع کند، از چهار حالت خارج نیست و هر چهار حالت با «وضع عام، موضوعٌ‌له خاص» ناسازگار است؛ زیرا حالت اول که همراه عام، خاص را هم تصور ‌کند، نتیجه‌اش «وضع خاص، موضوعٌ‌له خاص» می‌شود که خلاف فرض است. حالت دوم که عام و خاص عینیت داشته باشند نیز محال است؛ چون با هم تضاد دارند و یکی القاء خصوصیت و دیگری اخذ خصوصیت است. حالت سوم که واضع همراه عام اصلاً تصوری از خاص نداشته باشد و در عین حال لفظ را برای خاص وضع کند نیز اساساً محال است؛ چون وضع، بدون تصور معنا ممکن نیست. و چهارمین حالت که واضع لفظ را برای همان معنای عام که در نظر گرفته است وضع کند، این نیز خروج از فرض است. حالت دیگری نیز قابل تصور نیست، پس «وضع عام، موضوعٌ‌له خاص» اصلاً امکان ندارد و لذا هر وضعی که معنای متصور در آن عام باشد، به‌ناچار باید به «وضع عام، موضوعٌ‌له عام» برگردد و إلا ممکن نیست.