مباحث وضع الفاظ (جلسه ۱۶)
تقریرات درس خارج اصول
آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته
دوره سوم، سال اول، جلسه شانزدهم (۱۳۹۷/۰۷/۲۹)
نظریه محقق عراقی رحمه الله در حقیقت وضع
در بین متأخرین از ارکان علم اصول، بعد از مرحوم نائینی، آقا ضیاءالدین عراقی رحمه الله است. ایشان از برجستهترین شاگردان آخوند رحمه الله است و گفته میشود بسیاری از «إن قلت»های ذکر شده در کفایه از ایشان است که مرحوم آخوند جواب داده و ماندگار شده است.
مرحوم عراقی یک کتاب اصولی به نام «مقالات الاصول» تألیف فرموده که نسبتاً خلاصه است و در بعضی مباحث نیز عبارات آن ناقص است. همچنین تقریرات متعددی از درس ایشان وجود دارد که از بین آنها «نهایه الافکار» به قلم مرحوم شیخ محمدتقی بروجردی، کامل است و به اذعان بزرگان میتواند منعکس کننده افکار ایشان باشد.
علقه وضعیه، امری بین امور خارجی و اعتبارات ذهنی
مرحوم عراقی در تعریف وضع و کنکاش در ماهیت علقه وضعیه، در مقالات الاصول و تقریرات خود مطالبی دارد که علیرغم دقتنظر بالای ایشان، بعضاً خیلی روشن نیست و مقداری غیر فنّی و دارای اضطراب است. حاصل فرمایش ایشان چنین است که وضع، امری است بین اعتباریات محضه که ینعدم بالغفله و بین اضافات مقولیه و نسب خارجیه.
در حقیقت، علقه وضعیه در نظر ایشان از حیثی شباهت به امور اعتباریه دارد و از حیثی دیگر شباهت به نسبتهای مقولی؛ یعنی اینچنین نیست که اعتباری محض باشد و اینچنین هم نیست که مثل جوهر، اعراض و حتی مفاهیم انتزاعی که منشأ انتزاع حقیقی دارند خارجیت داشته باشد، بلکه بین اینهاست و گویا میخواهد بفرماید که از بعضی انتزاعیات بالاتر است و در عین حال از مقولات، پایینتر است.
ایشان میگوید بعضی از انتزاعیات فقط مربوط به ذهن است و هیچ خارجیتی ندارد، مثل تحلیل انسان به جنس و فصل «حیوان ناطق» که موطن آنها ذهن است، اما علقه وضعیه چنین نیست و با خارج مرتبط است. از طرفی معلوم است که مثل جواهر یا اعراض، حتی اعراض نسبی مثل فوقیت و تحتیت هم نیست.
رابطه «مرآت و مرئی» بین لفظ و معنا (فناء لفظ در معنا)
ایشان هم در مقالات و هم در تقریرات خود بر این نکته تأکید میکند که رابطه لفظ و معنا مثل رابطه مرآت و مرئی است؛ یعنی همانگونه که فرد هنگام نگاه به آینه بما هی آینه، خودش یا شیء دیگری را که در آینه پیداست نگاه میکند و هیچ التفاتی به آینه ندارد بلکه آینه مغفولٌ عنها است ـ مگر اینکه نگاه خاصی به خود آینه داشته باشد ـ لفظ نیز خودش مورد نظر نیست بلکه مرآت برای معناست. و به تعبیر دیگر، لفظ فانی در معناست مثل فنای مرآت هنگام نظر کردن شخص به مرئی.
این فناء آنقدر قوی است که در نتیجه آن، گاهی صفات معنا به لفظ سرایت میکند؛ لذا ممکن است لفظی ناخوشآهنگ، به برکت معنای زیبایی که دارد خوشآهنگ جلوه کند و زیبایی از معنا به لفظ سرایت کند، یا لفظی خوشآهنگ چون معنای ناخوشایندی دارد، زشت جلوه کند. فرضاً دو کلمه «گُل» و «غُل» هموزناند، با این حال اگر انسان کلمه «غُل» را بشنود ناراحت میشود، اما اگر کلمه «گُل» را بشنود خشنود میشود؛ زیرا محکیٌّ عنه «گل» معنایی است که محبوب است، اما محکیٌّ عنه «غل» محبوب نیست و به یاد غل و زنجیر میافتد.
عکس این قضیه هم ممکن است اتفاق بیفتد؛ یعنی زیبایی یا نازیبایی لفظ، در معنا تأثیر بگذارد که البته این مورد معمولاً در ترکیبات دیده میشود و در مفردات کمتر اتفاق میافتد.
پس محقق عراقی رحمه الله میفرماید لفظ فانی در معنا است، البته نه به این معنا که لفظ نباشد؛ زیرا اگر لفظ نبود معنا اصلاً به ذهن خطور نمیکرد، بلکه یعنی مغفولٌ عنه است و توجه کاملاً به معناست.
