مباحث وضع الفاظ (جلسه ۴۸)
تقریرات درس خارج اصول
آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته
دوره سوم، سال اول، جلسه چهل و هشتم (۱۳۹۷/۱۰/۱۱)
بررسی و نقد فرمایشات سید صدر رحمه الله در معانی حروف
آنچه شهید صدر رحمه الله از فرمایشات محقق اصفهانی رحمه الله وام گرفته بودند، اشکالاتش در بررسی فرمایشات مرحوم اصفهانی رحمه الله بیان شد، لذا دیگر مستقلاً به آنها نمیپردازیم، هرچند ممکن است در این زمینه به بعض مطالب در خلال بحث اشاره کنیم.
اما اینکه ایشان مانحنفیه را به تحلیل ذهنی «انسان» به «حیوان» و «ناطق» تشبیه کرد و فرمود همانطور که انسان، ماهیت و وجود واحد دارد، مفهوم «النار فی الموقد» هم ماهیت واحده دارد و این ذهن است که آن را به «نار» و «موقد» و «نسبت بین این دو» تحلیل میکند، حقیقت این است که تشبیه مناسبی نیست؛ زیرا انسان مفهومی است که نه در خارج، نه در حس و نه در خیال، مرکّب از حیوانیت و ناطقیت نیست، بلکه مرکّب از اجزاء سر، پا، دست و… است و اینها با «حیوان» و «ناطق» که قوام ماهیتش است فرق میکند. شما نمیتوانید در مورد انسان بگویید این قسمتش حیوان است و آن قسمت ناطق؛ چنین اجزائی وجود ندارد. یا مثلاً در مورد درخت که «جسم نامی» است، نمیتوان گفت این قسمتش جسم است و آنجا نمو است، بلکه اینها در خارج ترکیب اتحادی دارند؛ یعنی در خارج، حیوانیت از ناطقیت یا نمو از جسمیت جدا نیست و معلوم است که وقتی در خارج اینچنین نیست، از آنجا که حس نیز همان خارج را نشان میدهد، پس در حس هم «انسان»، «درخت» یا … مرکّب از حیوان و ناطق، جسم و نمو یا … نیستند و به تبع آن، در خیال هم حیوان و ناطق جدا نیست و انسان که در خیال آمد، بخشی از آن به عنوان ناطق و بخشی به عنوان حیوان نیست.
بله، در مرحله تعقل، از آنجا که ذهن انسان میبیند آثاری هست که مربوط به انواع مختلف است و آثاری هست که مربوط به نوع واحد است، پس معلوم میشود چیزی به نام «حیوانیت» در انسان است که ذاتی مشترک بین همه حیوانهاست و منشأ آثار مشترک بین انواع مختلف است، چیزی هم به عنوان «ناطقیت» در انسان هست که ذاتی مشترک بین همه انسانهاست و منشأ آثار مختصّ به نوع انسان است. پس اینکه انسان از حیوان و ناطق ترکیب شده، در مرحله درک عقلی و تحلیل عقل است، ولی در مراحل قبل از آن اصلاً چنین ترکیبی وجود ندارد.
حال از ایشان میپرسیم آیا در «النار فی الموقد» هم اینگونه است؟ در خارج که معلوم است نار و موقد وجوداً و ماهیتاً جدا هستند و نهایتاً ربطی بین اینها هست، حالآنکه بین حیوان و ناطق در خارج ربطی نیست؛ چون عین هم هستند و احتیاج به ربط ندارند. در مرحله حس هم که خارج را نشان میدهد، معلوم است که نار و موقد جدا هستند و ربطی هم بین آنها هست.
در مرحله تعقل نیز از لحاظ ماهیت، نار و موقد هرکدام ماهیت منحازی دارد و ارتباط بین آنها هم هست. بله، این را قبول میکنیم که در ذهن، به یک وجود موجودند و اینچنین نیست که «النار فی الموقد» چند وجود ذهنی در کنار هم باشد ـ یعنی وجود نار، وجود موقد و وجود یک ربط ـ بلکه وجود ذهنی یکی است و چنانکه قبلاً هم گفتیم، حتی اگر ما هر کدام از نار و موقد را جدا تصور کنیم و سپس فرض کنیم که این نار در موقد است، این یک تصور ثالث است، نه اینکه آن تصورها را به هم چسبانده باشیم. پس وجود ذهنی «النار فی الموقد» واحد است، اما وجود واحدی است که یک صورت ترکیبی دارد.
