مباحث وضع الفاظ (جلسه ۳۵)

بحث از معنای حروف، معرکة آراء در بین علماست و أعلام از محققین علوم ادبی، علم اصول، فلاسفه و حتی دانشمندان غربی، نظرات متعددی که بعضاً به طور کامل در مقابل یکدیگرند و بعضی در جانب افراط یا تفریط ...

تقریرات درس خارج اصول

آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته

دوره سوم، سال اول، جلسه سی و پنجم (۱۳۹۷/۰۹/۱۸)

معنای حروف

بحث از معنای حروف، معرکه آراء در بین علماست و أعلام از محققین علوم ادبی، علم اصول، فلاسفه و حتی دانشمندان غربی، نظرات متعددی که بعضاً به طور کامل در مقابل یکدیگرند و بعضی در جانب افراط یا تفریط قرار دارند و بعضی حدّ وسط بین این‌دو هستند، در این باره ارائه کرده‌اند.

نظریه محقق رضی رحمه الله در معنای حروف: فاقد معنا فی‌نفسه و موجد معنا در غیر

جناب نجم الائمه مرحوم رضی، صاحب شرح کافیه و شافیه نظریه‌ای در باب معنای حروف ارائه داده است که در جانب تفریط بوده و کاملاً متفاوت از همه نظریات موجود است. ایشان می‌فرماید: حروف اصلاً معنا ندارند و تمام آنچه از حروف استفاده می‌شود، این است که موجد معنا در غیر خودش است.

کأنّ ایشان کلام منسوب به امیرالمؤمنین علیه السّلام را که فرمودند: «الْحَرْفُ مَا أَوْجَدَ مَعْنًى فِی غَیْرِه‏» این‌چنین تبیین می‌کند که حرف خودش معنا ندارد؛ یعنی «فی»‌، «من»، «الی»، «ال» تعریف، تنوین تنکیر و… هیچ‌کدام به تنهایی معنایی ندارد، بلکه فقط وقتی در کلام به‌کار می‌رود دلالت بر معنا می‌کند، آن‌هم نه در خودش بلکه در کلمه‌ای دیگر.

مثلاً اگر «تنوین» به تنهایی در نظر گرفته شود اصلاً معنایی ندارد، ولی وقتی در آخر کلمه ظاهر می‌شود، معنای تنکیر را به مدخول خود اضافه می‌کند و فرضاً در آیه شریفه (وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدینَهِ یَسْعى‏) تنوین رجلٌ دالّ بر این است که رجل، شناخته شده نبوده است.

یا مثلاً حرف «فی» به تنهایی هیچ معنایی ندارد، ولی وقتی در جمله «زیدٌ فی الدار» بر کلمه «دار» داخل شد، موجب می‌شود «دار» علاوه بر معنای خودش، دارای معنای ظرفیت نیز بشود؛ یعنی «فی» دالّ بر این است که «دار» ظرف است و «زید» مظروف.

توضیح آنکه: اگر «دار» را به تنهایی تصور کنیم، فقط معنای «خانه» را می‌رساند و اصلاً معنای ظرفیت در آن نیست، اما اگر گفتیم «زیدٌ فی ‌الدار» معنای ظرفیت هم به آن اضافه می‌شود و به تعبیر ما، «فی» حیثیت تعلیلیه‌ است که موجب می‌شود خود «دار» معنای ظرفیت را هم داشته باشد، منتها این‌چنین نیست که اگر «فی» ‌را حذف کنید باز هم معنای ظرفیت در «دار» باشد، بلکه حیثیت تعلیلیه‌ای است که باید در ادامه هم وجود داشته باشد؛ زیرا گاهی حیثیت تعلیلیه به‌گونه‌ای است که اگر برود، معلول هم از بین می‌رود؛ مثلاً وقتی جریان برق، لامپ را روشن می‌کند یا پنکه‌ای را به حرکت در می‌آورد، نور لامپ یا حرکت پنکه غیر از جریان برق است و برق فقط حیثیت تعلیلیه این‌دو است، در عین حال حیثیت تعلیلیه‌ای است که بقای روشنایی و حرکت، وابسته به وجود آن است و لذا به مجرد قطع شدن برق، چراغ خاموش می‌شود و حرکت پنکه هم قطع می‌شود؛ به‌خلاف مواردی که شیء وابسته به حیثیت تعلیلیه خود نیست، چنانکه قبلاً مثال زدیم که خورشید حیثیت تعلیلیه قرمزی سیب است و در عین حال، وقتی خورشید نباشد نیز قرمزی سیب باقی است.

