مباحث وضع الفاظ (جلسه ۱۵)
تقریرات درس خارج اصول
آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته
دوره سوم، سال اول، جلسه پانزدهم (۱۳۹۷/۰۷/۲۸)
از آنجا که أعلام اصول بعد از آخوند رحمه الله محقق نائینی، آقا ضیاءالدین عراقی و محقق اصفهانی رحمه الله هستند و مدار اصول بعد از آخوند رحمه الله عمدتاً بر محور این سه نفر چرخیده است، لذا مناسب است کلام این سه بزرگوار را با دقت رسیدگی کنیم.
نظریه سوم از محقّق نائینی رحمه الله: جعل الهی بر طبق مناسبت بین لفظ و معنا
مرحوم نائینی میفرماید رابطه بین لفظ و معنا نه ذاتی است که بیّن الغیّ است، نه جعلی و اعتباری محض است به نحوی که بعض مجعولات مثل ریاست یا ملکیت هستند، بلکه ایشان قائل به حدّ وسط بین ذاتیت و جعل است؛ به این معنا که خداوند متعال به اعتبار مناسبتی که بین لفظ و معنا وجود دارد، به افراد یا گروههای مختلف بشر، تکلّم به السنه متفاوت را الهام فرموده است. پس واضع خداوند متعال است و این وضع، اعتبار محض نیست؛ بلکه بهخاطر مناسبتی بین لفظ و معناست که نزد ما مجهول است. توضیح بیشتر آنکه:
ایشان میفرماید ما به حسب تواریخ موجود، قطع داریم که شخص یا جماعتی وجود ندارند که حتی در یک زبان خاص، الفاظ متکثره را برای معانی وضع کرده باشند، چه رسد به همه زبانهای دنیا. ایشان در حقیقت میگوید ما در تاریخ حتی درباره یک زبان سراغ نداریم که گفته باشند واضع آن کیست، پس معلوم میشود که بشر واضع زبانها نبوده است وگرنه این امر مهم را ذکر میکردند.
ایشان میگوید از چیزهایی که این مطلب را تأکید میکند، آن است که اگر جماعتی ـ چه رسد به یک نفر ـ بخواهند به اندازه لغاتی که الآن در هر یک از زبانها موجود است لغت جدید وضع کنند، نمیتوانند. بلکه حتی تصور معانی بیشمار موجود، برای فرد یا گروهی از افراد ممکن نیست.
شاهد و مؤید آن در زمان امروز، «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» است که با وجود سازمانی عریض و طویل و حضور افرادی متخصص در زمینه زبان، طیّ مدت زمان طولانی فقط چند لغت وضع میکند که بعضی از آنها نیز مناسب نیست و مورد پذیرش عمومی قرار نمیگیرد.
نحوه جعل الهی الفاظ برای معانی
مرحوم نائینی در توضیح منشأ الهی برای دلالت الفاظ بر معانی میفرماید: وضع الفاظ برای معانی، اعتباری محض نیست مثل احکام شرعیه که با ارسال رسل و انزال کتب به افراد میرسد. همچنین امری تکوینی نیست که بدون هیچ واسطهای اتفاق بیفتد، نظیر احساس گرسنگی و تشنگی که هنگام احتیاج بدن به غذا و آب، بیهیچ واسطهای پیدا میشود؛ چون خداوند متعال نظام بدن را اینگونه آفریده است که هنگام نیاز به آب، غذا و امور دیگر، احساس تشنگی، گرسنگی و… کند، که امروزه در علم روانشناسی به آنها «سائقهای فیزیولوژیک» میگویند.
بلکه قضیه وضع الفاظ برای معانی، امری بین اعتبار و تکوین است؛ به این معنا که خداوند متعال در طوایف مختلف بنابر تفاوتهایی که دارند، الفاظی را برای معانی گوناگون الهام میکند، البته بر طبق مناسبتی که بین لفظ و معنا وجود دارد. مرحوم نائینی در حقیقت میخواهد بگوید بهنوعی خداوند واضع الفاظ است، منتها نه اینکه خطاب کند من فلان لفظ را برای فلان معنا وضع کردم و با واسطهای مثل پیامبران یا کتب الهی آن خطاب را به بشر برساند، بلکه الفاظ را برای معانی مختلف به ذهن انسانها الهام میکند و این الهام، اعتبار محض نیست بلکه ناشی از مناسبتی ذاتی بین لفظ و معنای آن است.