تذکری درباره معنای «فناء فی الله» در عرفان
در اینجا مناسب است اشارهای به این مطلب کنیم که در عرفان بیان شده انسان سالک وقتی به بعضی از مراتب کمال میرسد، «فانی در ذات خدا» میشود و به تعبیر برخی به مرتبه «لا اسم له و لا رسم» میرسد.
برخی به اشتباه از کلمات بزرگان چنین برداشت کردهاند که این فناء، فنای حقیقی است؛ یعنی فیالواقع و فی نفسالامر هیچکس غیر از خدا نیست، درحالیکه این محال است و مفاسدی عظیم بر آن مترتب است. اگر اینگونه باشد، به قول مرحوم علامه طباطبایی، پس این همه عبادات، رنجها و زحمتها چه میشود؟! فقط برای این بوده که هیچچیز فیالواقع باقی نماند و به تعبیر برخی که خیلی ذوقی حرف میزنند، «بسوزد» و حقیقتاً تمام شود؟! پس خلود یعنی چه؟! «بقاء ببقاء الله» چه میشود؟! «خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ لَا لِلْفَنَاءِ» چه معنایی دارد؟! و اصلاً خلقت دیگر چه معنا و مفهومی خواهد داشت؟!
عجیب است که بعضی از آقایان اهل فهم، گاهی حاقّ معنا را متوجه نمیشوند و با یک حرارتی میگویند اشکالی ندارد فناء را فنای حقیقی بدانیم، ولی کسانی که اساس کارند و طبق موازین حرف میزنند کاملاً تبیین کردهاند که مراد ما از «فناء» چیزی نظیر فنای لفظ در معنا و فنای مرآت در مرئی است ـ البته در مراتبی بالاتر ـ که لفظ و مرآت دیده نمیشود و توجه فقط به معنا و مرئی است، نه اینکه اصلاً لفظ و مرآت نباشد و فقط معنا و مرئی باشد. همچنین میتوان به شیشه عینک مثال زد که خودش وجود دارد ولی هنگام استفاده از عینک اصلاً شیشه آن را نگاه نمیکنیم بلکه بهوسیله آن، اشیاء دیگر را میبینیم.
مسئله «فناء فی الله» نظیر این است که بگوییم: «موجودات در برابر خالق خود هیچ هستند» که یعنی از شدت وابستگی همچون ظلاند و اگر با دید الهی به آنها بنگریم، ذیظل را میبینیم و ظل چیزی نیست. و به قول سعدی:
همه هر چه هستند از آن کمترند
که با هستیاش نام هستی برند
همه موجودات، هستیِ مرآتی دارند؛ یعنی همه چیز آیه و آینه است و دارد خدا نشان میدهد.
و فى کلّ شىء له آیه
تدلّ على أنّه واحد
«فناء فی الله» به این معنا یکی از بالاترین کمالات است و اگر کسی به این مقام برسد که در همهحال چنین باشد، واقعاً به فوز عظیم رسیده است، منتها آن حرف که بعضی بهخاطر کمتوجهی یا تحت تأثیر احساسات بیان کردهاند، به قول ملا عبدالله زنوزی مستلزم مفاسد عظیمه است و اگر متوجه آن لوازم فاسد باشند این حرف را نمیزنند.
رابطه لفظ و معنا از قبیل رابطه علامت و ذی العلامه نیست
مرحوم عراقی برای تبیین بیشتر کلام خود میفرماید: نباید تصور کرد که نسبت لفظ و معنا، نظیر نسبت علامت و ذیالعلامه است؛ زیرا رابطه بین علامت و ذیالعلامه، فناء نیست بلکه انتقال است.
«علامت» نظیر چراغ هشداری است که فرضاً کنار چالهای در اطراف محل عبور و مرور قرار میدهند، یا سنگی که زمان قدیم در راهها سر هر فرسخ میگذاشتند یا تا اندازهای مثل علائم راهنمایی و رانندگی امروز.
ایشان میفرماید رابطه لفظ و معنا با رابطه علامت و ذیالعلامه تفاوت دارد؛ لفظ گویا خودش معناست و اصلاً به مجرد القای لفظ، معنا به ذهن میآید و خود لفظ فانی است و دیده نمیشود. مثلاً اگر کسی بگوید «آب بیاورید» در ذهن هیچکس لفظ آب که متشکل از آ و ب است نمیآید، بلکه فوراً معنای آن به ذهن میآید؛ برخلاف علامت و ذیالعلامه که ابتدا علامت دیده میشود و مثلاً آن چراغ هشدار را میبینیم، سپس ذهن از آن علامت به ذیالعلامه منتقل میشود و فرضاً متوجه خطر میشویم.
ایشان در بعض تقریراتش تصریح میکند که لفظ و معنا در عرض هم به ذهن میآیند و متلازماند؛ یعنی انتقال ذهن به لفظ و معنا عرضی است.
