استعمال حقیقی و مجازی (جلسه ۷۴)

در کتب منطق مثل حاشیه و امثال آن، این بحث مطرح شده که لفظ مفرد و مرکّب چیست؟ و در تعریف اصطلاح مرکّب گفته‌اند لفظی است که دارای اجزاء باشد و هر جزء آن دالّ بر جزء معنا باشد، مثل عنوان وصفی ...

تقریرات درس خارج اصول

آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته

دوره سوم، سال اول، جلسه هفتاد و چهارم (۱۳۹۷/۱۲/۱۴)

بررسی و نقد اشکالات آخوند رحمه الله بر اخذ اراده در موضوعٌ‌له

پس از بررسی فرمایشات سید صدر رحمه الله، اکنون باید ببینیم آیا فرمایشات جناب آخوند رحمه الله درست است و اشکالاتی که ذکر کردند وارد است یا نه؟ عرض شد که ایشان سه اشکال ذکر فرمودند.

بررسی و نقد اشکال اول آخوند رحمه الله

آخوند رحمه الله در اشکال اول فرمود از آنجا که اراده مقوّم استعمال است، اخذ آن در معنا مستلزم محال است؛ زیرا اراده استعمال، زمانی پیدا می‌شود که فرض شود معنایی هست و به تعبیر دیگر، ابتدا معنا باید باشد تا اراده به آن تعلق بگیرد. لهذا اگر اراده را در معنای موضوعٌ‌له اخذ کنیم، موجب خلف یا دور می‌شود بنابر بیانی که قبلاً گذشت. آیا این اشکال وارد است یا نه؟

جواب این اشکال بنابر مبانی که ما مشی کردیم آسان است و آن اینکه می‌گوییم: گرچه وجود خارجی اراده معنا از مقوّمات استعمال است و عند الاستعمال محقق می‌شود و این را کاملاً تصدیق می‌کنیم که اگر بخواهیم نفس آن اراده خارجی را در هنگام وضع بیاوریم، مستلزم تقدم ما هو المتأخر بوده و محال است؛ چون فرض این است که وضع قبلاً انجام می‌شود و اراده هم بعداً محقق می‌شود، ولی برای اخذ اراده در موضوعٌ‌لهِ الفاظ لازم نیست حتماً وجود خارجیِ اراده را اخذ کنیم، بلکه اگر ما بتوانیم در هنگام وضع بفهمیم که در آینده اراده‌ای به معنا تعلق می‌گیرد و مثلاً مستعمِلی اراده تفهیم معنای ماء به دیگری می‌کند و از این باب، لفظ ماء را برای همان معنا به اضافه نفس آن اراده مستعمِل وضع کنیم، نه دور لازم می‌آید و نه خلف فرض.

دور و خلف فرض زمانی لازم می‌آید که ما نفس اراده‌ای که در رتبه بعد هست را به رتبه قبل بیاوریم، اما ما چنین کاری نمی‌کنیم؛ بلکه می‌گوییم آن اراده‌ای که در رتبه خودش پدید می‌آید و بناست برای تفهیم چنین معنایی به کار رود، لفظ ماء را برای آن اراده به اضافه معنا وضع می‌‌کنیم، در نتیجه مشکلی وجود ندارد. نظیر اینکه فرضاً شما می‌دانید زید و هند هنوز ازدواج نکرده‌اند، اما بناست ازدواج کنند و بچه‌دار شوند و احتمالاً بچه آنها هم پسر خواهد بود. در چنین فرضی شما به حکم عقل می‌توانید همین حالا برای آن بچه که وجود متشخص و غیر قابل صدق بر کثیرین دارد، اسم بکر را انتخاب کنید و بالوجدان چنین کاری ممکن است، با اینکه آن بچه الآن موجود نیست و آن را حس نمی‌کنید، بلکه احتمالاً بعدها به وجود خواهد آمد.

