مباحث وضع الفاظ (جلسه ۴۹)
تقریرات درس خارج اصول
آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته
دوره سوم، سال اول، جلسه چهل و نهم (۱۳۹۷/۱۰/۱۵)
معانی هیئات
بحمدالله بحث از معانی حروف تمام شد و نظرات أعلام علم اصول را به اندازه لازم بررسی کردیم و در ضمن، آنچه که منتسب به محققین از فلاسفه بود نیز بررسی و نقد شد و در نهایت نظر برگزیده خود را هم تبیین کردیم.
بحث از معانی هیئات هم قریب به آن بحث است و در ملاک، تفاوتی اساسی ندارد. الا اینکه أعلام، راجع به مفاد هیئات هم مستقلاً وارد بحث شده و نظریاتی را ابراز فرمودهاند که بررسی آنها نیز لازم است؛ خصوصاً که شاید بحث از مفاد هیئات، دارای اثر بیشتری نسبت به بحث معانی حروف باشد؛ چون معمولاً مثالهایی که به عنوان ثمره بر بحث از مفاد هیئات و حروف ذکر میشود، مصداق ترتب ثمره بر مفاد هیئات است، مثل بحث مطلق و مشروط، مفهوم جمله شرطیه و… که عنایت روی هیئت است.
ما در اینجا قصد داریم دو مبنا را در مفاد هیئات ذکر کنیم و بیش از این، بحث را تفصیل نمیدهیم تا به مباحث اهم برسیم. یک مبنا متعلق به جناب محقق عراقی اعلی الله مقامه است و یکی هم مبنای مرحوم امام قدس سره است که در این بحث، مطالب خوب و جالبی را ذکر فرمودهاند.
نظریه محقق عراقی رحمه الله در معانی و وضع هیئات
قبلاً اشاره شد که محقق عراقی رحمه الله به حسب تقریرات خود، دو مبنا در معنای حروف ارائه فرموده است؛ در تقریر نهایه الافکار همان مبنای منسوب به مشهور فلاسفه آمده است که بیان میکند حروف برای حکایت از روابط بین معانی اسمیه وضع شده است و به نوعی حاکی از روابط خارجیه است. اما در تقریر بدائع الافکار مطالب متفاوتی را فرموده بود که به تفصیل بررسی و بعض نقاط مورد نقد آن بیان شد.
تقسیم هیئات به تامه و ناقصه و بیان مفاد آنها
ایشان در آن بحث، فیالجمله بیان فرمود که هیئات برای ربط بین اعراض و موضوعات آنها وضع شدهاند. اما بعداً به تفصیل وارد بحث در معانی هیئات میشود و ابتدا هیئات را به دو قسم تقسیم میکند: هیئات تامه و هیئات ناقصه.
هیئات تامه یعنی هیئتهایی که یصح السکوت علیها است و مخاطب حالت انتظاریهای نسبت به خود جمله ندارد، مثل «زیدٌ قائمٌ»، «عمروٌ جالسٌ» و … که معنای تام دارد و سکوت بر آن صحیح است. در مقابل، هیئات ناقصه ترکیباتی است که لایصح السکوت علیها؛ مثل ترکیب وصفی «زیدٌ العالم» که معنای آن تام نیست و حالت انتظاریه نسبت به آن وجود دارد؛ برخلاف «زیدٌ عالمٌ» که چنین نیست.
محقق عراقی رحمه الله بعد از بیان این تقسیم میفرماید: مفاد هیئات، اعم از هیئات تامه و ناقصه، نسب و روابط ذهنیه است که مفاهیم اسمیه را به هم مرتبط میکند و مرآت برای وجود نسب در خارج است.
مثلاً در «زیدٌ قائمٌ» زید حاکی از فرد خاصی است، قائم هم حاکی از عرضی خاص است و هیئت جمله اسمیه حاکی از نسبت و ربط بین این عرض خاص (قیام) و زید است. البته بهگونهای که حاکی از نسبت موجود در خارج است و اینچنین نیست که مخلوق ذهن باشد و انعکاسدهنده از وجودی در خارج نباشد.
همچنین در مثل «زیدٌ القائم» زید حاکی از شخص خاص است، «القائم» هم حاکی از عرض خاص است و هیئت ترکیبیه صفت و موصوف هم حاکی از ربط و نسبتی بین زید و وصف قیام است و اینچنین هم نیست که صرفاً امری ذهنی باشد، بلکه بهنحو تصوری، حکایت از خارج هم میکند.
