مباحث وضع الفاظ (جلسه ۴۶)

شهید صدر رحمه الله فرمود: اگر حروف برای نفس تحصیص وضع شده باشد، دو اشکال دارد و در اشکال اول فرمود: اگر حروف برای خود تحصیص (اثر نسبت) وضع شده باشد، نه برای نسبت‌ (منشأ تحصیص)، لازمه‌اش این است که ...

تقریرات درس خارج اصول

آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته

دوره سوم، سال اول، جلسه چهل و ششم (۱۳۹۷/۱۰/۰۸)

بررسی و نقد اشکالات شهید صدر رحمه الله بر نظریه تحصیص

فرمایشات شهید صدر رحمه الله در اشکال بر نظریه سید خویی رحمه الله از چند جهت قابل نقد و مناقشه است. البته نمی‌خواهیم بگوییم فرمایش سید خویی رحمه الله صددرصد درست است، بلکه غرض این است که اشکالات این شاگرد محقق در آن مواردی که بیان خواهیم کرد، بر ایشان وارد نیست.

نقد اول: تحصیص همیشه از طریق نسبت نیست

شهید صدر رحمه الله امری را مفروغٌ‌منه گرفته که صحیح نیست. ایشان تصریح کرده است که هر جا بخواهیم معنایی اسمی را به معنای اسمی دیگر تحصیص کنیم، باید حتماً نسبت برقرار شود و جز از طریق نسبت امکان ندارد. درحالی‌که همیشه چنین نیست و تحصیص بدون نسبت نیز امکان‌پذیر است.

مثلاً می‌گوییم: «العدد الزوج» یا «العدد الفرد». در اینجا قطعاً تحصیص وجود دارد؛ چون مطلق عدد مراد نیست، بلکه منظور از «العدد الزوج» عددی است که قابل تقسیم به دو بخش مساوی باشد. درعین‌حال نسبتی در کار نیست؛ زیرا عنوان «زوجیت» عنوانی است که با «عدد» عینیت دارد، نه اینکه به عدد نسبت داده شود، به آن معنا که طرفین داشته باشد.

شهید صدر رحمه الله فرمود: مقصود من از نسبت، این است که طرفین داشته باشد و به‌واسطه این طرفین، نسبت برقرار شود. درحالی‌که «العدد الزوج» طرفین ندارد، به‌نحوی که به‌واسطه آن طرفین، نسبت برقرار شود؛ بلکه عدد و زوج عین هم‌اند و تغایری ندارند. حتی در ذهن هم آن دو را به یکدیگر نسبت نمی‌دهیم و اینکه به‌ صورت صفت و موصوف می‌آوریم، به این معناست که این دو مفهوم هر دو صادق است؛ یعنی هم عدد و هم زوجیت صدق ‌کند؛ نه اینکه عدد را یک طرف بگذاریم و زوجیت را طرف دیگر و سپس نسبت این‌ دو را در نظر بگیریم و بگوییم «العدد الزوج» و آن‌گاه عدد حصه شود.

بله، در اینجا قطعاً عدد حصه شده است، اما از باب گذاشتنِ عدد در یک طرف و گذاشتنِ زوج در طرف دیگر و نسبت دادن این دو به هم نیست؛ بلکه از باب «ضَیِّق فمَ الرکیَّه» بوده است و ما در حقیقت یک امر واحد داشتیم، منتها وقتی آن را تحلیل کردیم، تعبیر از آن را با دو لفظ به صورت صفت و موصوفی می‌آوریم و می‌گوییم: «العدد الزوج». پس در «العدد الزوج» یا «العدد الفرد» نسبتی بین وصف و موصوف برقرار نیست، بلکه عینیت برقرار است؛ چه در ذهن و چه در خارج.

و حتی بالاتر، در مثل «الحیوان الناطق» به‌نحو صفت و موصوف که تحصیص است، حیوان و ناطق اتحاد دارند، اما چون ما نمی‌توانیم آن حصه‌ای از حیوان را که ناطق است و در وجود خارجی هم اتحاد دارند، به‌صورت جداگانه بفهمیم و فرضاً اسم واحدی ندارد یا نمی‌خواهیم آن اسم را به‌کار ببریم، می‌گوییم: «الحیوان الناطق». پس در واقع «الحیوان الناطق» با «الانسان» هیچ فرقی نمی‌کند و همان‌گونه که در «الانسان» نسبت وجود ندارد، در «الحیوان الناطق» هم نسبت وجود ندارد، بلکه فقط به این معناست که دو مفهوم صادق باشد؛ یعنی حیوانی باشد که همراه آن، ناطق هم صادق باشد. پس تحصیص بدون نسبت حاصل شد و هیچ مشکلی هم ندارد.

