استعمال حقیقی و مجازی (جلسه ۶۵)

در «اطلاق لفظ و ارادة نوع آن» نه شخص لفظ مراد است، نه جنس و نه حتی صنف لفظ، بلکه نوع لفظ مراد است و مثلاً در «ضَرَبَ فعلٌ ماضٍ» لفظ «ضَرَبَ» با همین ماده و هیئت هر جا باشد، مقصود است ...

تقریرات درس خارج اصول

آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته

دوره سوم، سال اول، جلسه شصت و پنجم (۱۳۹۷/۱۱/۲۷)

اطلاق لفظ و اراده نوع آن

از جمله مواردی که آخوند رحمه الله آن را ملحق به استعمال مجازی می‌کند «اطلاق لفظ و اراده نوع آن» است که می‌فرماید صحّت این مورد نیز بالطبع است، منتها با صورت قبل فرق دارد. صورت قبل (اطلاق لفظ و اراده شخص) چنین بود که مثلاً بگوییم «زیدٌ لفظٌ» و همین لفظ زید متشخص و غیر قابل اشتراک که از دهان ما صادر شد، با تمام خصوصیاتش مقصود باشد؛ نظیر اینکه وقتی می‌گوییم: «زیدٌ عالمٌ»، «بکرٌ شجاعٌ» و… ، فرد متخصّص به خصوصیات و دارای تشخص که غیر قابل اشتراک با دیگران است، مراد است. ولی در اینجا مراد از لفظ، چیزی است که می‌تواند بین موارد متعدد مشترک باشد، اما اشتراکش در حد نوع است نه بالاتر.

توضیح آنکه: مثلاً وقتی می‌گوییم: «ضَرَبَ فعلُ ماضٍ» یک موقع مراد از «ضَرَبَ» وزن آن یعنی «فَعَلَ» است که صیغه ماضی است، ولی مراد ما در «اطلاق لفظ و اراده نوع آن» این نیست؛ زیرا «فَعَلَ» جنس «ضَرَبَ» است و نوع برای آن نیست، بلکه مقصود در اینجا ضاد و راء و باء بر وزن فَعَلَ است که همه خصوصیات مقوّم «ضَرَبَ» را دارد و در عین حال می‌تواند در هر جایی باشد؛ چه در این قضیه و یا قضایای دیگر. پس مورد بحث ما جایی است که لفظی اطلاق شود و مراد از لفظ، نوع لفظ باشد نه جنس آن، مثل «ضَرَبَ فعلٌ ماضٍ» یا «یَضرِب فعلٌ مضارعٌ» و… .

و به تعبیر دیگر، مقصود از «ضَرَبَ» در این قضیه، اعم از نوع نیست که ماده «ض ر ب» را رها کنیم، بلکه وزن «فَعَلَ» با این ماده مراد است؛ چون نوع یعنی همه خصوصیات مقوّمه لفظ را داشته باشد؛ یعنی هم جنس (مادّه) و هم فصل (صورت) را داشته باشد. درعین‌حال مقصود، اخصّ از نوع هم نیست تا خصوصیات مصنِّفه ـ نظیر اینکه در فلان کلام باشد ـ در نظر گرفته شود، بلکه فقط خصوصیات مقوّم نوع در نظر گرفته می‌شود. البته نه اینکه نوع حقیقی مراد باشد، بلکه نوع در عالم اعتبار مراد است.

پس روشن شد که در «اطلاق لفظ و اراده نوع آن» نه شخص لفظ مراد است، نه جنس و نه حتی صنف لفظ، بلکه نوع لفظ مراد است و مثلاً در «ضَرَبَ فعلٌ ماضٍ» لفظ «ضَرَبَ» با همین ماده و هیئت هر جا باشد، مقصود است.

آیا «اطلاق لفظ و اراده نوع آن» از  باب استعمال لفظ در معناست؟

بعد از اینکه موضع بحث روشن شد، باید به بررسی اقوال موجود در مسئله بپردازیم و ببینیم آیا این نوع اطلاق لفظ، از باب استعمال لفظ در معناست یا مثل بحث قبلی، از باب آوردن خود شیء ‌است که ما را از استعمال معهود (به‌کار بردن لفظ در معنا) بی‌نیاز می‌کند.