بنابراین به نظر محقق عراقی رحمه الله هیئات تامه و ناقصه، هردو برای روابط ذهنی و نسبی وضع شدهاند که مرآت برای خارج است. اما آیا بین هیئت تامه و ناقصه فرقی نیست؟
دو فرق اساسی بین هیئات تامه و ناقصه در نظر محقق عراقی رحمه الله
محقق عراقی رحمه الله دو فرق اساسی میان هیئات تامه و ناقصه ذکر میکند.
فرق اول: وضع هیئات تامه برای نسب ایقاعی و وضع هیئات ناقصه برای نسب وقوعی
محقق عراقی رحمه الله در بیان فرق اول میفرماید: هیئات تامه مفید نسبتهای ایقاعی است، اما هیئات ناقصه مفید نسبتهای وقوعی است. ایشان برای تفهیم این مطلب، چنین توضیح میدهد که:
فرضاً اگر در خارج، سنگی بر سنگ دیگری قرار داده شود و نوعی نسبت و اضافه بین این دو سنگ برقرار شود، این امر دو حیثیت دارد؛ یک حیثیت، خروج این نسبت و اضافه از کتم عدم به عالم وجود است و حیثیت دیگر، نتیجه این عمل است که وقتی سنگی روی سنگ دیگر گذاشته شد، شکل و هیئت جدیدی پیدا میشود که فوقیتِ یکی و تحتیتِ دیگری است. ایشان میفرماید: حیثیت اول، حیثیت ایقاعی یا مصدری است و حیثیت دوم که حاصل حیثیت اول است، حیثیت اسم مصدری یا وقوعی است.
محقق عراقی رحمه الله بعد از روشن شدن معنای ایقاعی و وقوعی، میفرماید: در نسب و روابط ذهنیه بین مفاهیم نیز همین دو حیثیت قابل لحاظ است:
یکی اینکه نسبت و ربط، از حیث حدوث و مصدری ملاحظه شود؛ یعنی خروج من العدم الی الوجود، که این مربوط به هیئات تامه است، مثل «زیدٌ قائمٌ»، «بکرٌ جالسٌ»، «هندٌ آکلهٌ» و… . لذا میگوییم هیئات تامه برای نسب ایقاعیه وضع شده است که از آن تعبیر به نسب مصدری میکنیم.
و حیثیت دیگر اینکه حاصل آن نسبت در نظر گرفته شود و از حیث وقوعش مورد لحاظ نباشد، مثل «زیدٌ القائم»، «بکرٌ الجالس»، «هندٌ الآکله» و… به شکل صفت و موصوف، که در هیئات و ترکیبات ناقصه اینچنین است؛ یعنی حاصل آن حدوث، این شده که زید، وصف «قیام» دارد یا بکر متصف به «جالس» شده و هکذا … . پس هیئات ناقصه، مفید نسب وقوعی است و به تعبیر دیگر، دالّ بر نسب اسم مصدری است.
بنابراین فرق اول بین هیئات تامه و ناقصه این شد که مفاد هیئات تامه، نسب ایقاعی و مصدری است ولی مفاد هیئات ناقصه نسب وقوعی و اسم مصدری است و این تفاوت که بین نسب ایقاعی و وقوعی وجود دارد، در استعمالات هم ظهور پیدا میکند؛ یعنی اگر بخواهیم نسبتها و روابط ایقاعی را نشان دهیم باید از هیئات تامه استفاده کنیم، ولی اگر بخواهیم نسبتهای وقوعی را نشان دهیم، باید از هیئتهای ناقصه استفاده کنیم.
نتیجه فرق اول: ترتب رتبی هیئات ناقصه بر هیئات تامه
مرحوم عراقی میفرماید از آنچه گفتیم استفاده میشود که همیشه مفاد هیئات ناقصه در طول مفاد هیئات تامه است؛ زیرا تا حدوثی نباشد، حادثی نداریم و تا حیثیت خروج از عدم به وجود نباشد، حیثیت وجودی در نظر گرفته نمیشود. البته قاعدتاً مقصود ایشان باید ترتب رتبی باشد، نظیر اینکه گفته شود: «أوجَدَ فوُجِد».