مانحن‌فیه هم چنین است که می‌گوییم ماء برای «جسم سیال بارد بالطبعی که مراد باشد» وضع شده است به این صورت که می‌دانیم در آینده کسی اراده تفهیم آن را خواهد کرد که آن اراده هم شخصیه است و با اینکه آن اراده را حس نمی‌کنیم، ولی عقل ما می‌گوید کسانی این کار را خواهند کرد و لهذا می‌گوییم همین حالا ماء را برای مجموع آن معنا و اراده خارجیه‌ای که بعداً پیدا خواهد شد وضع می‌کنیم. در این صورت نه دور لازم می‌آید و نه اخذ متأخر در متقدم، بلکه یک اعتبار است که ناظر به آینده متشخص است؛ دقیقاً مثل جایی که بدانیم یا احتمال ‌دهیم بچه‌ای در آینده پدید می‌آید و برای آن وجود متشخص، اسمی قرار دهیم.

پس معلوم شد اشکال اول آخوند رحمه الله یا به عبارتی برهان اول ایشان بر اینکه اراده نمی‌تواند مأخوذ در معنا باشد و در نتیجه باید طبیعت معنا موضوعٌ‌له لفظ باشد، درست نیست.

بررسی و نقد اشکال دوم آخوند رحمه الله

اما اشکال دوم آخوند رحمه الله که فرمود اگر اراده به هر نحو مأخوذ در معنا باشد، عند الاستعمال تجرید از آن اراده لازم می‌آید و مستلزم آن است که تقریباً تمام استعمالات مجازی باشد درحالی‌که قطعاً چنین نیست، چنان‌که سابقاً گفتیم به نظر ما این اشکال وارد است؛ زیرا بدیهی است که وقتی می‌گوییم «زیدٌ قائمٌ» مقصود آن است که خود زید خالصاً و به‌نحو لابشرط، متصف به قائم لابشرط می‌شود؛ نه اینکه بگوییم زیدی که تفهیمش مراد است، قیامی که تفهیمش مراد است بر آن حمل می‌شود.

این برهان آقای آخوند رحمه الله در حقیقت ارجاع به وجدان است و اشکالی است که لا محیص عنه. ما بالوجدان می‌فهمیم که وقتی می‌گوییم «زیدٌ قائمٌ» نمی‌خواهیم بگوییم زید مراد، قائم است به‌نحو مراد. این مطلب بدیهی است و لذا اگر لفظ هم دارای چنین معنایی باشد باید عند الاستعمال همیشه آن را تجرید کنیم و به علاقه جزء و کل یا به هر علاقه دیگری مجاز به‌کار ببریم، حال آنکه در استعمالات عرفیه هیچ احساس تجوّز و تجریدی نمی‌شود، بلکه به راحتی و با وجدان لغوی می‌فهمیم که مبتدا موضوعٌ‌لهِ زید است و خبر موضوعٌ‌له قائم است.

پس معلوم شد برهان دوم آخوند رحمه الله بر مدعای خودشان و به عبارتی اشکال ایشان بر طرفداران اخذ اراده در معنا کاملاً صحیح و قابل پذیرش است.

بررسی و نقد اشکال سوم آخوند رحمه الله

آخوند رحمه الله در اشکال سوم خود فرمودند لازمه حرف کسانی که قائل به اخذ اراده در معانی وضعیه الفاظ هستند، این است که همیشه موضوعٌ‌لهِ الفاظ خاص باشد؛ زیرا مقصود اراده خارجی و به حمل شایع است و لذا هر کسی که لفظ را در موضوعٌ‌لهِ آن استعمال می‌کند اراده‌اش در معنا مأخوذ است، در نتیجه موضوعٌ‌لهِ الفاظ در همه جا خاص می‌شود.

اگر اشکال به همین مقدار باشد، نهایتاً می‌توان گفت که ملتزم می‌شویم موضوعٌ‌له در همه جا خاص باشد و محذوری هم وجود ندارد؛ زیرا نه آیه‌ای نازل شده که موضوعٌ‌له نباید خاص باشد و نه برهانی بر آن قائم شده است.

اما اگر این مطلب را اضافه کنند که وجدان می‌کنیم موضوعٌ‌له خاص نیست، بلکه در اکثر موارد و لااقل در بعضی جاها عام است، اشکال وارد است؛ منتها برگشت آن به همان وجدان است که ایشان ابتدا ذکر فرمود یا از بیان دوم ایشان استفاده می‌شود.