قول اول: اطلاق لفظ و اراده نوع، از باب استعمال لفظ در معناست

عده‌ای گفته‌اند که مانحن‌فیه از باب استعمال لفظ در معناست؛ زیرا ما در مثل «ضَرَبَ فعلٌ ماضٍ» لفظ «ضَرَبَ» را برای حکایت از معنایی که نوع «ضَرَبَ» است قرار می‌دهیم؛ چون «فعل ماضی بودن» بنا شد روی خصوص این ضَرَبَ نیاید، بلکه محمول برای نوع «ضَرَبَ» است، پس لفظ «ضَرَبَ» علامت می‌شود و آن معنا ذی‌العلامه می‌شود و در نتیجه مثل سایر موارد، لفظ در معنا استعمال می‌شود. یا به تعبیر دیگر، ما در اینجا دالّ و مدلول داریم؛ دالّ لفظ «ضَرَبَ» است که از دهان خارج شده و مدلول هم «نوع ضَرَبَ» است. پس معلوم می‌شود که اینجا نیز از باب استعمال لفظ در معناست.

بله، استعمال حقیقی نیست که لفظ در معنای موضوعٌ‌له استعمال شده باشد؛ چون «ضَرَبَ» برای نوعش وضع نشده است، اما به‌هرحال استعمال لفظ در معناست.

قول دوم: اطلاق لفظ و اراده نوع، از باب احضار نفس موضوع ‌است

در مقابل، تعدادی از محققین مثل مرحوم آخوند به‌نحو فی‌الجمله و با یک بیان خاص، همچنین محقق خویی و سید بروجردی رحمهما الله فرموده‌اند اینجا نیز استعمال لفظ در معنا نیست، بلکه مثل بحث «اطلاق لفظ و اراده شخص آن» که گفتیم از باب ارائه و احضار نفس شیء و بار کردن حکم بر آن است، مانحن‌فیه هم این‌چنین است که نفس شیء را می‌آوردیم و حکم را بر آن بار می‌کنیم؛ به دو بیان:

امکان احضار نفس طبیعت با آوردن فرد آن

مطلبی از قدیم در علوم عقلی مطرح است که: «طبیعی موجود است به وجود افرادش» چنان‌که در تهذیب المنطق و کتب دیگر آمده است: الحق أن الطبیعی موجود بوجود افراده و اصلاً طبیعی با فرد فرقی ندارد، بلکه فرد عین طبیعی است به‌اضافه تعیّنات و عوارض مشخِّصه.

لهذا می‌گوییم: مثلاً در زید خارجی، طبیعت انسانیت عیناً وجود دارد. بله، علاوه بر طبیعت انسانیت، عوارض مشخِّصه‌ای هم همراه آن هست، اما این ضربه‌ای نمی‌زند به اینکه طبیعت نیز در آن موجود است و لهذا می‌توان به این اعتبار، حکم طبیعت را بر زید بار کرد.

گفته‌اند: در اطلاق لفظ و اراده نوع آن، مثل «ضَرَبَ فعلٌ ماضٍ» نیز فرض این است که می‌خواهیم حکمی را بر نوع ضَرَبَ بار کنیم و «فعلٌ ماضٍ» حکمی است که بر طبیعت ضَرَبَ بار می‌شود؛ به این معنا که طبیعت ضَرَبَ هر جا باشد، فعل ماضی است و مهم نیست که عوارض مشخِّصه‌اش چه باشد. لهذا همین که متکلم بگوید: «ضَرَبَ فعلٌ ماضٍ» یعنی طبیعت را آورده است؛ چون گفتیم طبیعی موجود است به وجود افرادش. بله، ضَرَبَ طبیعت به همراه تشخصات فردیه‌اش می‌باشد، ولی این مانعی ندارد؛ زیرا طبیعت لابشرط مقصود است.

نتیجه آنکه در مثل «ضَرَبَ فعلٌ ماضٍ» خود طبیعت ضَرَبَ آورده شده و حکم را بر آن بار می‌کنیم، به این صورت که می‌گوییم: همین طبیعت ضَرَبَ که در ضمن فرد آوردم، فعل ماضی است. پس دیگر چه احتیاجی دارد که شما بفرمایید این لفظ، حاکی از معنایی است و در نتیجه بگویید استعمال لفظ در معنا اتفاق افتاده است، درحالی‌که خود موضوع یعنی «نوع و طبیعت ضَرَبَ» در ضمن فرد آورده شده است و دیگر احتیاجی به علامت ندارد؛ فاغنی الصباح عن المصباح.