معنای «ان الأوصاف قبل العلم بها اخبارٌ و الاخبار بعد العلم بها أوصاف»
سپس ایشان در ادامه میگوید: پس شاید این کلام معروف که: «الاوصاف قبل العلم بها اخبارٌ و الاخبار بعد العلم بها اوصافٌ» اشاره به همین مطلب باشد، به این بیان که: اوصاف قبل از علم به آن اخبار است؛ زیرا هنوز معلوم نشده که این وصف برای این موضوع حادث شده است و حیثیت حدوثش معلوم نیست، بنابراین علم به وصف نداریم و وقتی که علم نداشتیم ابتدا باید گفته شود این امر حادث شد یا میشود، پس باید به صورت هیئت تامه خبری بگوییم: «زیدٌ قائمٌ». اما بعد از اینکه فهمیدیم جهت قیام در زید حادث شد، دیگر کاری به حیثیت حدوثش نداریم و بالطبع این ویژگی را صرفنظر از حدوثش در زید میبینیم و به نحو هیئت ناقصه وصفی میگوییم: «زیدٌ العالم»، در نتیجه: الاخبار بعد العلم بها اوصافٌ.
پس با توجه به آنچه گفتیم، معنای قضیه «الاوصاف قبل العلم بها اخبارٌ و الاخبار بعد العلم بها اوصافٌ» هم روشن شد که: نسبتهای تامه برای اخبار است و نسبتهای ناقصه حاصل از اخبار است.
خلاصه فرق اول آنکه: هیئتهای تامه برای نسبتها و روابط ایقاعی است و هیئتهای ناقصه برای روابط و نسبتهای وقوعی است، که معنای آن با تشبیه و توضیح روشن شد.
فرق دوم: اقتضای محکیّ هیئات تامه برای وجود خارجی، برخلاف هیئات ناقصه
ایشان در تبیین فرق دوم ابتدا میفرماید: «ثم انه ربما یفرق بینهما من جهه أخرى» و گویا خیلی از صحت آن مطمئن نیست، اما در ادامه طوری صحبت میکند که نشان میدهد آن را پذیرفته و به عنوان یک امر صحیح و مسلّم، آن را تحلیل میکند.
فرق دومی که محقق عراقی رحمه الله بین هیئتهای ناقصه و تامه ذکر میفرماید این است که: هیئتهای ناقصه اقتضایی ندارد که مفادش در خارج موجود باشد، برخلاف هیئتهای تامه که محکیّ آنها اقتضای وجود خارجی دارد. توضیح بیشتر آنکه:
هیئتهای ناقصه دلالت بر مفهوم و ماهیتی میکند که به واسطه نسبتی که به آن داده شده، تضییقی در آن رخ میدهد، اما از حیث اینکه این مفهوم مضیق در خارج وجود دارد یا نه، ساکت است و دلالتی ندارد، بلکه میتواند در خارج باشد یا نباشد.
مثلاً «زیدٌ الضارب» که هیئت ناقصه وصف و موصوف است، یک نوع تحصیص را به تعبیر سید خویی رحمه الله برای زید افاده میکند؛ یعنی تحصیص زید به وصف ضارب بودن، اما اینکه آیا در خارج هم اینچنین است یا خیر، دلالتی ندارد. و لذا میتوان گفت: «زیدٌ الضارب إما موجودٌ و إما معدومٌ» و کسی هم اشکال نمیکند؛ زیرا تقیید زید به ضارب، تنها تقیید سعه ذات را افاده میکند و زید را از آن اطلاقی که داشت بیرون میآورد، اما از حیث اینکه آیا این ذات مقیده در خارج موجود است یا نه، هیچ حرفی ندارد.
اما در هیئتهای تامه اینچنین نیست، بلکه این هیئتها بهگونهای است که اقتضا میکند محکیاش در خارج موجود باشد و به تعبیر دیگر، محکیٌفیها در هیئات تامه اقتضای وجود خارجی دارد. لهذا صحیح نیست که گفته شود: «زیدٌ قائمٌ» إما موجودٌ و إما معدومٌ؛ زیرا هیئت تامه یصحّ السکوت علیها است و حکایت از نسبت تامه در خارج میکند؛ یعنی زیدی که قائم است و این معنا در خارج محقق است، پس إسناد «معدومٌ» به آن، مستلزم تناقض است و إسناد «موجودٌ» هم موجب تکرار است.
البته نه اینکه بگوییم حکایت هیئتهای تامه از خارج، همیشه درست است؛ چون ممکن است محکیّ آنها مطابقت با واقع داشته باشد یا نداشته باشد، ولی بههرحال ذات هیئات تامه اقتضای مطابقت محکیّ آنها با خارج را دارد، منتها گاهی فیالواقع هم مطابَق دارد و گاهی هم ندارد.
و حتی در مثل «زیدٌ معدومٌ» هم با اندکی تسامح میتوان گفت که هیئت تامه اقتضای امری در خارج میکند و به این معناست که زید در خارج معدوم است؛ یعنی زید واقعاً در نفس الامر معدوم است.