نتیجه نهایی بحث اخذ اراده در موضوعٌ‌له الفاظ

و بالجمله همان‌طور که سوق کلام تا به‌حال چنین اقتضاء می‌کرد، ما نیز همانند آخوند رحمه الله معتقدیم که موضوعٌ‌لهِ الفاظ، ذات معانی هستند بدون اراده تفهیمی که به آنها تعلق می‌گیرد. پس اراده نه به‌نحو جزء و نه به‌نحو قید، به هیچ وجه مأخوذ در موضوعٌ‌لهِ الفاظ نیست.

بررسی کلام بوعلی و خواجه نصیر رحمهما الله در تبعیت دلالت از اراده

از ما سبق معلوم شد که اراده در موضوعٌ‌لهِ الفاظ اخذ نشده است. إلا اینکه برخی مؤیدی از کلام بعضی بزرگان آورده‌اند تا حرف خود را تقویت کنند، مثل صاحب فصول که فرموده عَلَمین گفته‌اند اراده مأخوذ در موضوعٌ‌لهِ الفاظ است؛ یعنی جناب بوعلی که مشهور به «رئیس العقلاء» است و محقق طوسی رحمه الله که او را «عقل حادی عشر» گفته‌اند و همچنین ما اضافه می‌کنیم که شیخ اشراق و شارح حکمه الاشراق هم این حرف را گفته‌ است. با این حساب آیا بازهم می‌توان با این نظر مخالفت کرد و در مقابل این فحول ایستاد؟

ما در برابر عظمت علمی این بزرگان سر تسلیم فرود می‌آوریم و معترف به آن هستیم، الا اینکه: «إن الْحَقَّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ» و لذا وقتی می‌دانیم که چیزی حق نیست چاره‌ای نداریم از اینکه آن را کنار بگذاریم، هرچند علمای بزرگی طرفدار آن باشند.

الا اینکه انتساب این مطلب به ایشان جای تأمّل دارد و هرچند تحقیق این امر، خیلی مهم نیست ولی چون در کفایه به آن اشاره شده و در دوره‌های قبل اصول نیز به آن نپرداخته‌ایم، مناسب دیدیم که در عبارات محقق طوسی و شیخ الرئیس و همچنین عبارات شیخ اشراق و شارح حکمه الاشراق کنکاشی کنیم و ببینیم که آیا ایشان واقعاً این حرف را می‌زنند یا نه؟

بررسی عبارات بوعلی، خواجه نصیر، شیخ اشراق و شارح حکمه الاشراق

با دقت در عباراتی که این آقایان در آنجا متعرض بحث تبعیت دلالت از اراده شده‌اند، به نظر می‌آید که ایشان نمی‌خواهند چنین حرفی را بزنند.

توضیح آنکه: در کتب منطق مثل حاشیه و امثال آن، این بحث مطرح شده که لفظ مفرد و مرکّب چیست؟ و در تعریف اصطلاح مرکّب گفته‌اند لفظی است که دارای اجزاء باشد و هر جزء آن دالّ بر جزء معنا باشد، مثل عنوان وصفی «عبد الله» که هر دو جزء آن معنایی دارد و به‌وسیله آن می‌خواهیم بگوییم در موصوف دو چیز هست؛ یکی عبد بودن و دیگری اضافه‌اش به خداوند از حیث عبدیت. یا مثلاً «حیوان ناطق» که جزء لفظ، دالّ بر جزء معناست و هرکدام از حیوان و ناطق، دال بر حیثیتی داخل در معنای مرکّب است.

سپس در اینجا این سؤال پیدا شده که اگر اسم کسی را «عبدالله» گذاشتند، آیا در اینجا نیز همانند جایی که عنوان وصفی باشد، لفظ مرکّب است یا مفرد؟ بعضی مثل بوعلی و خواجه قائل شده‌اند که مفرد است؛ چون مجموع آن اسم برای یک نفر است و هر جزء آن دالّ بر جزء معنا نیست. در مقابل، بعضی اشکال کرده‌اند که اینجا فرق دارد؛ مثلاً «انسان» مفرد است، اما «عبدالله» حتی وقتی که اسم برای کسی باشد، بازهم دو جزء «عبد» و «الله» آن معنا دارد و درعین‌حال دیده‌اند که مثل عناوین وصفی هم نیست. پس شقّ دیگری به تقسیم اضافه کرده‌اند و گفته‌اند عناوینی نظیر «عبدالله» آنجایی که عَلَم باشد «مرکّب» است و آنجایی که وصفی باشد «مؤلَّف» است.