بله، اگر دو مفهوم را بر هم حمل کنیم و بگوییم: «الحیوان ناطقٌ»، در این صورت ممکن است کسی قائل شود نسبت در ذهن وجود دارد، زیرا در آنجا ما فرض دوگانگی می‌کنیم تا حمل درست شود؛ یعنی فرض می‌کنیم حیوان چیزی است که از ناطق جداست و سپس ناطق را بر حیوان حمل می‌کنیم. ولی این‌گونه موارد اصلاً از بحث سید خویی رحمه الله خارج است و ایشان از اول احتراز کرد که حمل باشد و فرمود «محل بحث من، مرکبات ناقصه مثل صفت و موصوف است» و در مرکبات ناقصه مانند «الحیوان الناطق» یا «العدد الزوج» ما هرگز نمی‌خواهیم دوگانگی فرض کنیم، بلکه بعداً خواهد آمد که در مثل «الحیوان الناطق» نیز تصادق بدون نسبت است.

بنابراین قاعده‌ای که جناب شهید صدر رحمه الله مفروض گرفتند و فرمودند: «همیشه باید برای تحصیصِ یک مفهوم اسمی به مفهوم اسمی دیگر، نسبتی وجود داشته باشد تا یک طرف، این مفهوم اسمی باشد و طرف دیگر مفهوم اسمی دیگر و با نسبتِ آنها تحصیصی محقق شود» درست نیست و همین که دو مفهوم به‌نحو هوهویت تصادق داشته باشند، کافی در تحصیص است، هرچند هیچ نسبتی وجود نداشته باشد. یعنی ما می‌توانیم مفهوم‌های محصَّصی داشته باشیم بدون اینکه از نسبت استفاده شده باشد و نسبت، دخیل در تحصیص باشد.

همچنین نتیجه‌ای که ایشان بر این قاعده مترتّب کردند و فرمودند: «چون هر جا تحصیص است، نسبت هم هست، در نتیجه حرف یا هیئت باید برای آن نسبت وضع شده باشد و معنا ندارد برای تحصیص باشد» نیز صحیح نیست؛ زیرا در بعضی موارد اصلاً نسبتی نیست که حرف برای آن نسبت وضع شده باشد.

نقد دوم: ردّ اشکال اول شهید صدر بر نظریه سید خویی رحمه الله

شهید صدر رحمه الله فرمود اگر حروف برای نفس تحصیص وضع شده باشد، دو اشکال دارد و در اشکال اول فرمود: اگر حروف برای خود تحصیص (اثر نسبت) وضع شده باشد، نه برای نسبت‌ (منشأ تحصیص)، لازمه‌اش این است که کلام ناقص باشد، برخلاف اینکه حروف برای آن نسبت و مؤثر وضع شده باشد که دیگر نیازی به وضع لفظ برای تحصیص نیست.

خدمت ایشان عرض می‌کنیم: چرا برعکس نمی‌فرمایید؟! بلکه بفرمایید حروف برای آن تحصیص و اثر وضع شده است و چون معلوم است که اثر بدون مؤثر نیست و تحصیص بدون نسبت نمی‌شود ـ به حسب آنچه شما تقریر فرمودید ـ به التزام عقلی می‌فهمیم که نسبتی هم وجود دارد و نسبت از کلام به لزوم عقلی بیّن فهمیده می‌شود. این چه عیبی دارد؟

شما از آن طرف فرمودید که حروف برای نفس نسبت وضع شده است و اثر و تحصیص را قهراً داریم؛ یعنی به التزام عقلی می‎فهمیم و چه بسا کسی مدعی شود التزام عرفی هم دارد. ولی ما می‌گوییم دلیلی ندارد که حروف باید برای نسبت وضع شده باشد و تحصیص به التزام فهیمده می‌شود. بلکه می‌تواند برعکس باشد و حروف برای تحصیص وضع شده باشد و چون اثر و نتیجه است، مؤثرش را به التزام می‌فهمیم.

پس معلوم شد که اشکال اول شهید صدر رحمه الله وارد نیست.