ثمره فرق دوم: برگشت تقیید در هیئات ناقصه به ذات و در هیئات تامه به وجود
در نهایت محقق عراقی رحمه الله بر این فرق دوم، اثری مترتب میکند ـ کما اینکه بر فرق اول هم اثری مترتب کرد ـ و میگوید: با توجه به آنچه گفتیم، تقییدات در هیئتهای ناقصه به خود ذات میخورد، چون نگاهی ولو تصوراً به خارج ندارد و در همان صقع ذات ماهیت است، که قابلیت وجود و عدم را دارد. برخلاف تقیید در هیئتهای تامه که صقع آن موجودیت ذاتی در خارج است، در نتیجه از حیث وجودی تقیید میخورد و قید بر وجود خارجی وارد میشود.
بررسی فرمایشات محقق عراقی رحمه الله در معانی هیئات تامه و ناقصه
محقق عراقی رحمه الله دو فرق بین هیئات تامه و ناقصه ذکر کرد که فعلاً در اینجا میخواهیم به بررسی فرق دوم بپردازیم و نسبت به فرق اولی که محقق عراقی رحمه الله فرمود چیزی نمیگوییم؛ چون در بیان قول مرحوم امام قدس سره در مفاد هیئات، نقدی نسبت به این حرف آقای عراقی رحمه الله وجود دارد و اشکال فرق اول در آنجا روشن میشود. لذا بحث از آن را به همان جا موکول میکنیم.
نقد فرمایش محقق عراقی رحمه الله در فرق دوم بین هیئات تامه و ناقصه
ایشان در توضیح فرق دوم فرمود: در هیئتهای تامه که برای نسبتها و روابط بین مفاهیم اسمیه وضع شده است بهگونهای که حکایت از خارج میکند، محکیٌ فیها اقتضای وجود خارجی دارد و لذا اگر کسی مثلاً بگوید: «زیدٌ قائمٌ» إما موجودٌ و إما معدومٌ، مستهجن است؛ زیرا آنچه را که فرض شده موجود است، نمیتوان گفت «یا موجود است یا معدوم»؛ چون مستلزم تکرار یا تناقض است.
خدمت ایشان عرض میکنیم که مگر هیئتهای تامه فقط مثل «زیدٌ قائمٌ» است؟! جملاتی مثل «الانسان ممکنٌ»، «الاربعه زوجٌ» و… هم هیئات تامه و یصح السکوت علیها هستند، اما آیا اینها نیز اقتضای وجود خارجی دارند؟! معلوم است که اقتضا ندارند؛ چون امکان به نحو ضرورت بر ذات انسان حمل میشود و نمیخواهیم بگوییم امکان در انسان موجود است. و لذا اگر بگوییم «الانسان ممکنٌ و هو إما موجودٌ و إما معدومٌ» اصلاً مستهجن نیست. همینطور در «الاربعه زوجٌ» که هیئت تامه است، چه اقتضایی دارد که وجود خارجی داشته باشد؟! بلکه فقط دلالت میکند که ذات اربعه زوج است و اصلاً اقتضای وجود ندارد، لذا میشود گفت: «الاربعه زوجٌ و هو إما موجودٌ أو معدومٌ».
پس معلوم شد این فرمایش محقق عراقی رحمه الله که فرمود هیئتهای تامه اقتضای وجود خارجی دارد، قاعده درستی نیست و نهفقط این مثالهایی که زدیم، بلکه بیشمار مثال دیگر میتوان برخلاف آن آورد.
نکته اقتضای بعض هیئات تامه نظیر «زیدٌ قائمٌ» برای وجود خارجی
ممکن است کسی بگوید در مثل «زیدٌ قائمٌ» انصافاً درست نیست که بگوییم إما موجودٌ أو معدومٌ، پس نکتهای که باعث این تفاوت بین هیئات تامه شده است چیست؟
در جواب میگوییم: با توجه به مطالبی که قبلاً درباره وضع اعلام شخصیه داشتیم، قضیه حل میشود. در آن بحث بیان کردیم که موضوعٌله اعلام شخصیه طبق مبنای منتخب ما و بعضی دیگر، «وجود خارجی» است. لذا در «زیدٌ قائمٌ» بعد از اینکه شما فرض کردید «زید» وضع برای موجود خارجی شده است و میخواهید آن را متصف به قیام کنید، نمیشود گفت: إما موجودٌ أو معدومٌ؛ زیرا کأنّ چنین گفتهاید که: «زیدٌ الموجود خارجاً قائمٌ، إما موجودٌ أو معدومٌ» که محال است؛ چون مستلزم تناقض و تکرار است.
