فرق فقه و اصول قابل اشتباه نیست، به این بیان که: در اصول به دنبال پیدا کردن حجتها هستیم و در فقه حجتهای پیدا شده را تطبیق میکنیم. پس «تحصیل حجت» در فقه و اصول اشتراک لفظی بوده و همین موجب اشتباه شده است؛ در اصول، تحصیل اصل حجیت است ولی در فقه تحصیل حجت معلومه نسبت به موارد خاصه است که فرق بین ایندو واضح است.
بعض مباحث علم اصول، نه در طریق استنباط حکم شرعی واقع میشود و نه حتی خودش حکم شرعی است، بلکه صرف تعذیر یا تنجیز را میرساند؛ یعنی اگر مکلف طبق آن عمل کرد و فیالواقع حکم بر خلاف آن بود معذور است و اگر طبق آن عمل نکرد و فیالواقع حکم مطابق آن بود مؤاخذ است. اما اینکه فیالواقع حکمی هست یا نه، متعرض نیست.
مشهور اصولیون از قدیم، علم اصول را اینچنین تعریف کردهاند: «علم الاصول هو العلم بالقواعد الممهَّدة لاستنباط الاحکام الشرعیة الفرعیة». این تعریف متعارف و رسمی از علم اصول، توسط خیلی از بزرگان علم اصول مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. از جمله مرحوم نائینی، محقق عراقی و بعضی از اساطین دیگر، اشکالاتی بر آن وارد کردهاند.
اصطلاح «کلی» در باب برهان، با «کلی» در بحث منطق صوری و باب قیاس فرق دارد. کلی در باب قیاس یعنی همة افراد را شامل میشود، ولی کلی باب برهان معنای وسیعتری دارد، اگرچه معنای باب قیاس را هم باید داشته باشد. کلی در باب برهان یعنی قابل صدق بر کثیرین است و به این دلیل، همة افراد را شامل میشود؛ در مقابل جزئی که قابل صدق بر کثیرین نیست.
علامه طباطبایی: در علوم برهانی باید از عوارض ذاتیه بحث شود، نه از عوارض غریب. سپس میفرمایند: قیاسهایی که در علوم برهانی وجود دارد باید منتج یقین باشد، پس باید مقدمات آنها هم یقینی باشد و اگر مقدمات یقینی نباشد معلوم است که به یقین نمیرسیم؛ چون نتیجه تابع اخس مقدمات است و اگر یکی از مقدمات، غیر یقینی بود دیگر نتیجه یقینی نمیشود.
برای تبیین دقیق «عوارض ذاتیه» ابتدا باید ببینیم اصل این حرف که گفتند «در علم باید از عوارض ذاتیة موضوع آن بحث شود» آیا معیار هم دارد یا نه و روی چه ملاکی این حرف را زدهاند. هر ادعایی که مطرح میشود باید حساب داشته باشد، لاسیما مثل اینجا که از مباحث عقلی و منطقی است.
بوعلی در منطق اشارات در تعریف عارض ذاتی فرموده است: هو المحمول الذي يلحق الموضوع من جوهر الموضوع و ماهيته؛ عارض ذاتی یعنی محمولی که به خاطر جوهر و ماهیت موضوع، بر آن بار میشود. «جوهر» در اینجا به معنای لغویِ آن یعنی همان ذات است. «ماهیته» هم عطف تفسیری است و در اینجا به معنای اعم است؛ یعنی شامل وجود و هو هویت میشود.
واحدی که در قاعدة الواحد و عکسش مورد نظر است، واحدی نیست که ناشی از انسجام اجزاء خارجی باشد. همچنین واحد نوعی، جنسی، انتزاعی یا عنوانی نیست. واحد نوعی مثل «انسان» و واحد جنسی مثل «حیوان» و واحد انتزاعی مثل «ممکن». هیچیک از این وحدات مراد نیست، بلکه مراد وحدت شخصی است.
موضوع علم چیزی است که در آن علم از عوارض ذاتیهاش صحبت میشود. مبادی را هم دو قسم کردهاند؛ مبادی تصوری و تصدیقی. مسائل علم هم قضایایی است که در آن علم به دنبالش هستیم. موضوعات آن مسائل نیز یا همان موضوع علم است یا نوعی از آن یا عرض ذاتی از آن است و یا مرکّب از موضوع و عرض ذاتی یا ... است.
اصول مهمترین ابزار فقه است و کسی نمیتواند مستنبط باشد و به حجت شرعی دست پیدا کند مگر اینکه دانای به اصول باشد. البته اینکه حدّ لازمش چیست و رسیدن به این حدّ لازم چگونه است و آنچه که فیالواقع در بحثها و دروس حوزههای علمیه در جریان است چه نسبتی با این هدف دارد، اینها مسائل مهمی است.