محال بودن استعمال فرد در طبیعت

بلکه بالاتر، گفته‌اند: اصلاً امکان ندارد که شما «اطلاق لفظ و اراده نوع آن» را استعمال لفظ در معنا فرض کنید؛ چون استعمال متوقف بر وجود دو چیز است: یکی لفظ که کیف مسموع است و اعتباراً به عنوان علامت برای معنایی جعل شده است و دیگری معنای مستعملٌ فیه. پس در استعمال باید یک علامت و یک ذی‌العلامه وجود داشته باشد و بگوییم وجود این علامت، واسطه رسیدن به وجود ذی‌العلامه است، حال‌آنکه چنین چیزی در مانحن‌فیه موجود نیست؛ زیرا در مثل «ضَرَبَ فعلٌ ماضٍ» اصلاً دوئیتی در لفظ «ضَرَبَ» نداریم تا یکی علامت و دیگری ذی‌العلامه باشد، بلکه می‌خواهیم از فرد به طبیعت برسیم و چنانکه در مقدمه گفتیم، طبیعت عین فرد است. لذا اگر بگویید مانحن‌فیه از باب استعمال لفظ در معناست، یعنی می‌خواهیم از وجود خود شیء به خود شیء برسیم، درحالی‌که چنین چیزی معنا ندارد و نمی‌توان خود شیء را علامت برای خود شیء قرار داد؛ زیرا مستلزم خُلف است، به این بیان که:

اگر لفظ «ضَرَبَ» در مثال، دالّ بر «نوع ضَرَبَ» باشد، باید بگوییم دو وجود دارند؛ چون بین علامت و ذی‌العلامه دوگانگی وجود دارد، درحالی‌که این خلاف فرض است؛ زیرا در مقدمه فرض کردیم نسبتِ بین وجود طبیعت و فردش، عینیت است.

بنابراین اصلاً لفظ نمی‌تواند علامت برای نوع خود باشد تا در نتیجه گفته شود که اطلاق لفظ و اراده نوع آن، از باب استعمال لفظ در معناست. اگر هم احیاناً در جایی به آن استعمال گفته شود، مقصود استعمال لغوی است؛ یعنی «به‌کار گرفتن»؛ اما استعمال اصطلاحی یعنی «استعمال لفظ در معنا» نیست؛ چون دوئیتی وجود ندارد، بلکه طبیعت لفظ عیناً در آن لفظ موجود است و معنا ندارد که همان لفظ، علامت برای خودش باشد.

اشکال: فرد خارجیِ همراه با مشخِّصات، نمی‌تواند مصداق طبیعتِ فارغ از مشخِّصات باشد

ممکن است اشکال شود که: وقتی ضَرَبَ در جمله «ضَرَبَ فعلٌ ماضٍ» ذکر شد، یعنی وجود خارجی پیدا کرده است و هر وجود خارجی همراه با مشخِّصاتش است و فردی خاص است، پس چگونه می‌تواند مصداق طبیعت و نوع باشد که فارغ از مشخِّصات است و حتی اگر در ذهن محقق شود کلیت دارد؟! مثل طبیعت «انسان» که وقتی در ذهن می‌آید، بدون مشخِّصات در نظر گرفته می‌شود.

به بیان دیگر، در «اطلاق لفظ و اراده نوع آن» فرض این است که ما می‌خواهیم حکمی را بر نوع لفظ حمل کنیم و مثلاً بگوییم: نوع ضَرَبَ فعلٌ ماضٍ؛ یعنی طبیعت ضَرَبَ فارغ از مشخِّصات، فعل ماضی است. درحالی‌که این لفظ «ضَرَبَ» که از متکلم صادر می‌شود فارغ از مشخِّصات نیست، بلکه در فلان زمان و مکان خاص، از دهان فلان شخص خاص با این خصوصیات و به‌واسطه این تموج هوای خاص، صادر شده است و شما می‌خواهید حکمی که برای کلی طبیعی و نوع است را بر آن حمل کنید. پس چگونه می‌فرمایید که در «ضَرَبَ فعلٌ ماضٍ» نفس طبیعت را آورده‌ایم و در نتیجه با ایجاد نفس طبیعت، احتیاجی نیست که لفظی دلالت بر آن کند و خود طبیعت که آمد، ما را بی‌نیاز از استعمال لفظ در معنا می‌کند؟!

پاسخ: طبیعتِ لابشرط مراد است، نه طبیعت به وصف کلیت

در پاسخ این اشکال گفته می‌شود: طبیعتی که در اینجا مورد حکم است، طبیعت به‌وصف کلیت نیست؛ زیرا چنین طبیعتی همان‌طور که در منطق گفته شده فقط در ذهن موجود است، و حال‌آنکه ما نمی‌خواهیم بگوییم نوع و طبیعت «ضَرَبَ» فقط در ذهن فعل ماضی است، بلکه مقصود ما طبیعت ضَرَبَ به‌نحو لابشرط از وجود ذهنی و وجود خارجی است؛ نظیر آنکه وقتی مثلاً می‌گوییم: «الانسان ناطقٌ» مقصودمان این است که طبیعت انسان لابشرط از همه عوارض مشخِّصه و تمام خصوصیات، ناطق است، ازجمله این خصوصیت که در ذهن باشد یا در خارج، در ضمن این فرد باشد یا در ضمن آن فرد و… . هکذا در «ضَرَبَ فعلٌ ماضٍ» نیز می‌گوییم طبیعت «ضَرَبَ» لابشرط از تمام خصوصیات، فعل ماضی است، حتی این خصوصیت که در ذهن باشد یا در خارج.