پس «النار فی الموقد» حتی در مرحله عقل و مرحله خیال، وجود ترکیبی دارد و در مرحله حس هم که معلوم شد همانند خارج، وجوداً و ماهیتاً متعدد است و ترکیب دارد، پس چطور میخواهید «النار فی الموقد» را تشبیه کنید به انسانی که تحلیل به حیوان و ناطق میشود؟!
با توجه به این مقدمات، خدمت سید صدر رحمه الله عرض میکنیم: در مثل «النار فی الموقد» شما نار و موقد را تشخیص دادید و حکایت این دو از خارج را تصدیق کردید، پس چه مانعی دارد که آن نسبت را هم تصدیق کنید؟! اینها چه فرقی میکند؟! همانطور که توانستید ذات نار و موقد را به ذهن بیاورید، آن رابطه و نسبت خارجی را هم فهم میکنید و هیچ فرقی ندارد، بنابراین چرا میفرمایید نار و موقد، خارج را نشان میدهد اما نسبتش تحلیلی است؟! بله ممکن است نحوه نشان دادن حرف «فی» از نسبت، با نحوه نشان دادن نار و موقد تفاوتی داشته باشد، ولی به هر حال از خارج حکایت میکند و واقعاً آن نسبت خارجی را نشان میدهد.
به تعبیر دیگر عرض میکنیم اینکه میفرمایید مفاد فی (نسبت ظرفیت) امری تحلیلی است، آیا کاشف از خارج هست یا نیست؟
اگر بفرمایید کاشف از خارج نیست، پس چطور رابطه نار و موقد در خارج را فهمیدید؟! ما وجداناً میفهمیم که رابطهای بین این دو هست، پس معلوم میشود که آن مفهومی که در «فی» وجود دارد یک نوع حکایتی از خارج دارد و لذا نمیشود گفت که کاشفیت از خارج ندارد.
اما اگر بگویید که کاشف از خارج است، میگوییم پس چرا آن را امری تحلیلی دانستید؟! حالآنکه مثل نار و موقد، خارج را به ما نشان میدهد و حکایت از خارج میکند. پس اینکه ما آن رابطه را میفهمیم به خاطر حکایت حرف از خارج است، نه صرف تحلیلی که مربوط به قوه مفکره ما باشد. و حتی بالاتر، میخواهیم بگوییم «حیوان ناطق» که ما هم قبول داریم تحلیلی است، باز به نوعی خارج را نشان میدهد؛ چون منشأ انتزاع خارجی دارد و دو حیثیت واقعی را در انسان نشان میدهد و الا معنا نداشت که بگوییم حیوان ناطق، تحلیل انسان است. پس به طریق اولی در «النار فی الموقد» که واقعاً نمیتوان گفت مثل «حیوان ناطق» تحلیلی است، آن نسبت حرفی که مفاد «فی» است میتواند به نوعی خارج را نشان دهد.
بنابراین میگوییم همان چیزی که حاکی از نسبت در خارج است، موضوعٌله حروف است و اینکه معانی حرفی نمیتواند جامع داشته باشد و معنایی وابسته و ذات تعلق به طرفین است، هیچکدام مضر نیست؛ زیرا در عین اینکه مفهوم آن تعلقی است و میفهمیم که باید دو طرف داشته باشد یا به قول شهید صدر رحمه الله در بعضی جاها طرف واحد میخواهد، لازم نیست که تعلق به شیء خاص داشته باشد، بلکه مبهماً این تعلق را درک میکنیم و لهذا حروف را برای چنین چیزی وضع میکنیم؛ یعنی مثلاً «من» را برای ابتدای مبهم یا «الی» را برای انتهای مبهم از حیث تعلقش وضع میکنیم و تعلق خاصی نمیخواهد، بلکه عند الاستعمال تطبیق بر طرفین خاص میکنیم.