به هر حال محقق رضی رحمه الله می‌خواهد بفرماید که «تنوین»، «فی» و سایر حروف، خاصیتی مثل جریان الکتریسیته دارد که موجب چرخش پره‌های پنکه می‌شود؛ یعنی همان‌طور که پنکه بدون برق، فقط یک دستگاه خاص دارای پره‌ است اما وقتی که جریان برق به آن اضافه شد حرکت هم پدید می‌آید، «دار» نیز به‌منزله این پنکه است که فقط معنای «خانه» را می‌رساند و «فی» ‌به منزله جریان الکتریسیته است که موجد معنای ظرفیت در «دار» می‌شود. همچنین مثلاً لفظ «بصره» فقط به معنای مکانی خاص است و «مِن» خودش هیچ معنایی ندارد، اما اگر در مثل «سرتُ من البصره الی الکوفه» بر سر بصره در آید، معنای ابتدا را به مدخول خود اضافه می‌کند و در نتیجه «بصره» متضمن معنای ابتدا می‌شود، درست مثل الکتریسیته که موجب حرکت پره‌های پنکه می‌شود. همین‌طور سایر حروف مثل ال تعریف، حروف جاره، حروف استفهام و… هیچ‌کدام فی‌نفسه معنایی ندارند، بلکه فقط ایجاد معنایی در غیر خود می‌کنند.

طبق فرمایش ایشان، حرف برای افاده معنا در غیر خود لازم نیست حتماً مثل «ال» اول کلمه باشد، بلکه می‌تواند آخر کلمه باشد، مثل تنوین. همچنین حرف لازم نیست ایجاد معنا در مفرد کند، بلکه ممکن است موجد معنا در جمله باشد، مثل حروف استفهام. فرضاً در «أ زید قائم؟» و «هل ضَربَ زیدٌ؟» خود «ضرب زیدٌ» یا «زیدٌ قائمٌ» به تنهایی معنای خبری دارد و «هل» و «أ» هیچ معنایی ندارند ولی لغو هم نیستند، بلکه وقتی بر سر جمله می‌آیند، جمله را مستفهَمٌ عنها می‌کنند؛ یعنی خودِ جمله «ضرب زیدٌ» یا «زید قائمٌ» مستفهمٌ عنها می‌شود.

و بالجمله حروف برای افاده معنا بنفسه وضع نشده‌اند و تنها کاری که انجام می‌دهند ایجاد معنا در غیر است؛ اعم از اینکه مفرد باشد یا جمله.

محقق رضی رحمه الله در اینجا برای تقریب به ذهن، تشبیهی ذکر می‌کند که فی‌الواقع نمی‌تواند مطلب ایشان را درست تبیین کند؛ به این صورت که می‌گوید حروف نظیر علامتی است که در کنار شیئی می‌گذارند تا دلالت کند بر اینکه در آن شیء فایده‌ای هست. فرضاً جایی در بیابان چشمه آبی است، لذا علامتی در آنجا نصب می‌کنند که نشان دهد در این مکان آب وجود دارد و این علامت خودش به‌تنهایی هیچ معنایی ندارد، بلکه فقط نشان می‌دهد که اینجا آبی هست.

اما به‌نظر ما این تشبیه درست نیست و مقصود ایشان را نمی‌رساند؛ زیرا علامت اتفاقاً دالّ بر معنایی در خودش است؛ چون آب یک فایده‌ای دارد و علامت فایده دیگری دارد و این‌طور نیست که خودش فایده‌ای نداشته باشد. فایده آب فرضاً رفع تشنگی و… است و فایده علامت این است که دیگران را آگاه می‌کند که اینجا آب هست.