تبیین وجه اشتراک علقه وضعیه با امور واقعی و اعتباریات
محقق عراقی رحمه الله در ادامه به دنبال تبیین این نکته است که چگونه عقله وضعیه از حیثی یک امری واقعی است و در عین حال جعلی هم هست، با اینکه به حسب ظاهر بین این دو تضاد است.
ایشان میفرماید: اینکه میگوییم جعلی و اعتباری است، یعنی منشأ آن جعل و اعتبار است و تا اعتبار و فرض نباشد ـ یا چیزی که در قوه فرض است، مثل کثرت استعمال ـ وضع محقق نمیشود. فرضاً کسی که صاحب فرزند میشود و مثلاً اسم «احمد» را بر او میگذارد، معلوم است که علقه و رابطه ایجاد شده بین فرزند و این اسم، ذاتی و تکوینی نیست و به تعبیر مرحوم نائینی مثل گرسنگی نیست که هنگام نیاز به غذا خودبهخود پیدا میشود، بلکه اعتباری است بهگونهای که اگر نامگذاری نمیکرد این اتفاق نمیافتاد. وضع همه الفاظ برای معانی دقیقاً اینگونه است.
اما بعد از اینکه اسمی برای شخصی عَلَم قرار داده شد یا لفظی برای معنایی وضع شد، در ادامه این وضع دیگر قائم به معتبِر نیست و حتی اگر معتبر از میان برود، بازهم در متن واقع جریان دارد.
البته علقه وضعیه، نظیر مفاهیم انتزاعی مثل فوقیت، تحتیت و مانند آن نیست؛ چون به تعبیر ایشان ظرف وجود این مفاهیم، خارج است و تغییراتی در تکوین ایجاد میکنند و مثلاً سقف که فوق است نسبت به فرش که تحت است، هیئت جدیدی را در خارج ایجاد کرده است، برخلاف علقه وضعیه که هرچند بعد از وضع شدن در ادامه قائم به چیزی نیست و بنفسه در طول زمان استمرار دارد، ولی اینچنین نیست که [با وجودش چیزی به عالم واقع اضافه شود و] اگر فرضاً روزی نابود شد، چیزی از عالم کم شود. به تعبیر دیگر علقه وضعیه چیزی به طرفین خود نمیافزاید، برخلاف فوقیت، تحتیت و امثال آن.
در عین حال، علقه وضعیه مثل حیوانیت و ناطقیت هم نیست که قائم به ذهن باشد و ذهن آن را انتزاع کند، بلکه این علقه بعد از آنکه وضع شد، حتی اگر طرفین آن در خارج موجود نباشد در متن خارج واقعیت دارد و ثابت است؛ نظیر اینکه اگر اربعهای در خارج نباشد و زوجیتی هم نباشد، در عین حال «ترتب زوجیت بر اربعه» هست. بلکه بالاتر ـ ما این را اضافه میکنیم که ـ چهبسا در مواردی تحقق طرفین محال است و در عین حال نسبت بین آنها ثابت است، مثل ملازمه موجود در آیه شریفه: (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلَّا الله لَفَسَدَتَا) که اساساً مقدم این قضیه شرطیه محال است ـ چون برهان بر امتناع شریک باری قائم است ـ و تالی هم به تبع امتناع مقدم، امتناعِ غیری دارد، ولی در عین حال ملازمه بین این دو ثابت بوده و امری واقعی است؛ به این معنا که به فرض فارض و در ذهن مُدرِک نیست.
در حقیقت مرحوم عراقی میخواهد بفرماید علقه وضعیه نیز چنین است؛ یعنی بعد از اینکه علقه وضعیه جعل شد، این رابطه در ادامه ثابت است و به فرض فارض و حتی وجود طرفین آن وابسته نیست. بله، در صورتی که طرفین آن در خارج موجود شوند آن علقه خارجیت نیز پیدا میکند، اما اینچنین نیست که اگر لفظ و معنا مصداق خارجی نداشتند آن علقه واقعیت نداشته باشد، بلکه فارغ از طرفین واقعیت دارد و ثابت است.
با توجه به این مطلب، ایشان میفرماید: از آنجا که این علقه واقعیت دارد و وابسته به طرفین خود نیست، لذا اگر کسی عالم به وضع باشد هرچند اهل آن لغت نباشد، این واقعیت را میفهمد؛ یعنی به مجرد اینکه لفظ را تصور کند معنای آن در ذهن او منقدح میشود به گونهای که لفظ مغفولٌ عنه است.
البته قید عالم به وضع بودن، فقط در بعضی از تقریرات ایشان وجود دارد و در بقیه نیست و لذا اینکه برخی اشکال کردهاند که آیا منظور ایشان عالم به وضع است یا غیر عالم به وضع، ظاهراً این تقریر مرحوم عراقی را ندیدهاند.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