بوعلی و محقق طوسی و بعض دیگر در اینجا گفته‌اند: اگر عنوان «عبدالله» عَلَم باشد، جزء لفظ بر جزء معنا دلالت نمی‌کند و اصلاً فرقی با عناوینی مثل انسان، حیوان، زید و… ندارد؛ زیرا دلالت تابع اراده است و در جایی که متکلم «عبدالله» را به عنوان عَلَم به‌کار می‌برد، اصلاً اراده نکرده که جزء لفظ بر جزء معنا دلالت کند، بلکه می‌خواهد کلّ آن بر یک فرد دلالت کند. بنابراین اینجا اصلاً اجزاء لفظ، دلالت بر اجزاء معنا ندارد. بله، شأنیت دلالت را دارد، ولی ما کاری به شأنیت نداریم.

ظاهراً امثال صاحب فصول وقتی در اینجا با این عبارات مواجه شده‌اند، همین را شاهد بر حرف خود دانسته و گفته‌اند این آقایان قائل شده‌اند که دلالت تابع اراده است و گفته‌اند متکلمی که فرضاً «عبدالله» را به عنوان عَلَم به‌کار می‌برد، اصلاً اراده دلالت نسبت به اجزاء نکرده که جزء لفظ، دالّ بر جزء معنا باشد. بنابراین معلوم می‌شود این آقایان نیز اراده را مأخوذ در موضوعٌ‌له الفاظ می‌دانند.

ولی حقیقت این است که جناب خواجه و بوعلی و حتی شیخ اشراق و شارح حکمه الاشراق، نمی‌خواهند این مطلب را بیان کنند. عبارت مرحوم خواجه در شرح اشارات چنین است:

لأن دلاله اللفظ لما کانت وضعیه کانت متعلقه بإراده المتلفظ الجاریه على قانون الوضع، فما یتلفظ به و یراد به معنى ما و یفهم عنه ذلک المعنى، یقال له إنه دال على ذلک المعنى و ما سوى ذلک المعنى مما لا یتعلق به إراده المتلفظ، و إن کان ذلک اللفظ، أو جزء منه، بحسب تلک اللغه، أو لغه أخرى، أو بإراده أخرى یصلح لأن یدل به علیه، فلا یقال له إنه دال علیه.

شارح حکمه الاشراق هم عیناً بخشی از این عبارت را آورده و ادامه عبارت ایشان هم معلوم است که با مقداری تغییرات غیر مهم، مقتبس از کلام خواجه است. ایشان می‌گوید:

فالدّلاله الوضعیّه تتعلّق بإراده اللّافظ الجاریه على‏ قانون‏ الوضع‏. حتّى أنّه لو أطلق و أراد به معنى، و فهم منه، قیل إنّه دالّ علیه، و إن فهم غیره، فلا یقال إنّه دلّ علیه، و إن کان ذلک الغیر بحسب تلک اللّغه أو غیرها أو بإراده أخرى یصلح لأن یدلّ به علیه.

مرحوم خواجه در اینجا می‌فرماید: «چون دلالت وضعی است، مربوط به اراده متلفظ است که این اراده جاری بر قانون وضع است» و بدین بیان، دلالت را تابع اراده دانسته است.

در حقیقت، خواجه می‌خواهد این مطلب را بگوید که چون دلالت وضعی یک دلالت قراردادی و اعتباری و علامی است ـ به این اعتبار که لفظ علامت برای معناست ـ این دلالت مربوط به جاهایی است که کسی بخواهد با توجه و اراده از آن علامت استفاده کند، ولی اگر نخواسته باشد از آن علامت استفاده کند، دیگر دلالتی نیست. و به تعبیر دیگر، ایشان می‌گوید در آن محیط و فضایی که این علامیت پذیرفته شده و به‌کار گرفته می‌شود آن علامت دلالت دارد، اما خارج از آن محیط دلالتی ندارد.

فرضاً اگر من الآن در حضور شما لفظ «سود» را به کار ببرم، معنایی که بلافاصله به ذهن شما می‌آید «نفع» است، گرچه لفظ «سود» در عربی جمع اسود باشد یا مثلاً در زبان ترکی معنای دیگری داشته باشد؛ چون فضا و اراده‌ای که از حال من استظهار می‌کنید این است که من می‌خواهم فارسی صحبت کنم. پس معلوم می‌شود که وضع و علم به آن، به‌تنهایی سبب دلالت نیست و اراده متکلم هم دخیل در دلالت است.