بنابراین معلوم شد آنچه این محقق عزیز فرموده و تلاشهایی که کرده را نمیشود تصدیق کرد و هرچند در فرمایشات خود دقتهایی را به کار برده و شاید راقیترین نظر در زمان ماست که با توجه به آخرین نظریات موجود ارائه شده است، اما نتیجه نهایی که گرفته است قابل تصدیق نیست.
نظریه برگزیده در معنای حرفی و وضع حروف
با توجّه به مطالبی که در ضمن بررسی نظریات دیگران بیان کردیم، کم و بیش نظریه برگزیده به دست میآید و تفصیل آن چنین است که:
ابتدا به عنوان مقدمه میگوییم: حروف دو قسم است؛ إخباری و انشائی، یا به تعبیر محقق نائینی رحمه الله اخطاری و ایجادی. مقصود از حروف إخباری یا حکایی، حروفی است که معنایش صرفنظر از استعمال، تقرر دارد و حروف إخباری میخواهد آن معنای تقرری را حکایت کند و از آن به نحو ماضی، حال، یا مستقبل یا بدون در نظر گرفتن زمان، خبر دهد و این محکیٌعنه میتواند مطابق با واقع یا غیر مطابق با واقع باشد و در نتیجه متصف به صدق و کذب شود.
در مقابل، یک سلسله از حروف انشائی است؛ یعنی صرفنظر از استعمال مستعمل، تقرری وجود ندارد که این حروف از آن حکایت کند، بلکه خود این حروف، معنا را تولید میکند یا به تعبیر دیگر خودش مولّد معناست.
برای فهم این مطلب یک مثال ساده میزنیم: مثلاً اگر ما به گربهای بگوییم: «پیش» نمیخواهیم چیزی را حکایت کنیم، بلکه میخواهیم با این لفظ، او را فراری دهیم یا به طرف خودمان جذب کنیم. یعنی صرفنظر از استعمال، واقعیت متقرری نیست که بخواهیم از آن خبر دهیم، بلکه انشاء است.
نظیر همین قضیه در حروف انشائی نیز هست و مثلاً وقتی زید را صدا میزنیم و میگوییم: یا زید! حرف «یا» حکایت از چیزی نیست، بلکه میخواهیم با این کلمه توجه او را جلب کنیم و صرفنظر از این خاصیت، دیگر معنای متقرری، حقیقتی، واقعیتی و نفسالامریتی وجود ندارد که با این لفظ از آن حکایت کنیم. همچنین وقتی فرضاً میگوییم: «إنّ زیداً قائمٌ» حرف «إنّ» برای تأکید است و صرف نظر از این گفتار، معنای متقرری وجود ندارد که إنّ از آن حکایت کند. و هکذا در سایر حروف انشائی مثل: کاف تشبیه، لیت، لعلّ، هل و… .
بله، برای انشای تأکید، ندا و… انگیزهای از قبل وجود دارد، اما نباید آن را با مدلول لفظ اشتباه گرفت؛ زیرا انگیزه، مفاد حروف نداء، تأکید و… نیست، بلکه لازمه عقلی استعمال این حروف است؛ چون معلوم است که انسان هیچ حرف و حرکتی را بدون انگیزه انجام نمیدهد. [و حتی بالاتر، ممکن است حروف انشائی بدون وجود انگیزه واقعی استعمال شود؛ مثلاً] ممکن است کسی اصلاً آرزوی برگشت به جوانی نداشته باشد ولی درعینحال بگوید: «کاش جوانی برگردد» که معلوم است اینجا تمنی صدق میکند. [پس نمیتوان گفت حروف انشائی حکایت از آن انگیزه میکند.] پس مقصود از ایجاد، اعمّ از اعتباری و حقیقی است.
البته ممکن است در بعضی از حروف، اختلاف باشد که از کدام قسم است، اما در این مرحله فعلاً برای ما مهم نیست و غرض این است که بدانیم بعضی حروف إخباری است و بعضی انشائی.