همچنین محقق رضی رحمه الله در اثنای کلمات خود فرمایشی دارد که ممکن است بعضی تصور کنند نظیر کلام آخوند خراسانی رحمه الله در معنای حروف است که در نقطه مقابل نظریه ایشان قرار دارد.

محقق رضی رحمه الله ابتدا این‌چنین می‌گوید که: «فمعنى «من» و معنى لفظ الابتداء سواء» که آخوند رحمه الله نیز همین حرف را دارد. اما برای اینکه از حرفش اشتباه برداشت نشود، فوراً استدراک می‌کند و می‌گوید:

… إلا أن الفرق بینهما أن لفظ الابتداء لیس مدلوله مضمون لفظ آخر، بل مدلوله معناه الذی فی نفسه مطابقه، و معنى «من» مضمون لفظ آخر ینضاف ذلک المضمون إلى معنى ذلک اللفظ الأصلی.

یعنی درست است که گفتم معنای این دو یکی است، اما یک فرق اساسی بین این دو وجود دارد و آن اینکه: لفظ ابتداء معنای ابتدائیت را مطابقتاً و استقلالاً دارد و این معنا مدلول خود لفظ است صرف نظر از شیء ‌دیگر، ولی حرف «من» معنای ابتدائیت را در لفظ دیگری ایجاد می‌کند.

حتی ایشان در ادامه برای اینکه هیچ شبهه‌ای باقی نماند، تصریح می‌کند که: «فالحرف وحده لا معنى له أصلا» یعنی حروف به تنهایی هیچ معنایی ندارند، بلکه موجد معنایی در غیر خود هستند. پس واضح است که مبنای محقق رضی رحمه الله با حرف آخوند رحمه الله متفاوت است. بله، از یک حیث شباهتی به یکدیگر دارند که بعداً إن‌شاء‌الله متعرض می‌شویم.

بررسی و نقد نظریه محقق رضی رحمه الله

علی‌رغم اینکه محقق رضی رحمه الله واقعاً انسان بزرگی است و لاسیما در ادبیات بی‌نظیر است، اما نظر ایشان در حروف واقعاً پذیرفتنی نیست و از دو جهت خلاف وجدان لغوی است:

اولاً: لازمه این سخن که فرمود «حروف به تنهایی هیچ معنایی ندارد» آن است که اگر کسی گفت: «فی» با یک لفظ مهمل مثل «دیز» تفاوتی نداشته باشد، درحالی‌که قطعاً باهم فرق دارند و هرچند حالت انتظاری در «فی» وجود دارد و منتظر هستیم که حدّاقل یک لفظ دیگر در کنار آن بیاید، اما واقعاً چنین نیست که هیچ معنایی از آن نفهمیم و دقیقاً مثل جریان برقی باشد که حرکت پنکه را ایجاد می‌کند؛ زیرا جریان برق مشابهتی با حرکت پنکه ندارد، ولی «فی» ‌اگر طرفین آن هم ذکر نشود بازهم سنخیتی با معنای خود در کلام دارد که توضیح آن بعداً خواهد آمد ان‌شاءالله.

ثانیاً: اگر فرضاً حرف «فی» را در یک جمله مثل «زیدٌ فی ‌الدار» بیاوریم، هم ایشان و هم ما قائل هستیم که ظرفیتی از این جمله فهمیده می‌شود، ولی آیا واقعاً همان‌طور که محقق رضی رحمه الله فرمود، آنچه که مدلول «دار» یا مدلول «زید» است وقتی در این جمله به همراه «فی» آمده، فرق کرده است؟! آیا انصافاً می‌توان ادعا کرد که به‌واسطه «فی» معنای ظرفیت به مدلول «دار» اضافه شده است و علاوه بر در و دیوار و بعض خصوصیات دیگر، ظرفیت هم از خود لفظ «دار» فهمیده شود؟! یا لفظ «زید» در این جمله علاوه بر مفهوم آن شخص خاص، معنای مظروف بودن را هم دارد و «فی» فقط حیثیت تعلیلیه آن است!؟ واضح است که چنین چیزی نیست‌ و معنای لفظ «زید» یا «دار» که در این جمله به‌همراه «فی‌» آمده است، همان معنایی است که در غیر این جمله دارد. پس معنای ظرفیت و مظروفیت، مربوط به خود «فی» است.