نقد سوم: ردّ اشکال دوم شهید صدر بر نظریه سید خویی رحمه الله

ایشان در اشکال دوم بر نظریه تحصیص فرمود: مواردی در میان حروف وجود دارد، مثل حروف عطف، استثناء، اضراب و تفسیر که در آنها تحصیص راه ندارد، پس باید گفت که در هیچ جا حروف برای تحصیص نیست. خدمت ایشان عرض می‌کنیم:

اولاً: غایت آنچه شما فرمودید این است که تعدادی از حروف استثنا باشد، اما بقیه حروف می‌تواند برای تحصیص باشد و مانعی ندارد. یعنی می‌توان بین حروف تفکیک کرد و بعضی حروف را استثنا دانست.

البته در این صورت، فی‌الجمله اشکال بر سید خویی رحمه الله وارد است که می‌خواست قاعده کلی ارائه دهد، اما اینکه نتیجه بگیرید پس هیچ حرفی برای تحصیص وضع نشده است، صحیح نیست؛ زیرا ممکن است واقعاً بین حروف تفکیک قائل شویم و حتی می‌توان بین معانی یک حرف نیز تفکیک قائل شد. در کتب لغت و ادبیات گاهی برای یک حرف، ده معنا یا بیشتر شمرده‌اند که اگر همه این معانی حقیقی نباشد، دست‌کم تعدادی از آنها ممکن است معنای حقیقی باشد و می‌توان گفت فلان معنا برای تحصیص است و فلان معنا برای تحصیص نیست. چنین تفکیکی مانعی ندارد و در لغت امری عادی است.

ثانیاً: شهید صدر رحمه الله مواردی را به عنوان نقض بر نظریه تحصیص ذکر فرمود که با بررسی تک‌تک این مثال‌ها معلوم می‌شود این نقض‌ها وارد نیست و سید خویی رحمه الله به‌نوعی می‌تواند در مقابل این نقوض از نظریه خود دفاع کند.

بررسی نقض به حروف عطف

شاید سنگین‌ترین نقض شهید صدر رحمه الله بر مبنای سید خویی رحمه الله حرف عطف باشد که برای آن دو مثال ذکر کرد. در مثال اول فرمود: «جاء الانسان و الحصان» که نمی‌خواهد بیان کند حصه‌ خاصی از انسان و حصان آمده است، بلکه می‌خواهد بگوید طبیعت انسان با طبیعت حصان آمد. و اگر اینجا هم اصرار شود که تحصیص است [و فرضاً معنایش این است که: حصه‌ای از انسان که همراه حصان است آمد] می‌توان گفت در مثال دوم: «الحراره و البروده لاتجتمعان» دیگر قطعاً تحصیص مراد نیست؛ زیرا این طبیعت حرارت و برودت است که باهم جمع نمی‌شود، نه حصه‌ای از این دو.

بررسی مثال اول: «جاء الانسان و الحصان»

خدمت ایشان عرض می‌کنیم در مثل «جاء الانسان و الحصان» می‌توان گفت واو عطف دو استعمال دارد ـ علی نحو الحقیقه یا مجاز، که هرکدام باشد مهم نیست ـ [یک استعمال، به معنای «عطف» و] یک استعمال به معنای «معیت». و به نظر ما در اینجا به معنای معیت به‌کار رفته و معنای جمله این است که: «جاء الانسان و الحصان معاً» و لذا روشن است که تحصیص راه دارد و دو مفهوم حصه شده‌اند؛ زیرا مجیء انسان و حصان علی‌الاطلاق مراد نیست، بلکه مجیء خاص یعنی مجیء توأمان مراد است و تحصیص در این صورت امری واضح است.

ولی ظاهر کلام ایشان که تعبیر به حرف عطف کرده، این است که جمله بر جمله عطف شود؛ یعنی «جاء الانسان و الحصان» به معنای «جاء الانسان و جاء الحصان» است. در این صورت می‌گوییم:

اولاً: چنین حرف عطفی قطعاً مراد سید خویی رحمه الله نیست؛ زیرا ایشان فرمود محل بحث، حروفی است که بر معانی افرادیه وارد می‌شود و لذا واوی که بر سر جمله در می‌آید از اول استثناء شده است و نمی‎‌تواند مثال نقض بر ایشان باشد.

 ثانیاً: این واو هم می‌تواند معنای تحصیص هم داشته باشد و مفید تحصیص در اداء مطلب است. مثل «ثُمَّ» که برای تراخی به‌کار می‌رود و در قرآن کریم و مخصوصاً در نهج‌البلاغه زیاد آمده است، اما در مواردی گفته‌اند مقصود تراخی واقعی نیست، بلکه مثل «أمّا بعد» مفید تراخی در کلام است؛ یعنی در این موارد، معنای «ثُمَّ» این است که بعد از ذکر آن مطلب، می‌خواهم این مطلب را بگویم و تحصیص آن هم از حیث اداء مطلب و از حیث کلام است، به اینکه این مطلب، قبل واقع شده و آن مطلب، بعد واقع شده است.