مناسبت حکم و موضوع، قرینه بر اراده طبیعت از شخص لفظ است

مرحوم بروجردی در اینجا نکته‌ای را متذکر می‌شوند و می‌فرمایند: البته إفهام این مطلب که مراد از «ضَرَبَ» طبیعت لابشرط است، احتیاج به قرینه دارد و ما این را قبول داریم، منتها این قرینه نفس حکمی است که بر آن بار می‌شود؛ یعنی مناسبت حکم و موضوع، به مخاطب تفهیم می‌کند که مراد از «ضَرَبَ» طبیعت لابشرط است و عوارض مشخِّصه‌اش القاء (انداخته) می‌شود.

به تعبیر دیگر، اگر متکلم می‌توانست طبیعت را بدون عوارض مشخِّصه محقق کند و حکم را بر آن بار کند، چنین کاری را انجام می‌داد. ولی از آنجا که چنین چیزی امکان ندارد، به‌ناچار باید طبیعت را در ضمن فردی از افراد آن بیاورد و قهراً عوارض مشخِّصه نیز همراه آن آورده می‌شود، اما این عوارض مشخِّصه مراد نیست و قرینه مناسبت حکم و موضوع، دالّ بر آن است که این عوارض مشخِّصه از باب ضیق خناق و از روی ناچاری آمده است و مراد، طبیعت لابشرط است که در این «ضَرَبَ» موجود است و عین این فرد است و همین طبیعت لابشرط، موضوعی است که حکم «فعلٌ ماضٍ» بر آن مترتب می‌شود.

تنظیر سید خویی رحمه الله برای تقریب مطلب

سید خویی رحمه الله برای اینکه مطلب خوب واضح شود، تنظیری می‌آورد و می‌فرماید اگر متکلمی به افرادی که مار را نمی‌شناسند، ماری را نشان دهد و بگوید: «سامّهٌ؛ سمی است» و مقصودش نوع مار باشد، در اینجا واضح است که موضوع، طبیعت مار به‌نحو لابشرط است؛ یعنی نمی‌خواهد بگوید خصوص این مار، سمی است، بلکه می‌خواهد بیان کند هر چیزی که این طبیعت را داشته باشد سمی است، درحالی‌که آنچه مورد اشاره است و موضوع قرار گرفته، این مار متشخص خارجی است و درعین‌حال مناسبت حکم و موضوع، به مخاطب تفهیم می‌کند که این مار خاص مورد نظر نیست، بلکه طبیعت لابشرط مار مورد نظر است و حکم بر آن بار شده است.

در مانحن‌فیه هم وقتی می‌گوییم: «ضَرَبَ فعلٌ ماضٍ» و مقصودمان نوع و طبیعتِ لابشرطِ ضَرَبَ است، نظیر این است که به یک مار خارجی اشاره کنیم و بگوییم «سامّهٌ» که یعنی طبیعت لابشرط مار با هر عوارض مشخِّصه‌ای سمّی است. پس «ضَرَبَ» هم با اینکه فرد خارجی متشخص است، به واسطه مناسبت حکم و موضوع فهمیده می‌شود که بالخصوص مراد نیست، بلکه مراد این است که طبیعت «ضَرَبَ» با هر عوارض مشخِّصه‌ای فعل ماضی است. بنابراین از آنجا که وجود طبیعت، عین وجود فرد است، دیگر احتیاجی نیست که در مانحن‌فیه لفظ در معنا استعمال شود؛ چون قبلاً گفتیم اساساً زمانی لفظ را می‌آوریم که نتوان خود موضوع را آورد و لذا برای تسهیل، از لفظ استفاده می‌کنند، اما اگر در جایی بتوان خود شیء را آورد، چه نیازی به لفظ است و چرا نشود جمله را با احضار خود موضوع تشکیل داد!؟؛ لاسیما اگر آن موضوع از جنس لفظ باشد، که در آن صورت خیلی واضح‌تر است که جمله تشکیل می‌شود و هیچ مشکلی ندارد.

خلاصه آنکه: طبق نظر عده‌ای از محققین و فی‌الجمله مرحوم آخوند، اطلاق لفظ و اراده نوع آن، از باب استعمال لفظ در معنا نیست و در نتیجه اساساً احتیاج به وضع ندارد، بلکه به‌حسب طبع است.