بله، عقل بعد از اینکه «فی» ‌معنای ظرفیت را بنفسه افاده کرد، مفهوم دیگری را هم انتزاع می‌کند که «دار» ظرف است و «زید» مظروف، اما نه از لفظ دار و زید، بلکه این درکی است که عقل بعد از شنیدن این جمله دارد. از این جهت کلام نجم الائمه قابل پذیرش نیست و نمی‌توان گفت که حروف اصلاً معنا ندارند و فقط موجد معنا در غیر هستند.

و اما اینکه احتمال داده می‌شود ایشان خواسته با این کلام فرمایش امیرالمومنین علیه السّلام را معنا کند که: «الْحَرْفُ مَا أَوْجَدَ مَعْنًى فِی غَیْرِه‏» باید گفت:

اولاً: باید ثابت شود که حضرت عین این لفظ را گفته‌اند، حال‌آنکه ثابت نیست. بله، اینکه حضرت واضع علم نحو بوده‌اند و چیزی مثل این عبارت از ایشان صادر شده، جزء مسلّمات تاریخی است، اما لفظ‌های متفاوتی در این باره نقل شده است.

ثانیاً: به‌فرض که این لفظ از حضرت باشد، معلوم نیست مراد حضرت همین مطلبی باشد که مرحوم رضی گفته است، بلکه شاید معنای دیگری مراد باشد. از این جهت آن روایت را هم نمی‌توان حجت بر صحت فرمایش محقق رضی رحمه الله گرفت.

إن قلت: بعضی از حروف را نمی‌توان گفت که فی‌نفسه معنا دارد، مثل «تنوین» که خودش به تنهایی هیچ مفهومی ندارد. و شاید کسی همزه استفهام را نیز ملحق به آن کند، گرچه از جهاتی با تنوین فرق دارد.

قلت: اولاً بحث ما در حروف است و می‌توان «تنوین» را جزء حروف ندانست، بلکه آن را به عنوان علامت در نظر گرفت؛ یعنی معنا از غیر استفاده می‌شود و تنوین فقط علامتی برای رفع اشتباه است.

ثانیاً: برفرض که تنوین جزء حروف باشد، می‌توان گفت خود تنوین هم معنا دارد و اینکه ما معنایی از تنوین به تنهایی نمی‌فهمیم، به‌خاطر این است که تنوین از اول این‌گونه وضع شده است که در کلمه دیگری معنا پیدا کند؛ یعنی تنوین مستقلاً برای دلالت بر معنای تنکیر وضع نشده است، بلکه این‌چنین وضع شده که در ظرف لفظ دیگری تنکیر را می‌رساند، پس فقط تنوینی که پایان لفظ باشد دارای معناست و تنوینی که پایان لفظ نباشد اصلاً در هیچ معنایی وضع نشده است.

نظیر وضع مذکور در «تنوین» می‌توان در تکوینیات این‌چنین مثال زد که: اگر فرضاً لوله‌ای اصلاً منصوب نباشد، نمی‌توان عنوان «زهکش» را درباره آن به‌کار برد، اما اگر همین لوله به شبکه زهکشی وصل شود می‌توان گفت زهکش است. تنوین هم این‌چنین است که اگر مستقلاً در نظر گرفته شود اصلاً برای معنایی وضع نشده است، بلکه واضع آن را در آخر لفظ دیگر برای معنا وضع کرده است، نظیر لوله‌ای که اگر به شبکه زهکشی وصل شده باشد می‌گوییم زهکش است و اگر متصل نباشد عنوان «زهکش» را ندارد.

پس به صرف اینکه معنایی از تنوین به تنهایی نمی‌فهمیم، دلیل بر این نیست که موجد معنا در غیر است، بلکه می‌توان گفت به‌ این خاطر است که به‌تنهایی برای دلالت بر معنای خود وضع نشده، بلکه متصلاً به لفظ دیگر برای معنا وضع شده است و در آن صورت است که معنا می‌دهد. بنابراین اشکال وارد بر فرمایش محقق رضی رحمه الله با مثل «تنوین» نقض نمی‌شود.