در اینجا نیز وقتی گفته می‌شود: «جاء الانسان و جاء الحصان» یعنی من اینجا نمی‌خواهم تراخی را بگویم و مقصودم این نیست که فاصله‌ای حتی از حیث کلام وجود دارد، بلکه این دو مطلب را همراه هم و با هم می‌گویم، که این هم به نوعی تحصیص در اداء مطلب است.

پس مثال اول از نقض اول ایشان درست نیست.

بررسی مثال دوم: «الحراره و البروده لاتجتمعان»

شهید صدر رحمه الله فرمود: اگر فرضاً در مثال اول تشکیک کنید، ولی «الحراره و البروده لاتجتمعان» دیگر قطعاً نمی‌خواهد تحصیص را بیان کند، بلکه می‌خواهد بگوید طبیعت حرارت با طبیعت برودت جمع نمی‌شود، پس هیچ جای شبهه تحصیص نیست. اما در اینجا نیز خدمت ایشان عرض می‌کنیم: برگشت این مثال در لباب، به آن است که بگوییم: «اجتماع الحراره و البروده ممتنعٌ» یا «البروده و الحراره معاً ممتنعان». یعنی در حقیقت این مطلب را می‌گوید که این‌دو نمی‌توانند با یکدیگر جمع شوند و محصَّص به یکدیگر گردند.

به تعبیر دیگر، اینکه در خارج حرارت و برودت هیچ وقت جمع نمی‌شوند درست است و عبارت هم همین را می‌خواهد بگوید که طبیعت این دو در خارج جمع نمی‌شوند. منتها این در حقیقت بیان تحصیص و نفی آن در خارج است؛ زیرا اگر در خارج جمع می‌شدند، محصَّص به یکدیگر می‌شدند و با یکدیگر نسبت پیدا می‌کردند، ولو نسبت اجتماع. یعنی این جمله می‌خواهد بگوید اینکه در کلام، حرارت و برودت با هم جمع شده و تحصیص به یکدیگر شده است، چنین اجتماع و تحصیصی در خارج مصداق ندارد. مانند «شریک الباری ممتنعٌ» که یعنی شریک الباری در خارج ممتنع است، اما نه به این معنا که در خارج وجود دارد و وصف امتناع را دارد؛ بلکه یعنی اصلاً وجودش محال است. در اینجا هم می‌خواهد بگوید «اجتماع الحراره و البروده و التحصیص بینهما فی ‌الخارج ممتنعٌ او غیرُ واقع». لذا مانعی ندارد که بگوییم اینجا نیز واو برای بیان تحصیص است.

وانگهی باب مجاز هم واسع است و نهایت این است که می‌گوییم در اینجا حرف عطف به‌خاطر قرینه‌ای مجازاً در معنای دیگری به کار رفته و برای تحصیص نیست و استعمال هم اعم از حقیقت و مجاز است.

پس به‌هرحال اینکه جناب سید صدر رحمه الله فرمود واضح است که در اینجا تحصیص نمی‌تواند راه پیدا کند، معلوم شد که درست نیست و سید خویی رحمه الله می‌تواند در مقابل این نقض، از خود دفاع کند.

بررسی نقض به حروف استثناء

و اما در مورد حرف استثناء مانند «اکرم العشره الا واحداً» که شهید صدر رحمه الله فرمود: «در اینجا هم تحصیص معنا ندارد؛ زیرا عشره دو حصه ندارد که یکی تسعه و یکی تسعه به اضافه واحد باشد» عرض می‌کنیم: در اینجا عشره به عنوان مجموعه‌ای ‌که وحدت دارد در نظر گرفته شده است، و حتی اگر «اکرم العشره الا واحداً» انحلالی هم باشد، ولی به هر حال نوعی وحدت برای آن در نظر گرفته شده که با لفظ عشره آمده است. به تعبیر دیگر، هرچند عشره در اصل، عام مجموعی است که منحل به اجزاء می‌شود، ولی ممکن است کسی بگوید مادامی که نوعی وحدت بین این اجزاء لحاظ نشود، نمی‌توان از آن تعبیر به عشره کرد.