مرحوم نائینی در نهایت میفرماید: ظهر أن حقیقه الوضع هو التخصیص و الجعل الإلهی و اینکه بعضی گفتهاند حقیقت وضع، تعهد یا التزام است ـ که انشاءالله توضیح آنها خواهد آمد ـ حرف ناصوابی است.
بررسی و نقد نظریه محقق نائینی رحمه الله در حقیقت وضع
ردّ دلایل مرحوم نائینی بر عدم وضع الفاظ توسط بشر
ایشان دو دلیل اقامه کردند بر اینکه انسان، واضع الفاظ برای معانی نیست. ولی هیچکدام از این دو دلیل تمام نیست و با بیانی که خواهیم گفت، معلوم میشود انسان میتواند واضع الفاظ باشد.
ردّ دلیل اول مرحوم نائینی
ایشان گفتند فی ما بایدینا من التواریخ، حرفی از واضع زبانهای مختلف نیست، ولی باید گفت:
اولاً: چنانکه در کلمات خود مرحوم نائینی هم اشاره شده در تواریخ موجود سخنی از واضع بهمیان نیامده است و صِرف اینکه در تواریخ موجود ذکر نشده که مثلاً واضع زبان فارسی، عربی و … کیست، دلیل نمیشود واضع خاص نداشته باشیم؛ زیرا تاریخ مکتوب فقط برای حدود پنج تا شش هزار سال گذشته وجود دارد که آنهم کامل نیست و خصوصاً تاریخ ادوار گذشته بسیار محدود و ناقص است و همه چیز در آن ذکر نشده است، درحالیکه به حسب تحقیقات و معیارهای علوم زبانشناسی و انسانشناسی، پیدایش زبان به حدود پانصد هزار سال قبل برمیگردد؛ یعنی حتی انسانهایی که قبل از خلقت حضرت آدم علیه السّلام بودهاند، زبان خاص خود را داشتهاند.
و اگر انسانهای پیشین منقرض شده باشند و کلاً زبانهای جدید بعد از پیدایش حضرت آدم علیه السّلام پدید آمده باشد، باز هم حرف ایشان تمام نیست؛ زیرا تاریخ حضرت آدم علیه السّلام مربوط به پنج تا شش هزار سال گذشته است و حتی برخی تا ده هزار سال قبل ذکر کردهاند، درحالیکه اصلاً تاریخ مکتوبی درباره آن اعصار وجود ندارد یا حتی چهبسا اسامی واضع زبانها در تاریخ ثبت شده اما بر اثر حوادث از بین رفته و به دست ما نرسیده است.
علاوه اینکهدر نظر مردم آن اعصار ظاهراً ذکر واضع زبانها امر مهمی نبوده که حتماً در تاریخ ثبت شده باشد. لذا عدم ذکر آن در تاریخ، دلیل بر این نیست که واضعی وجود نداشته است.
ثانیاً: ایشان فرض کرد که واضع باید شخص یا گروه خاصی باشد که دفعتاً زبانی را وضع کرده است. درحالیکه چهبسا واضع خاصی برای زبانها وجود نداشته است، بلکه افراد زیادی تدریجاً و در طول سالهای متمادی زبانی را وضع کردند، پس نمیتوان گفت واضع زبان حتماً شخص یا گروه خاصی بوده است؛ نظیر بعضی از اختراعات بشر که نمیتوان گفت فلان شخص یا اشخاص خاص، مخترع آن هستند. مثلاً وسایل نقلیه امروزی ابتدا بهصورت گاری و درشکه بوده و سپس ماشین بخار اختراع شده و همینطور در طول تاریخ، افکار و هنرها بههم ضمیمه شده تا به اینجا رسیده است و چهبسا دهها و صدها فرد و شرکت مختلف در این فرآیند دخیل بودهاند، در عین حال نمیتوان هریک از آنها را مخترع وسایل نقلیه امروزی دانست.
اساساً زبانها دفعتاً و یکباره پدید نیامدهاند، بلکه هر طایفهای الفاظ محدودی را برای خود وضع کرده و سپس بهواسطه برخورد طوایف مختلف با یکدیگر و تبادل کلامی، دایره لغات آنها وسیع شده و به تدریج در طول زمان به صورت زبانی یکپارچه در آمده است، لذا نمیتوان گفت شخص یا طایفه خاصی واضع زبان است.