حال با توجه به این مقدمه، وضع در هریک از حروف انشائی و إخباری را بررسی میکنیم:
بررسی نوع وضع در حروف انشائی
در انشائیات، خود لفظ آلت برای کاری است و این آلیت هم احتیاج به وضع دارد، منتها وضع در اینجا با حکائیات فرق میکند. در حکائیات، لفظ علامت برای معنا و حکایت کننده معناست، اما در انشائیات که حکایتی در کار نیست، اصلاً علامیت به آن معنا وجود ندارد، منتها از این حیث که میتواند جایگزین امور تکوینی باشد به نوعی علامیت در آن نیز وجود دارد. توضیح آنکه:
مثلاً میتوان تکویناً با دست، گربه را راند و یا به جای آن گفت: پیش. همچنین میتوان سر کسی را تکویناً به طرف خود برگرداند یا با لفظ «یا» او را متوجه خود کرد. پس لفظ «پیش»، «یا» و… جانشین امری تکوینی است و لذا به یک معنا علامیت دارد که این علامیت به واسطه وضع است، منتها وضع این الفاظ برای حکایت نیست بلکه برای این است که وقتی آن لفظ را به کار بردیم، کاری انجام شود و مثلاً حیوان رانده شود یا توجه کسی جلب شود یا … .
بنابراین بدواً به نظر میآید وضع در حروف انشائی، از قبیل «وضع عام، موضوعٌله خاص» میشود؛ زیرا واضع به این خاطر خواسته است این حروف را وضع کند که به وسیله آن، مثلاً توجه شخصی را جلب کند، چیزی را به چیز دیگری تشبیه کند، کسی را مورد خطاب قرار دهد و هکذا اموری از این قبیل. پس واضع معنای جلب توجه، تشبیه، خطاب و… را به نحو کلی در نظر میگیرد و لذا وضع عام میشود. ولی از آنجا که حروف «یا»، «کاف» و… وضع میشود تا برای انشای نداء، تشبیه، خطاب و… در موارد خارجی بهکار برده شود، موضوعٌله خاص است.
اما با وجود این، چون حروف انشائی برای ایجاد اعتباری این معانی است هرچند برخی از آنها تکویناً نیز این خاصیت را داشته باشد، لهذا با نظر دقیق در این حروف نیز وضع عام و موضوعٌله عام است؛ یعنی حرف برای ایجاد ندا اعتباراً وضع شده است و مستعمل آن را مصداق میبخشد، مثل اینکه لفظ انسان برای طبیعی انسان وضع شده است و فرد، مصداقی از آن را حین تکلم به کار میگیرد.
بررسی نوع وضع حروف إخباری
اما وضع در حروف إخباری، یعنی حروفی که میخواهد از تقرری حکایت کند چگونه است؟
فرضاً میخواهیم نسبت «بودن زید در خانه» را که با عنوان ظرفیت بیان میشود و خانه ظرف است و زید مظروف، حکایت کنیم. این معنای ربطی و نسبت را به دو صورت میتوان تعبیر کرد؛ گاهی تعبیر میشود که: «زید داخل خانه است» و گاهی هم میگوییم: «زید در خانه است» و آنچه در نهایت از این دو میفهمیم تفاوتی ندارد. البته در هر حال باید هیئت را به کار ببریم، ولی اگر به وجدان لغوی خود رجوع کنیم، تفاوتی بین این دو تعبیر از حیث اینکه ظرفیت را میرسانند احساس نمیکنیم.
بله، واقعاً تفاوتی از جهات دیگر بین این دو میفهمیم، اما آیا این تفاوت، ماهوی و جوهری است و بهگونهای که محقق اصفهانی رحمه الله فرمود، اصلاً معنای حرفی نمیتواند منقلب به اسمی شود و اگر آن را اسمی لحاظ کنیم ذاتش تغییر میکند؟! واقعاً اینطور نیست، بلکه معنای حرفی «فی» و معنای اسمی «ظرفیت» جوهرشان یکی است و از یک سنخ هستند، منتها نمود و بروز آنها فرق میکند و از این حیث، میتوان گفت نظریه برگزیده ما نزدیک به فرمایش آخوند رحمه الله است.
آخوند رحمه الله هم شاید نمیخواست بگوید معنای حرفی و اسمی یکی هستند، بلکه چهبسا مقصودش این بود که از یک سنخ هستند؛ چون احساس تشابه بین آنها میکرد در اینکه هر دو حقیقت واحدی را افاده میکنند و در عین حال متوجه بود که تفاوتی از حیث بروز و نمود دارند و لذا شرط وضع را مطرح کرد.