بعضی‌ گفته‌اند اراده برای کسانی که علم به وضع دارند دخیل در دلالت نیست. اما این حرف غلط است و علم به وضع کافی نیست؛ چون همه شما می‌دانید در عربی سود و سودان جمع اسود است؛ چنان‌که در رسائل این روایت را خوانده‌اید که: مَا أَظُنُّ کُلُّهُمْ یُسَمُّونَ هَذِهِ الْبَرْبَرُ وَ هَذِهِ السُّودَانُ و در عین حال تا اراده من را استظهار نکنید، نمی‌توانید دلالت لفظ را بفهمید.

یا فرضاً از لفظ «سیف» در زبان عربی معنای «شمشیر» به ذهن می‌آید، با اینکه در زبان انگلیسی به معنای «ایمن» است و با این‌حال اصلاً این معنا به ذهن عرب زبانان نمی‌آید. یا مثلاً واژه «سِیل» یا «سِل» در انگلیسی به معنای فروختن است، با این حال وقتی شما این کلمه را می‌گویید چنین معنایی به ذهن مخاطب نمی‌آید؛ زیرا از ظاهر حال می‌فهمد شما اراده نکرده‌اید که به آن زبان حرف بزنید و حتی اگر علم به آن زبان داشته باشد، کافی نیست.

پس خواجه می‌خواهد این مطلب را بفرماید، نه اینکه اراده را مأخوذ در موضوعٌ‌له الفاظ بداند.

خواجه می‌گوید: «کانت متعلقه بإراده المتلفظ الجاریه على قانون الوضع» که یعنی اراده متلفظ، جاری بر قانون وضع است و از قانون وضع می‌خواهد استفاده کند؛ چون دلالت اساساً وضعیه است و عادتاً نمی‌خواهیم از جای دیگری دلالت را بیاوریم. اما این چه ربطی دارد به آنکه اراده در موضوعٌ‌له اخذ شده باشد؟!

البته قطب رازی که محاکمات را نوشته و در آن خواسته بین خواجه و فخر رازی داوری کند و در ضمن، عبارات ایشان را هم شرح کرده است، با اینکه آدم دقیقی بوده و شارح شمسیه و مطالع است، متأسفانه حرف خواجه را اشتباه فهمیده و فکر کرده که خواجه می‌خواهد بگوید این اراده جزء موضوعٌ‌له است و لذا در ردّ آن این‌چنین می‌گوید: فان الدلاله هى فهم المعنى من اللفظ للعلم بوضعه و لا خفاء فى أن من علم وضع لفظ فکلما یتخیل ذلک اللفظ یتعقل معناه بالضروره، سواء کان مرادا أو لا؛ یعنی چه اراده باشد یا نباشد، شما هر وقت لفظی را تعقل کنید، چه رسد به اینکه بشنوید، معنای آن را می‌فهمید. پس معلوم می‌شود که اراده دخیل در موضوعٌ‌له نیست.

لکن از ماسبق بطلان این حرف روشن شد و گفتیم اراده دخیل در موضوعٌ‌له نیست، بلکه دخیل در دلالت است؛ زیرا فرضاً اگر من بگویم: «سود» با اینکه شما علم به وضع هم دارید که در زبان عربی «سود» جمع اسود است، اما این معنا به ذهنتان خطور نمی‌کند؛ چون احساس نکردید من بر اساس قانون وضع زبان عربی حرف می‌زنم، بلکه ظاهر حال این است که من فارس هستم و مخاطبم نیز فارس است، پس اراده کرده‌ام که طبق قانون وضع فارسی صحبت کنم و از این وضع استفاده کنم، نه وضع عربی یا انگلیسی. همچنین در مثل «سیف»، «سِیل»، «سِل» و… با اینکه خیلی از افراد، علم به وضع این الفاظ در سایر لغات دارند، اما آن معانی به ذهنشان نمی‌آید؛ چون علم به وضع کافی نیست، بلکه اراده متکلم هم دخیل در دلالت است و مقصود خواجه هم همین مطلب است، نه بیشتر.