شاهد بر این مطلب آن است که گاهی برخی طوایف از زبانی مشخص مثل عربی، بعضی از لغتهای طوایف دیگر آن زبان را نمیفهمند [که نشان میدهد ابتدا هر کدام، وضع محدودی برای خود داشتهاند و به مرور، اینها به هم پیوسته و زبان واحدی را تشکیل داده است.] مثلاً در قضایای کربلا نقل شده که امام حسین علیه السّلام به شخصی عراقی با لغت حجاز فرمودند: «انخ الراویه» یعنی شتر را بخوابان، ولی آن شخص منظور حضرت را نفهمید؛ زیرا لفظ «راویه» نزد آنها به معنای «مَشک» بود.
همچنین بنابر روایتی که در مغنی اللبیب نیز آمده، شخصی خدمت حضرت رسول صلّی الله علیه وآله رسید و به لغت بعض از اهل یمن عرض کرد: أ مِن امبرِّ امصیامُ فی امسفر؟ و حضرت به لهجه خودش فرمودند: لیس مِن امبرِّ امصیامُ فی امسَفر، درحالیکه لغت حجاز، «لیس من البرّ الصیام فی السفر» است.
حتی در بین اعراب امروز هم چنین است؛ آنطور که به یاد دارم سالها قبل در عربستان، شخصی از اهل عراق که میخواست متاعی را از یک عربستانی بخرد، به لهجه عراقی میپرسید: زیِن؟ و آن شخص به لغت حجاز جواب میداد: «کوَیِّس» و با اینکه هر دو عرب بودند هیچکدام حرف دیگری را نمیفهمید، درحالیکه هر دو لفظ به معنای «خوب» است، تا اینکه من گفتم «حَسَن» و هر دو متوجه شدند.
ثالثاً: اینگونه نیست که در منابع موجود هیچ سخنی از واضع زبانها نیامده باشد، بلکه در منابع تاریخی و حتی بعضی از منابع دینی، فیالجمله واضع زبان ذکر شده است.
مثلاً در بعضی از کتب نقل شده که واضع زبان عربی، شخصی به نام «یَعرب بن قَحطان» است. همچنین در بعضی کتب و روایات بیان شده که اولین ناطق به عربیت ـ صرفنظر از اینکه به چه معناست ـ حضرت اسماعیل، فرزند حضرت ابراهیم علی نبیّنا و آله و علیهما السلام بوده است. از جمله این دو روایت:
۱. روایت تحف العقول از امام باقر علیه السّلام
قال علیه السّلام أَوَّلُ مَنْ شُقَّ لِسَانُهُ بِالْعَرَبِیَّهِ إِسْمَاعِیلُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثَ عَشْرَهَ سَنَهً وَ کَانَ لِسَانُهُ عَلَى لِسَانِ أَبِیهِ وَ أَخِیهِ فَهُوَ أَوَّلُ مَنْ نَطَقَ بِهَا وَ هُوَ الذَّبِیحُ.
۲. روایتی دیگر از امام باقر علیه السّلام
این روایت در تفسیر شیخ طوسی و جناب طبرسی رحمهما الله ذیل آیه شریفه (وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْمَاعِیلُ) وارد شده است:
رُوِیَ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السّلام أَنَّ إِسْمَاعِیلَ أَوَّلُ مَنْ شُقَّ لِسَانُهُ بِالْعَرَبِیَّهِ. فَکَانَ أَبُوهُ یَقُولُ لَهُ وَ هُمَا یَبْنِیَانِ الْبَیْتَ: یَا إِسْمَاعِیلُ هابی اِبِن، أَیْ أَعْطِنِی حَجَراً فَیَقُولُ لَهُ إِسْمَاعِیلُ یَا أَبَتِ هَاکَ حَجَراً فَإِبْرَاهِیمُ یَبْنِی وَ إِسْمَاعِیلُ یُنَاوِلُهُ الْحِجَارَهَ.
روایت میفرماید: حضرت ابراهیم درحالیکه با اسماعیل علیهما السّلام بیت الله الحرام را بنا میکردند، به ایشان میفرمود: «یَا إِسْمَاعِیلُ هابی ابن» و حضرت اسماعیل به عربی جواب میداد: «یَا أَبَتِ هَاکَ حَجَراً».