توضیح تفاوت معانی حروف إخباری با معانی اسمی
گفتیم معنای حروف حکایی با معانی اسمی از یک سنخ است و فقط از حیث نمود و بروز متفاوتاند. برای فهمیدن این تفاوت باید به وضع معانی حرفی حکایی و معانی اسمی توجه کنیم:
وضع در معانی اسمی نسب بهگونهای است که لزوماً طرفین یا طرف تعلقش را نمیطلبد، گرچه ذکر آن مناسب است. لذا میگوییم: الدخول، الظرفیه، الاستعلاء و… . بهخلاف معانی حرفی که هرچند همان معنا را میدهد، ولی از ابتدا بهگونهای وضع شده است که مستمع و حتی گوینده به خود لفظ قانع نیست؛ یعنی «فی»، «علی» و… به تنهایی و بدون طرفینش گفته نمیشود و اگر طرفین آن مشخص نباشد، حداقل باید چیزی ولو مبهم باشد که این حروف متعلقاً به آن آورده شود حتی در عالم اثبات، مثل «کون شیءٍ فی شیءٍ» و بدون آن نمیتوان معنای حرف «فی» را تصور کرد؛ زیرا برای معنایی وضع شده که حتماً متعلقش گفته شود.
البته نه اینکه ماهیت معنای حرفی «فی» با معنای اسمی «ظرفیت» فرق داشته باشد، بلکه معنا یکی است، منتها وقتی که متکلم میخواهد مستقلاً درباره آن معنا حرف بزند یا حتی فکر کند و در ذهن داشته باشد، با لفظ «ظرفیت» از آن تعبیر میکند و وقتی میخواهد این ظرفیت را با طرفینش ولو مبهماً حتی در عالم اثبات داشته باشد، از لفظ «فی» استفاده میکند و اساساً حروف إخباری را برای این وضع کردهاند؛ زیرا:
اولاً: اشبه به واقع است؛ چون نسبتهایی را نشان میدهد که وجود منحازی ندارد و در خارج با تعمل فهمیده میشود و مثل وجود جواهر و اعراض، خارج را پر نمیکند و لهذا لفظی مختصرتر برای آنها وضع کردهاند.
ثانیاً: از آنجا که حروف معمولاً مختصرتر از اسماء است، تلفظ و افاده معنا را آسانتر میکند.
پس معلوم شد که مفاد حروف إخباری، همان معانی اسمی نسب است منتها وضع آن با لحاظ طرفینش است و اصلاً برای معنای نسب با صرفنظر از طرفین وضع نشده است. در نتیجه وقتی کسی تلفظ به این حروف میکند، یک معنای تعلقی را افاده میکند و حالت انتظاریهای در ذهن گوینده و شنونده ایجاد میشود، لهذا اگر مثلاً «فی» بدون طرفین ذکر شود برخلاف وضع بهکار رفته است، ولو اینکه لباب معنای آن با «ظرفیت» که برای نسبت صرفنظر از طرفین وضع شده، یکی است.
بنابراین وضع در حروف إخباری، از قبیل «وضع عام، موضوعٌ له عام» است؛ یعنی واضع آن معنای اسمی ربط ظرفی، ربط انتهایی، ربط ابتدایی و… را در نظر میگیرد و لذا وضع عام میشود. موضوعٌله هم هرچند معنای تعلقی است و با لحاظ طرفین است، منتها ماهیتاً با معنای لحاظ شده یکی است و بهگونهای است که طرفینش اجمالاً و ابهاماً لحاظ شده و لذا قابل تطبیق بر افراد متعدد است و واضع هم حروف را برای آن نسبت تعلقی اجمالی وضع میکند، لذا موضوعٌله هم عام میشود. در نتیجه وضع در حروف إخباری همانند وضع اسماء «وضع عام، موضوعٌله عام» میشود.
با این حساب معلوم شد اصلاً جای شبهه اینکه وضع عام و موضوعٌله خاص به معنای حقیقی باشد ـ یعنی مثل اعلام شخصیه ـ نیست و حتی بهنحوی که از بعض کلمات شهید صدر و محقق اصفهانی رحمهما الله استفاده شد که «وضع عام و موضوعٌله اخص» باشد نیز صحیح نیست.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