به تعبیر دیگر در «زیدٌ قائمٌ» عقد الوضع (زید) بهگونهای است که خارجیت را در حاقّ موضوعٌله خود دارد ـ چون از اعلام شخصیه است ـ و میخواهیم بگوییم چنین موضوعی متصف به وصف قیام است، پس باید در خارج موجود باشد. لذا درباره «زیدٌ قائمٌ» نمیشود گفت: إما موجود أو معدوم؛ زیرا مفاد جمله این است که: «زیدی که در خارج موجود است، متصف به قیام است» و عقد الوضع در اینجا چون از أعلام شخصیه است وجود خارجی آن مفروض است و عقد الحمل هم از آنجا که جهت قضیه ذکر نشده است، چنانکه سابقاً گفتیم مطلقه عامه است و بیش از این را نمیرساند که زید فیالجمله در احد ازمنه ثلاثه قائم است. پس تعبیر «إما موجودٌ أو معدومٌ» در مورد آن معنا ندارد.
بنابراین نکته اینکه محکیّ هیئات تامهای مثل «زیدٌ قائمٌ» اقتضای وجود خارجی دارد روشن شد. ولی باید توجه داشت این بدان معنا نیست که مفاد چنین ترکیباتی نمیتواند صادق یا کاذب باشد. بله، از حیث مفاد کلام نمیتوان فرض کرد که در خارج وجود نداشته باشد، ولی نه اینکه در متن واقع، مفاد کلام حتماً مطابق با واقع هم باشد، بلکه ممکن است کسی به دروغ آن را بگوید. پس مفاد کلام با فرض عدم وجود، سازگار نیست و درعینحال ممکن است این مفاد، مطابق با واقع نباشد و دروغ باشد.
اشکال: با توجه به آنچه بیان شد، ممکن است نقضی به ذهن بیاید و آن اینکه: اگر محکیّ در «زیدٌ قائمٌ» اقتضای وجود خارجی داشته باشد، طبق استدلال شما باید در ترکیبات ناقصه هم اینچنین باشد و «زیدً القائم» هم باید اقتضای وجود خارجی داشته باشد. ولی محقق عراقی رحمه الله گفت چنین اقتضایی ندارد و لذا صحیح است که گفته شود: «زیدٌ العالم إما موجودٌ او معدومٌ» و شما هم به این مطلب اشکال نکردید، درحالیکه زید در اینجا نیز اسم برای وجود خارجی است، پس چطور میتوان گفت: إما موجودٌ أو معدومٌ؟!
جواب: قبول داریم که زید به تنهایی برای فرد خارجی وضع شده است، اما «زیدٌ القائم» با وصفی که دارد یک موضوع جدید میشود که میتواند موجود یا معدوم باشد. در حقیقت «زید» کلی نیست که به انواع، اشخاص و نظایر اینها تقسیم شود و مفهوم آن سعه و ضیق پیدا کند، اما انقسامات احوالی دارد و مثلاً میتواند عالم باشد یا جاهل، غاضب یا حلیم، متکلم یا ساکت و… باشد؛ یعنی میتواند حالات متفاوتی داشته باشد. پس وقتی زیدی که در خارج هست، میتواند عالم باشد یا جاهل، لذا «زیدٌ العالم إما موجودٌ أو معدومٌ» در حقیقت یعنی «وصف عالمیت إما موجودٌ أو معدومٌ» که مشکلی ندارد.
و به تعبیر دیگر حصهای از زید که عالم است، ممکن است موجود باشد و ممکن است موجود نباشد؛ یعنی ممکن است به جای آن حصه، حصه زید جاهل موجود باشد. و همینطور است در مثل «زیدٌ الغاضب إما موجودٌ أو معدوم» یا «زیدٌ المتکلم إما موجودٌ أو معدوم» یا … [که در هر یک از این مثالها زید خارجی دو حالت دارد (مثلاً غاضب و حلیم) و هر یک از این دو حالت (مثلاً غاضب) ممکن است موجود باشد و ممکن است معدوم باشد.] پس در واقع، ما آن مقداری که دالّ بر خارج است یعنی «زید» را حفظ میکنیم، اما تحصیص آن و اینکه فلان وصف را داشته باشد و این دو عنوان تصادق داشته باشند، ثابت نیست و ممکن است حصه متصف به آن وصف، موجود یا معدوم باشد.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