از آنجا که حضرت ابراهیم در منطقه بابِل میزیسته و زبان عراق و شام در آن زمان سُریانی یا عبری بوده است، «هابی ابن» احتمالاً به زبان سریانی یا عبری بوده یا آنچه مادر این دو زبان است. بلکه ظاهراً عبری بوده است؛ زیرا عربی و عبری خیلی به هم نزدیکاند؛ چنانکه میگویند اینها اخواتاند و معروف است که «الفرق بین العبری و العربی، کالفرق بین العربی و العبری». بهعلاوه امام باقر علیه السّلام «هابی ابن» را چنین معنا کردند که: «أَیْ أَعْطِنِی حَجَراً» و اتفاقاً در عبری «اِبِن» به معنای سنگ است، اما در سریانی ظاهراً آخر اسماء الف دارد و کلمه معادل حجر، «اِبنا» است. «هابی» نیز احتمالاً همان «هبنی» است که در عربی معنای بخشش در آن اشراب شده ولی در عبری بیشتر به معنای «بده به من» است. البته ظاهراً «هابی» خالص در عبری نیست بلکه یا «هبنی» و یا لغت دیگری بوده است، اما «إبِن» عبری بوده و به معنای سنگ است. بنابراین اگر این روایت صحیح باشد و امر دائر باشد بین اینکه حضرت ابراهیم علیه السّلام به سریانی تکلم میفرمودند یا عبری، روایت شاهدی میشود بر اینکه زبان ایشان عبری بوده است.
در هر حال حضرت علیه السّلام به وضوح در این روایت، واضع عربی را معرفی میکنند که: «أَنَّ إِسْمَاعِیلَ أَوَّلُ مَنْ شُقَّ لِسَانُهُ بِالْعَرَبِیَّهِ» پس چگونه میفرمایید در هیچکجا نامی از واضع زبانها نیامده است؟!
ردّ دلیل دوم: تمکن انسان از وضع زبان و بلکه وقوع این وضع
ایشان فرمودند که یک شخص یا حتی گروه نمیتوانند زبانی را وضع کنند و برهان ایشان بر این مطلب چنین بود: کثره المعانی التی یتعذر تصورها من شخص أو أشخاص متعدده؛ یعنی معانی آنقدر زیاد است که یک نفر یا حتی افراد متعدد نمیتوانند همه را تصور کنند؛ چه رسد به اینکه بخواهند برای هریک، لفظی نیز وضع نمایند.
جواب ما این است که چرا شخص یا اشخاص متعدد نتوانند معانی مختلف را تصور کرده و برای هریک لغتی وضع کنند؟! این امر چه محذوری دارد؟! کما اینکه مؤلفین کتب لغوی مثل «لسان العرب»، «لغتنامه دهخدا» و… برای نوشتن کتاب خود معانی همه لغات را یکبهیک تصور کردهاند و در همان حال، بهراحتی میتوانستند یک لفظ جدید نیز برای هر یک از معانی وضع کنند. بلکه بالاتر، برخی عملاً این کار را کردهاند و به عنوان مثال، زبانی به نام «اِسپرانتو» با لغات، الفبا و دستور زبان جدید ابداع نمودهاند.
بله، این اشکال که شخص یا گروهی خاص نمیتوانند زبان ابداعی خود را در جامعه رایج کنند بهگونهای که تعداد زیادی از افراد جامعه به این زبان تلفظ کنند، فیالجمله درست است و عادتاً چنین اتفاقی نمیافتد؛ کما اینکه مبدع زبان اسپرانتو و طرفداران آن ـ از جمله بعضی از گروههای ضاله و منحرف بهخاطر اغراض فاسدی که داشتند ـ تلاشهای زیادی کردند و هنوز هم به دنبال آن هستند که این زبان بینالمللی شود و جای زبانهای محلی را بگیرد، با این حال نتوانستند آن را بین مردم نشر دهند و به عنوان زبانی بینالمللی جا بیندازند.