بر این اساس می‌گوییم آنچه که به عنوان مجموع لحاظ شده که عشره بر آن اطلاق می‌شود، نظیر لحاظی است که برای یک خانه و به‌طور کلی برای هر مرکّبی می‌شود از این حیث که وحدتی برای آن در نظر گرفته شده است. لذا همان‌طور که برای هر مجموعه و مرکبی که لحاظ واحد دارد، می‌توان دو حالت در نظر گرفت (مثلاً خانه دارای آشپزخانه، خانه بدون آشپزخانه و…) عشره هم بعد از اینکه لحاظ وحدت در آن شد، دو حالت برای آن می‌توان در نظر گرفت: یک حالت اینکه یک یا چند جزء از آن برداریم و حالت دیگر اینکه چیزی از آن برنداریم.

پس در واقع «الا» در این جمله «عشره» را حصه کرده و گفته حصه‌ای از عشره مراد است ‌که یکی‌ از آن برداشته شده است، مثل خانه‌ای که آشپزخانه ندارد. بنابراین در اینجا تحصیص کاملاً معنا دارد و چنین نیست که شهید صدر رحمه الله نقض مسلّمی بر نظر سید خویی رحمه الله پیدا کرده باشد.

البته مقصود ما از اینکه تحصیص در عشره معنا دارد، لزوماً این نیست که به نحو حقیقت باشد، بلکه ممکن است کسی بگوید به نحو مجاز است ـ که بعید هم نیست این‌گونه باشد ـ البته مجاز سکّاکی (یعنی مجاز عقلی و حقیقت ادعائیه) که منافاتی با حقیقت لغوی ندارد. پس به‌هرحال در اینجا می‌توان تحصیص را کاملاً تعقّل کرد.

بررسی نقض به حروف اضراب
در مورد نقض به حرف اضراب در مثل «رأیتُ زیداً بل عمراً»، جواب آن از توجیهی که در باب عطف بیان شد، روشن می‌شود و آن اینکه: سید خویی رحمه الله گفته است مراد من حروفی است که بر سر معانی افرادیه در می‌آید و حال‌آنکه در مثل «رأیتُ زیداً بل عمراً»، «بل» بر سر جمله تامه درآمده است؛ زیرا پس از «بل» یک «رأیتُ» در تقدیر است و «المقدّر کالمذکور». یعنی در حقیقت معنای «رأیتُ زیداً بل عمراً» ‌این است: «رأیتُ زیداً بل رأیتُ عمراً».

وانگهی اگر اصرار داشته باشید که نقض بر نظر سید خویی رحمه الله محسوب می‌شود؛ چون در برخی موارد بر سر معانی افرادیه هم در می‌آید، مانند: «غلام زیدٍ بل غلام عمروٍ رأیتُه» که اینجا دیگر بر سر جمله تامه در نیامده است، در این صورت همان نکته‌ای که در تحصیص مثل «ثُمَّ» در کلام گفتیم، در اینجا نیز جاری است. «ثُمَّ» یعنی کلامی را که من اول گفتم، ملحوق به کلام بعدی است و کلام بعدی را هم در مرتبه بعد می‌خواهم بگویم. «بل» هم از این حیث مثل «ثُمَّ» است، بلکه خیلی واضح‌تر از «ثُمَّ» است؛ زیرا مربوط به خود کلام است و معنای آن این است که کلام اولِ من مضروبٌ‌عنه است و کلامی که بعداً ذکر می‌کنم مقصود است و تحصیص از این واضح‌تر نمی‌شود. بنابراین در اینجا هم کلام سید صدر; ناتمام است.

بررسی نقض به حروف تفسیر

از ماذکرنا روشن می‌شود که حرف تفسیر مانند «أی» نیز چنین است؛ یعنی اگر بگویید فقط بر سر جمله در می‌آید، از اوّل خود سید خویی رحمه الله آن را استثنا کرد و اگر بگویید بر سر مفردات هم در می‌آید، در این صورت معنایش آن است که: کلام قبلی من مفسَّر است به کلام بعدی من که مفسِّر است، پس نسبت و تحصیص کلامی را بیان می‌کند. یعنی تحصیص بین دو کلام است: کلامی که مفسِّر دارد و کلامی که مفسَّر دارد.

شهید صدر رحمه الله نقض دیگری ندارد. بنابراین معلوم می‌شود تمام آنچه را که در مقابل استاد خویش فرمود قابل دفع است. اما باید دید آیا فرمایشات خود سید خویی رحمه الله قابل پذیرش است یا نه.