مباحث وضع الفاظ (جلسه ۴۱)

محقق اصفهانی رحمه الله می‌فرماید ملاک در «وضع عام و موضوعٌ له خاص» این است که معنای در نظر گرفته شده در حین وضع، اعم از معنای موضوعٌ‌له باشد و همین که موضوعٌ‌له اخص از معنای متصور باشد کافی است و ...

تقریرات درس خارج اصول

آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته

دوره سوم، سال اول، جلسه چهل و یکم (۱۳۹۷/۰۹/۲۷)

نوع وضع حروف از دیدگاه محقق اصفهانی رحمه الله

محقق اصفهانی رحمه الله با توجه به آنچه در تبیین معنای حروف بیان کرد، می‌فرماید: درست است که گفتیم با عناوین اسمیه‌ای همچون «ظرفیت»، «استعلاء» و… می‌توان از باب انطباق عنوان بر معنون، حکایت از معانی حرفی نمود و این معنوات می‌توانند وجودات متکثر داشته باشند، اما چنان‌که گفتیم از باب انطباق کلی بر مصادیقش نیست، به این صورت که مثلاً مفهوم نسبت، انتهاء، ابتداء یا … مفهومی کلی باشد و موارد خارجی استعمال حروف «فی» «الی»، «من» و… مصادیق آن کلی باشد، [پس وضع در حروف، از قبیل «وضع عام، موضوعٌ‌له عام» به معنای معهود نیست.]

بلکه از آنجا که انطباق عناوینی چون «ظرفیت»، «استعلاء» و… بر معانی حرفی، از باب تطبیق عنوان بر معنونات جزئی به معنای ویژه است، پس «وضع عام و موضوعٌ له خاص» می‌شود؛ اما معنای «وضع عام و موضوعٌ له خاص» این نیست که موضوعٌ‌له جزئیات حقیقیه باشد، بلکه چیز دیگری است.

توضیح مطلب آنکه: محقق اصفهانی رحمه الله می‌فرماید ملاک در «وضع عام و موضوعٌ له خاص» این است که معنای در نظر گرفته شده در حین وضع، اعم از معنای موضوعٌ‌له باشد و همین که موضوعٌ‌له اخص از معنای متصور باشد کافی است و لازم نیست جزئی حقیقی باشد. لهذا مانعی ندارد که موضوعٌ‌له وجودات و مصادیق متکثره‌ای داشته باشد و در عین حال، وضع عام و موضوعٌ له خاص باشد.

به تعبیر دیگر، اگر دقیقاً معنای در نظر گرفته شده با معنای موضوعٌ‌له مساوی باشد و عینیت داشته باشد، در آن صورت اگر معنا خاص باشد «وضع خاص، موضوعٌ‌له خاص» می‌شود و اگر معنا عام باشد «وضع عام، موضوعٌ‌له عام» است. اما اگر معنای مورد نظر با معنای موضوعٌ‌له که لفظ برای آن وضع می‌شود، تفاوت به اعم و اخص داشته باشد، در آن صورت «وضع عام و موضوعٌ له خاص» می‌شود.

ایشان می‌فرماید: مانحن‌فیه نیز این‌چنین است؛ زیرا نسبی که در خارج هست و در الفاظ می‌آید، مثل «زیدٌ فی‌الدار»، «بکرٌ علی السطح» و… این‌چنین نیست که هویت مستقلی از طرفینش داشته باشد تا بتوانیم از آنها جامع ذاتی و ماهوی بگیریم و لفظ برای آن جامع باشد و در نتیجه «وضع عام و موضوعٌ‌له عام» شود، بلکه «نسبت ظرفیت»، «نسبت انتهائیت»، «نسبت استعلاء» و… عناوین جعلی و انتزاعی برای معانی حرفی «فی»، «الی»، «علی» و… هستند و با معنونات خود ماهیتاً یکی نیستند؛ فرضاً نسبت‌های حرفی که مصادیق این عناوین هستند مثل «زید فی‌الدار»، «عمرو علی السطح» فرد برای طبیعیِ «نسبت ظرفیت» و «نسبت استعلائیت» نیستند، بلکه نسبت ظرفیت و نسبت استعلائیت، عنوان است و این‌ مصادیق، معنونات آن هستند و عینیتی باهم ندارند. پس با اینکه معنای در نظر گرفته شده عام است، اما چون با موضوعٌ‌له خود که مصادیق متکثر خارجی است اتحادی ندارد، «وضع عام و موضوعٌ‌له عام» نمی‌شود.

سپس این مسئله مطرح می‌شود که: شما گفتید اصلاً نسب خارجی بدون طرفین خود قابل تصور نیستند و لذا نسب ذهنی و خارجی، از قبیل طبیعی و فرد نیستند. و نسب ذهنی هرچند همانند نسب خارجی وجود رابط هستند، ولی وجودی منحاز از نسب خارجی دارند، پس چطور نسب واقعیه را نشان می‌دهند؟!