اما از این اشکال نیز میتوان پاسخ داد؛ زیرا اولاً این امر متعذّر نیست، بلکه تعسّر دارد. ثانیاً این اشکال در صورتی وارد است که شخصی بخواهد دفعتاً زبانی را نشر دهد، ولی با توجه به آنچه گفتیم که زبان به تدریج و در طول زمان توسط افراد و طوایف مختلف پدید آمده و تکامل پیدا میکند، میتواند کمکم در جامعه نفوذ کند به حدّی که جمعیتی بزرگ به آن زبان تکلّم کرده و از آن استفاده کنند.
ردّ فرمایش محقق نائینی; در لزوم مناسبت بین لفظ و معنا
و اما این که ایشان فرمود الهام الهی بر اساس مناسبتی بین لفظ و معنا است؛ این خلاف وجدان است و اگر کسی بگوید: اگر چنین نباشد ترجیح بلامرجّح میشود، بطلان آن در مباحث قبل روشن شد؛ زیرا گفتیم مرجّح حتماً نباید مناسبت بین لفظ و معنا باشد، بلکه امور متعددی میتواند مرجّح باشد و در بسیاری از موارد، صرفنظر از شخص واضع هیچ رابطهای بین لفظ و معنا نیست.
بررسی وجود منشائی الهی برای وضع زبان
اصل اینکه خداوند در امور مختلف یک نوع ملهمیتی داشته باشد، از جمله در قضیه زبان و وضع الفاظ، فیالجمله قابل قبول است؛ زیرا هر چیزی از خداوند است و هر اختراعی یا دانشی که انسان دارد یا حتی هر شعری که میسراید و … بهواسطه عنایات حق است. اما نمیتوان گفت حتماً در مورد زبانها، الهام و عنایت خاصی غیر از الهامات عادیِ موجود در موارد دیگر، وجود دارد. البته میتوان مؤیداتی برای این امر ذکر کرد:
مؤید اول: وجود ساختاری پیچیده در هر یک از زبانهای رایج دنیا
زبانشناسان امروز معتقدند هر زبانی در ترکیبات و مشتقات، یک ساختار و به اصطلاح Structure ویژه و مختص به خود دارد که بسیار پیچیده است و عادتاً چنین نیست که هر انسان حتی هوشیار و هوشمندی بتواند واضع آن ساختار باشد.
حتی مفردات و لغات هر زبانی، مزاج و طبع ویژهای دارد که با مفردات سایر زبانها متفاوت است و لذا اگر مثلاً یک لغت بیگانه وارد فارسی شود، اکثراً میفهمیم اصل این لغت فارسی نیست هرچند خیلی رایج شده باشد. فرضاً لفظ «شارلاتان» با اینکه در فارسی مورد استفاده قرار میگیرد، ولی از لحاظ ریخت و ساختار به کلمات فارسی شبیه نیست و تقریباً واضح است که از زبان دیگری آمده است. یا مثلاً هر عربزبانی در دنیا کلمه «جصّ» را استعمال میکند، ولی در کتابهای لغت نوشته شده: «لیست بالعربیه» به خاطر اینکه جیم و صاد در هیچ لغت عربی با هم نیامده است و ساختار لغات زبان عربی اینگونه نیست. این کلمه در واقع همان «گچ» فارسی بوده که چون هیچیک از این دو حرف در عربی نیست، بهناچار آن را به «جصّ» تبدیل کردهاند.
وجود چنین ساختار پیچیدهای برای زبان، یکی از مبعّدات این ادعاست که انسان زبانهای مختلف را ابداع کرده باشد یا حتی زبانها به تدریج و در طول تاریخ محقق شده باشد؛ زیرا افراد و طوایف مختلف، طبایع و شرایط گوناگونی دارند و لذا مشکل است که ساختار زبان در طیّ زمان حفظ شود، در عین حال میبینیم که این ساختار با گذشت زمان حفظ شده است؛ از این جهت نظر مرحوم نائینی تقویت میشود که چهبسا الهام الهی تا حدّی در پدید آمدن زبانها نقش دارد و پیدایش زبان با سایر پدیدهها متفاوت است.
مؤید دوم: إشعار بعضی از آیات و روایات
بعضی آیات قرآن کریم نیز چهبسا بتواند مؤید وجود منشائی الهی برای زبانها باشد.