و از اینجا معلوم می‌شود که اگر شما لفظ معناداری را از زبان طوطی شنیدید، نمی‌توانید بگویید این لفظ دلالت بر آن معنا می‌کند؛ چون طوطی اصلاً قانون وضع و علامیت را نمی‌فهمد و حرف زدن طوطی مثل این است که یک تابلوی علائم راهنمایی و رانندگی به‌صورت اتفاقی در راه افتاده باشد، که در این صورت هیچ‌کسی نمی‌گوید این تابلو مثلاً دلالت می‌کند که باید سرعت را کم کنید. بله، به ذهن انسان خطور می‌کند که این تابلو در راهنمایی و رانندگی علامت کم کردن سرعت است، ولی نمی‌گوید که این تابلو دال بر این امر است. حرف زدن طوطی هم این‌چنین است که موجب خطور معنا به ذهن می‌شود، اما دلالت بر آن نمی‌کند.

همچنین معلوم می‌شود اینکه آخوند رحمه الله فرموده اگر لفظی از لافظ لاشعوری صادر شود دلالت تصوری دارد، صحیح نیست و چنانکه گفتیم، دلالت ندارد. از ایشان می‌پرسیم فرضاً اگر بر اثر اصطکاک دو سنگ، صدایی شبیه «یا الله» ایجاد شود، آیا دلالت ولو تصوری بر «یا الله» را می‌فهمیم؟! خیر، دلالتی نیست. البته تداعی معانی و الفاظ هست؛ چون این اصوات، شبیه الفاظی است که برای این معنا وضع شده و به‌کار رفته است، اما دلالت بر آن معانی ندارد.

خلاصه آنکه: با بررسی عبارات خواجه معلوم شد ایشان نمی‌خواهد بفرماید که اراده مأخوذ در موضوعٌ‌لهِ الفاظ است. همچنین عبارت شارح حکمه الاشراق را ملاحظه کردیم که تقریباً همان فرمایش خواجه بود. عبارات بوعلی هم در شفاء با توجه به حسن ظنی که به وی داریم، همین را می‌خواهد بگوید؛ چنان‌که خواجه هم که شارح کتاب اوست این مطلب را فرمود.

بررسی و نقد فرمایش آخوند رحمه الله در تحلیل مراد عَلَمین

مرحوم آخوند می‌فرماید علمین اصلاً نمی‌خواهند بگویند دلالت تابع اراده است و چنین نسبتی را به ایشان از اساس منکر می‌شود. اما به نظر ما نه حرف آخوند رحمه الله درست است و نه حرف آنهایی که از کلمات علمین استظهار کرده‌اند که ایشان قائل‌اند اراده در موضوعٌ‌له الفاظ مأخوذ است. البته چنان‌که گفتیم، ظاهر فرمایش صاحب محاکمات این‌چنین استظهاری است، اما نه این استظهار صحیح است و نه حرف آخوند رحمه الله که می‌فرماید این‌ها اصلاً اراده را دخیل در دلالت وضعیه نمی‌دانند، بلکه همان‌طور که توضیح دادیم، ایشان دلالت را فرع اراده می‌دانند، اما نه اراده‌ای که مأخوذ در موضوعٌ‌له است، بلکه اراده اینکه متکلم می‌خواهد طبق قانون وضع و بر اساس این اعتبار حرف بزند.

اگر کسی بگوید اراده اصلاً دخیل در دلالت وضعیه نیست و دلالت اصلاً ربطی به اراده ندارد، نظیر این است که بگوییم وقتی عقلاء اعتبار می‌کنند این باغ ملک فلانی باشد، گنجشکی که از این باغ چیزی می‌خورد هم غاصب است، حال‌آنکه در مورد گنجشک اعتبار معنا ندارد. هکذا در بحث وضع الفاظ نیز اعتبار در مورد کسی است که آن را اراده کرده و به‌کار می‌برد و به آن ملتزم است.

نتیجه آنکه: معلوم شد عَلَمین و بلکه أعلام ثلاثه یعنی «شیخ اشراق» رئیس شارح حکمت اشراق، «بوعلی» رئیس حکمت مشاء و «خواجه نصیر» با آن عظمت علمی، نه آن‌چنان‌که به ایشان نسبت داده شده اراده را مأخوذ در موضوعٌ‌له می‌دانند و نه چنان‌که مرحوم آخوند فرمود، اراده را کلاً منعزل می‌دانند.