محقق اصفهانی رحمه الله در اینجا دقیقاً همان مبنای مرحوم نائینی را ذکر می‌فرماید. محقق نائینی رحمه الله می‌گفت حکایت ربط ذهنی از وجود ربطی در خارج، از باب ظل و ذی‌ظل است. محقق اصفهانی رحمه الله نیز همین حرف را به زبان دیگری بیان می‌کند و می‌فرماید:

و إن کانت النسبه الذهنیه تطابق النسبه الخارجیه، فان المطابقه تتحقق بین جزءین، و هی غیر الصدق‏.

یعنی درست است که نسب ذهنیه و نسب خارجی ذاتاً یکی نیستند، ولی تطابق دارند، مثل تطابق دو ورق از یک دفتر با یکدیگر، و این غیر از صدق است.

بنابراین محقق اصفهانی رحمه الله از یک طرف می‌فرماید: رابطه بین عنوان «نسبت ظرفیت» و این مصادیق، رابطه عنوان و معنون است و از قبیل طبیعی و فرد نیست که یک مفهوم، محفوظ در وجودین باشد. پس این مصادیق، افراد طبیعی عنوان نیستند، کما اینکه این عناوین نمی‌تواند خارج را از باب عینیت نشان دهد. در نتیجه چون رابطه بین عناوین اسمیه و نسب خارجی، از قبیل عنوان و مصادیق است، ایشان وضع در حروف را از قبیل «وضع عام و موضوعٌ له خاص» می‌داند.

اشکالات سید خویی رحمه الله بر کلام محقق اصفهانی رحمه الله در معنای حروف

سید خویی رحمه الله به حسب نقل، از برجسته‌ترین شاگردان محقق اصفهانی رحمه الله هم بوده که ظاهراً یک دوره درس اصول ایشان را درک کرده است.

این سید محقق، ابتدا به نقل مطالب استاد خود می‌پردازد که مقداری با آنچه ما تقریر کردیم، فرق دارد. اما مهم اشکالاتی است که ایشان بر این فرمایشات وارد می‌کند؛ خصوصاً که این اشکالات خیلی زودتر می‌تواند نشان دهد تلقی ایشان از حرف محقق اصفهانی رحمه الله چه بوده است.

سید خویی اعلی الله مقامه در مجموع، سه اشکال بر فرمایشات استاد خود وارد می‌کند.

اشکال اول: انکار وجود رابط در خارج

در کلمات محقق اصفهانی رحمه الله ولو ضمناً این مطلب وجود داشت که موجودات ممکن، سه گونه است: ۱ـ جواهر که وجودش فی‌نفسه لنفسه است. ۲ـ اعراض که وجودش فی‌نفسه لغیره است. ۳ـ وجودات رابط که اصلاً نفسیت ندارد و فقط اعراض را به موضوعاتش پیوند می‌دهد.

بنابراین محقق اصفهانی رحمه الله تبعاً للفلاسفه یا مشهور فلاسفه قائل شده که ما وجودی غیر از جواهر و اعراض به نام «وجود رابط» داریم. یعنی مثلاً در «زیدٌ عالمٌ» علاوه بر زید و علم، وجودی هم داریم که اضعف وجودات است و هویتی ندارد إلا ربط این علم و زید به یکدیگر.

سید خویی رحمه الله رحمه الله به این مطلب چنین اشکال می‌کند که: در عالم واقع، وجود دیگری غیر از جواهر و اعراض، به نام وجود رابط نداریم و برهانی که فلاسفه بر وجود رابط اقامه می‌کنند، تام نیست و اصلاً از اساس خراب است. به‌علاوه وجود رابط با مبنای فلاسفه در حقیقت ممکنات سازگار نیست.

ردّ برهان منسوب به فلاسفه بر اثبات وجود رابط

ایشان می‌گوید لباب استدلال فلاسفه بر وجود رابط، این است که ما چه‌بسا در مواردی یقین به وجود جوهر داریم مثل زید، یقین به وجود عرضی هم داریم مثل علم، ولی شک داریم که این علم برای زید است یا نه. در چنین مواردی اصل وجود جوهر و عرض ـ یعنی زید و علم، بر فرض اینکه علم عرض باشد ـ متقین است و از طرفی مشکوک هم نمی‌تواند همان متقین باشد؛ چون بین شک و یقین تضاد برقرار است و از حیث واحد، نسبت به موضوع و متعلق واحد باهم جمع نمی‌شوند. پس مشکوک، وجود ثالثی است که غیر از جوهر و عرض است؛ یعنی همان وجودی که بین جوهر و عرض ربط می‌دهد. و آن وجود ثالث نمی‌تواند مستقل باشد؛ چون در این صورت دیگر نمی‌توانست ربط بین جوهر و عرض باشد، بلکه سه چیز مستقل در کنار هم می‌شدند، درحالی‌که علی‌الفرض شک ما در ربط بین زید و علم است و می‌خواهیم ببینیم آیا این علم، وصف زید است یا نه؟ پس این وجود ثالث، یک وجود رابط است. بنابراین معلوم می‌شود یک وجود رابط غیر از جوهر و عرض در عالم واقع هست.