از جمله آیه چهارم سوره مبارکه الرحمن میفرماید: (عَلَّمَهُ الْبَیَانَ)؛ «خداوند متعال بیان را به انسان آموخت» و حداقل یکی از مصادیق بیان، زبان است. البته در حقیقت همه چیز را خداوند تعلیم فرموده و لذا ممکن است گفته شود چون بیان نعمت بزرگی است، از این جهت در آیه تخصیص به ذکر شده است. ولی احتمال هم دارد به این معنا باشد که لولا الهام خاص ـ ولو به افراد ویژهای مثل پیامبران ـ این بیان نمیتوانست محقق شود.
همچنین ممکن است کسی از آیه شریفه (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا) استفاده کند که سعه تعلیم الهی همه چیز از جمله زبان را شامل میشود. البته نه اینکه بگوییم ملائکه در آن هنگام نمیتوانستند حرف بزنند، بلکه میتوانستند، ولی همان نیز به الهام خداوند متعال بوده است.
و حتی در روایتی که درباره حضرت اسماعیل علیه السّلام نقل کردیم: «أَنَّ إِسْمَاعِیلَ أَوَّلُ مَنْ شُقَّ لِسَانُهُ بِالْعَرَبِیَّهِ» با اینکه تصریح نشده ایشان از کجا زبان عربی را آموخته است، ولی بعید نیست از سیاق روایت و اینکه پدر ایشان سریانی یا عبری صحبت میکرده و ایشان اولین کسی بوده که به زبان عربی صحبت کرده است، اینچنین تقریب به ذهن شود که نوعی الهام الهی در این قضیه وجود داشته است.
جمعبندی بررسی فرمایشات محقق نائینی; در حقیقت وضع
به هر حال مؤیداتی برای اینکه نوعی الهام خاص، لااقل در پدید آمدن اساس زبانها نقش داشته است، وجود دارد و این احتمال را نمیتوان به راحتی ردّ کرد، ولی تنها در حدّ مؤید است و اثبات نمیکند که چنین الهامی حتماً وجود داشته و محال است که انسان یا انسانهایی بدون الهام الهی زبانهای مختلف را وضع کنند؛ مخصوصاً در دنیای امروز که میتوان با روشهای مختلف ارتباطی، آن را در جوامع منتشر نمود.
و فرضاً حتی اگر وجود منشائی الهی برای وضع زبانها اثبات شود، تأثیر مهمی در بحث ما ندارد. ما به دنبال این هستیم که حقیقت وضع چیست؟ آیا ذاتی است یا جعلی و یا امری بینابین است؟ به هر حال ما میدانیم که وضع میتواند جعلی باشد و حتی اگر به الهام خداوند متعال باشد، ادعای مرحوم نائینی را ثابت نمیکند که بنابر مناسبتی ذاتی بین لفظ و معناست، بلکه همانطور که توضیح دادیم، حتی اگر وضع به واسطه الهامی از جانب خدا باشد چنین مناسبتی لازم نیست و شاهد بر این مطلب، آن است که همین الآن من میتوانم لفظی را کترتاً برای یک معنا جعل کنم؛ کما اینکه امروزه در فرهنگستان الفاظی را برای معانی مختلف وضع میکنند، درحالیکه یقیناً علقه و مناسبتی بین آن لفظ و معنا احساس نمیشود، بلکه وضع لغات ملاکات دیگری دارد و یا کاملاً اعتباطی است.
ظاهراً مرحوم نائینی تصور میکردند که وضع زبان، امری دفعی یا شبه دفعی است و لزوماً در زمانی کوتاه واقع میشود و بر این اساس قائل شدند که انسانها قادر به آن نیستند؛ زیرا حتی تصور معانی بیشمار موجود برای آنها ممکن نیست؛ چه رسد به اینکه برای هرکدام لغت مناسبی نیز وضع کنند.
اما چنانکه توضیح دادیم، لزومی ندارد که گروهی در زمان محدود و مشخصی زبان را وضع کنند، بلکه زبان میتواند به تدریج و در طیّ زمان پدید آمده باشد؛ چنانکه تحقیقات زبانشناسی و انسانشناسی نشان میدهد که زبانها در طول تاریخ پدید آمدهاند و گسترش و انشعاب پیدا کردهاند؛ به این صورت که گروهها و طوایف مختلف هر کدام وضع محدودی به حسب نیاز خود داشتهاند و اینها کمکم از گروهی به گروه دیگر سرایت پیدا کرده و چه بسا از کشور و ملتی به کشورها و ملل دیگر منتقل شده است. سپس بعضی لغات به دلایل مختلف نهادینه شده و بعضی نیز مهجور و متروک شده است ـ کما اینکه مثلاً لفظ «اُم عِریَط» زمانی در عربی برای عقرب بهکار برده میشد، ولی امروزه هیچ عربزبانی را سراغ نداریم که این لفظ را به کار برد ـ و اموری نظیر این در طول سالهای متمادی واقع شده تا اینکه در نهایت، زبانهای امروزی شکل گرفته است.