سید خویی رحمه الله می‌فرماید: این استدلال تام نیست؛ زیرا درست است که شک و یقین با هم جمع نمی‌شوند و تضاد دارند مثل تضاد بین سیاهی و سفیدی، اما این مطلب دلیل بر این نیست که مشکوکٌ فیه و متیقن باید حتماً دو چیز باشد، بلکه مشکوک می‌تواند عین متیقن باشد و متیقن عین مشکوک باشد.

به تعبیر دیگر، عدم امکان اجتماع شک و یقین نسبت به شیء ‌واحد، از بدیهیات است، اما این به معنای عدم امکان عینیت متیقن و مشکوکٌ فیه نیست، بلکه می‌توانند در خارج وجود واحد داشته باشند.

مثلاً چه‌بسا یقین می‌کنیم که انسانی در خانه است و شک می‌کنیم که او زید است یا غیر زید. در این مثال، هم صفت یقین داریم و هم شک و این دو با هم قابل جمع نیست، ولی درعین‌حال مشکوک و متیقن ما می‌تواند عین یکدیگر باشد؛ یعنی اگر فی‌الواقع زید در خانه باشد، انسان که یقین داریم در خانه است عیناً همان زید مشکوکٌ فیه خواهد بود؛ زیرا «انسان» کلّی طبیعی است که هم در ذهن است و هم در خارج عیناً در افرادش موجود است و لذا زید همان انسان است منتها به همراه عوارض مشخصه؛ و الحق أن الطبیعی موجودٌ بوجود افراده.

بنابراین معلوم شد که متیقن و مشکوک می‌توانند در خارج عینیت داشته باشند و صرف اینکه یقین و شک داریم و این دو با هم تضاد دارند، دلیل بر این نیست که باید ‌متیقن و مشکوک با یکدیگر متفاوت باشند. پس برهان فلاسفه بر اثبات وجود رابط، اساسی ندارد.

عدم سازگاری وجود رابط با مبنای فلاسفه در حقیقت ممکنات

سید خویی رحمه الله می‌فرماید وجود رابط یک اشکال بزرگ‌تر نیز دارد و آن اینکه:

فلاسفه گفته‌اند: کل ما فی ‌الکون ممکنٌ و کلّ ممکنٍ إما جوهرٌ و إما عرضٌ و کل منهما مرکّبٌ من الماهیه و الوجود، أی زوجٌ ترکیبیٌ من الماهیه و الوجود؛ یعنی ممکنات، یا جوهر است یا عرض و هر یک از این‌ها هم زوج ترکیبی از ماهیت و وجود است. حال آنکه ایشان در وجود رابط می‌خواهند اثبات کنند که وجود بدون ماهیت است و به تعبیر محقق اصفهانی رحمه الله هویت ندارد، که این حرف با آن مبنا سازگار نیست. طبق مبنای خود فلاسفه وجودی که ماهیت ندارد فقط خداوند است و ما سوی الله یعنی جمیع ممکنات، ماهیت دارند، پس وجود رابط که وجودی بدون هویت و ماهیت است نمی‌تواند واقعیت داشته باشد، ولو گفته شده وجود رابط و رابطی جزء مشهورات فلسفه است.

بررسی اشکال اول سید خویی رحمه الله

اولاً: حقیقت آن است تا آنجا که ما اطلاع داریم، ظاهراً برهان فلاسفه برای اثبات وجود رابط، به این نحوی که ایشان تقریب فرمودند نیست، بلکه تقریب آنها این‌چنین است که:

ما قضایای خارجیه‌ای داریم مثل «زیدٌ عالمٌ» و درعین‌حال می‌دانیم که زید می‌تواند عالم نباشد، کما اینکه فرضاً الآن حلیم نیست و «زیدٌ حلیمٌ» صدق نمی‌کند، همچنین می‌توانیم به جای زید، بگوییم «بکرٌ عالمٌ». پس از این‌ها کشف می‌کنیم که علم، ذاتیِ زید نیست و یک چیز سومی وجود دارد که علم را به زید وصل کرده است ـ و به تعبیر دقیق‌تر «عالم» را به زید وصل کرده که در حقیقت، مشتق همان مصدر است و از این حیث فرقی نمی‌کند؛ چون لابشرط است ـ و إلا اگر علم، عین زید بود که نمی‌توانست از زید جدا شود.