مثالی عینی در تأیید «پیدایش، تغییر و تکامل تدریجی زبانها»
گفتیم زبانها در طول سالهای متمادی دستخوش تغییراتی وسیع در بین جوامع شده و گسترش پیدا کردهاند تا به صورت کنونی رسیدهاند. در اینجا نمونهای عینی برای این مطلب ذکر میکنیم:
سالها قبل تحقیقی مطالعاتی و میدانی درباره تلفظ صحیح حرف «ضاد» داشتم و کتابهای مختلف تجوید و حتی کتب لغت و غیر آن را مورد بررسی قرار دادم. در همه منابع چنین آمده بود که حرف ضاد در عربی با حافه لسان و طواحن تلفظ میشود، اما متوجه شدم که عربها ـ بهجز عدّهای از علما و تابعین آنان ـ هیچکدام اینگونه تلفظ نمیکنند و حتی گاهی به کسانی که درست میخوانند نیز اشکال میکنند، درحالیکه اساساً جزء مسلّمات کتابهایی که از لغت و قرائت بحث کردهاند ـ از مثل سیبویه و کسان دیگرـ این است که حرف ضاد باید به نحو مذکور تلفظ شود.
بعدها در سفری که به عراق، عربستان و جاهای دیگر داشتم، خیلی دقت کردم که آیا کسی از اعراب اینگونه تلفظ میکند، ولی هیچ موردی پیدا نکردم. در حج یا عمره که با اعرابی از جاهای مختلف مثل یمن، فلسطین و… حتی با بدویهای آنها برخورد داشتم، میدیدم که همگی «ضاد» را به صورت دال مفخّمه تلفظ میکنند و مردم عراق هم همگی چنین تلفظ میکردند.
جالب این است صاحب جواهر رحمه الله که حدود دویست سال قبل میزیست، فرموده تلفظ ضاد با حافه لسان و طواحن، تلفظ اهل بیت علیهم السّلام است که یداً به ید به ما رسیده و مردم عراق اینچنین تلفظ میکنند. لذا این سؤال پیش آمد که ایشان چگونه چنین ادعایی کرده است؟
این مسئله را با یکی از اهالی عراق که میگفت شیعه و متخصص زبانشناسی است، مطرح کردم و گفتم صاحب جواهر میگوید که اهل عراق اینگونه تلفظ میکنند، ولی الآن حتی یک نفر هم پیدا نکردم که اینچنین تلفظ کند. این شخص گفت: صاحب جواهر رحمه الله درست گفته، منتها تَغَیَّر اللسان. معلوم میشود چقدر این تغییر وسیع و عمیق بوده که دویست سال پس از صاحب جواهر رحمه الله که میفرماید همه عراق به این صورت تلفظ میکنند، حتی یک نفر هم اینگونه تلفظ نمیکند.
در عربستان نیز با یکی از شیوخ وهابی ـ که ولو بیسوادند ولی بعضی چیزها را میدانند ـ این مسئله را مطرح کردم که سیبویه چنین گفته است. جالب اینکه او نیز گفت: لا تجد احداً فیالجزیره العربیه یتلفظ کما یقول سیبویه. انما هو عند العلماء فقط؛ شهادت داد که در عربستان حتی یک نفر پیدا نمیکنید که طبق کلام سیبویه تلفظ کند و فقط علما اینگونه تلفظ میکنند.
این قضیه شاهدی قوی بر این مطلب است که چگونه یک تلفظ یا لغت یا هیئت ترکیبی در طول زمان میتواند در میان امتها گسترش پیدا کند، درحالیکه تقریباً قطعی است که زمان پیامبر صلّی الله علیه وآله اینگونه تلفظ نمیکردند و لذا مقتضی قوی وجود داشته که مقابل این تلفظ ایستادگی کنند، ولی در عین حال تلفظ جدید غالب شده و اوّلی تقریباً محو شده است.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