پس معلوم می‌شود مثالی که محقق خویی رحمه الله به عنوان شاهد بر حرف خود آورد، مع الفارق است. ایشان در مثال خود فرمود: ما یقین داریم انسانی در خانه است و احتمال می‌دهیم زید باشد یا غیر زید.

خدمت ایشان عرض می‌کنیم این مثال با کلام فلاسفه فرق دارد؛ زیرا در مثال شما گرچه احتمال می‌دهیم آن انسان، زید باشد یا غیر زید باشد، اما احتمال نمی‌دهیم که زید، غیر انسان باشد و انسانیت از زید جدا شود، حال‌آنکه در استدلال فلاسفه چنین آمده که زید در قضیه «زیدٌ عالمٌ» می‌تواند عالم نباشد، پس معلوم می‌شود عین زید نیست، لذا نتیجه گرفتند حال که «عالم» وصف زید است، با اینکه فرضاً دیروز وصف او نبود و در عین حال وصف عمرو هم نیست، پس حتماً یک وجود رابط بین عالم و زید هست که می‌توانیم بگوییم زید دارای وصف عالم هست؛ یعنی در متن واقع و صرف‌نظر از گفتار ما چیز سومی در خارج وجود دارد که نقشش ربط آن محمول به این موضوع است.

بنابراین مثال شما نقض بر کلمات فلاسفه نمی‌شود؛ زیرا فلاسفه گفتند می‌دانیم زید هست و نیز می‌دانیم که علم، عین او نیست و می‌تواند از او جدا شود، پس حال که اختصاص به او دارد ولی اختصاص به عمرو ندارد یا به عبارتی منسوب به زید است اما منسوب به عمرو نیست، معلوم می‌شود که اینجا یک وجود سومی غیر از زید و علم هست، ولو هویتی ندارد مگر ربط بین زید و علم.

همچنین بیان دوم ایشان که فرمود وجود رابط با این مبنای فلاسفه منافات دارد که: «ماسوی الله ممکنٌ و کلّ ممکنٍ زوجٌ ترکیبیٌ من الماهیه و الوجود» نیز تمام نیست؛ زیرا محقق اصفهانی رحمه الله که فرمود وجود رابط ماهیت فی‌نفسه ندارد، به این معنا نیست که اصلاً ماهیت ندارد. ایشان تصریح کرد ماهیتی که مستقل به حکم باشد ـ به اصطلاح «وجود محمولی» ـ ندارد و برخلاف اسماء وجودش فی‌نفسه نیست، اما نه‌اینکه هیچ هویت و حدّی نداشته باشد، بلکه هویت معنای حرفی یا همان وجود رابط این است که توسط طرفینش هویت پیدا می‌کند و مندک در طرفینش است و تمام هویتش این است که هویت فی‌نفسه ندارد، نظیر «هیولی» که طبق نظر قائلین به آن، ماهیت دارد ولی اساساً حقیقت و ماهیتش این است که خودش چیزی نیست و فقط قبول کننده صور است، نه اینکه اصلاً هویت نداشته باشد.

وانگهی خدمت ایشان عرض می‌کنیم: بنابر اصاله الوجود، آنچه در خارج موجود است «وجود بما هو وجود» است و ماهیت امری اعتباری می‌شود. لذا طبق این مبنا وجود رابط چه عیبی دارد؟! وجود رابط نیز وجود است، منتها وجودی تعلقی و ضعیف که هویتش ربط دادن بین دو شیء است. البته جواب درست، همان جواب قبلی است.

ثانیاً: ما در بحث وضع با امور فلسفی سر و کار نداریم، بلکه درباره لغت بحث می‌کنیم که امری عرفی است. لذا بر فرض اشکالات شما وارد باشد و عقلاً وجود رابط نداشته باشیم، ولی لازم نیست وجود رابط واقعاً وجود داشته باشد تا حروف برای آنها وضع شود، بلکه اگر مردم خیال کنند چنین چیزی وجود دارد، کافی است برای اینکه لفظی برای آن وضع کنند.

بررسی این جهت، با التزام به نوعی تفصیل در مباحث آینده إن‌شاءالله خواهد آمد و در اینجا فقط به همین مقدار بسنده می‌کنیم که مثلاً مردم برای «شانس» و «اتفاق» لفظ وضع کرده‌اند، درحالی‌که اتفاق و شانس به آن معنایی که مردم می‌فهمند، واقعیت ندارد.

پس نهایت این است که بنابر تقریر شما از کلمات محقق اصفهانی رحمه الله حروف برای آن وجود متوهم وضع شده است، که معلوم شد این نیز مشکلی ندارد.