مباحث وضع الفاظ (جلسه ۴۷)
تقریرات درس خارج اصول
آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته
دوره سوم، سال اول، جلسه چهل و هفتم (۱۳۹۷/۱۰/۱۰)
بررسی و نقد نظریه سید خویی رحمه الله در حروف (تحصیص)
در جلسات گذشته اشکالات شهید صدر رحمه الله را بر نظریه تحصیص بیان و دفع کردیم. اکنون میخواهیم ببینیم آیا کلمات سید خویی رحمه الله قابل پذیرش است و آیا حروف واقعاً برای تحصیص است یا خیر.
ما درباره فرمایشات ایشان در دو مرحله بحث میکنیم: ابتدا در نظر بدوی کلامی بیان میکنیم و در نهایت هم کلامی دیگر ذکر خواهیم کرد.
بررسی نظریه تحصیص به لحاظ بدوی
اما از لحاظ بدوی، حقیقت آن است که حروف، انواع استعمالات و معانی دارد و در مواضع مختلفی علی وجه الحقیقه یا مجاز بهکار برده میشود و به هر حال استعمالات متفاوتی دارد. ممکن است در برخی موارد آن حداقل به نظر بدوی با سید خویی رحمه الله همراه شویم و بگوییم برای تحصیص است، اما در بعضی موارد اصلاً نمیتواند برای تحصیص باشد و وجدان میکنیم که برای تحصیص نیست.
الف) مواردی که احتمال تحصیص وجود دارد: چنانکه قبلاً گفتیم حروف (در مثل جار و مجرور) گاهی در موضع «حال» میآید، گاهی در موضع «صفت» و گاه به جای «صله». در این موارد احتمال تحصیص وجود دارد؛ مانند آیه شریفه: (خَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِه) که یعنی قارون با زینتش بر قومش خروج کرد. در اینجا «فی زِینَتِه» میتواند برای تحصیص باشد، منتها تحصیص در حالات؛ چنانکه سید خویی رحمه الله فرمود تحصیص در «شخص» به حالات است. یعنی آن حصه خاصه قارون که غرق در زینت بود، بر مردم خارج شد، که مثل «خرج زیدٌ راکباً» است و فرقی ندارد؛ اگر «راکباً» برای تحصیص میآید، «فی زِینَتِه» هم برای تحصیص میآید. و بلکه «عَلَى قَوْمِه» را هم اگر «مستعلیاً» معنا کنیم، هر دو جار و مجرور میتواند برای تحصیص باشد؛ یعنی قارون در حالت کبر (علی قومه) و درحالیکه زینتش را همراه داشت و متلبّس به زینت بود (فی زینته) بر قومش خارج شد.
یا مثلاً در «زیدٌ فی المسجد خیرٌ منه فی المنزل» که «فی المسجد» صفت برای زید باشد؛ به این معنا که «زید با وصف در مسجد بودن، بهتر از زید در خانه است» در اینجا نیز دو حصه برای زید درست شده است: یکی: زید وقتی در مسجد است، و دیگری: زید وقتی که در منزل است.
و یا در مثل «الشمس فی وسط السماء انور منه فی حاشیه الافق»؛ «خورشید وقتی که در وسط آسمان است، پرنورتر نسبت به وقتی است که در کنار افق است» در اینجا نیز تحصیص وجود دارد.
ب) مواردی که احتمال تحصیص وجود ندارد: در مقابل، مواردی وجود دارد که همان حروف بهکار میرود، ولی برای تحصیص نیست. البته ممکن است تحصیص را هم برساند، ولی تحصیص لازمه عقلی آن است، نه مفاد لفظ و معنای مطابقی آن. این موارد استعمالاتی است که حروف (در مثل جار و مجرور) به عنوان وصف یا حال و نظایر آن به کار نمیرود، بلکه مثلاً به صورت مبتدا و خبر بهکار میرود. در اینگونه استعمالات نمیتوان گفت حروف برای تحصیص است.
مثلاً وقتی میگوییم: «زیدٌ فی الدار» با رجوع به وجدان لغوی میبینیم که واقعاً نمیخواهیم زید را تحصیص کنیم و بگوییم دو حصه دارد: یک حصه در خانه است و یک حصه در خانه نیست، بلکه تنها میخواهیم «بودن او در خانه» را بیان کنیم. در واقع اینجا یک «کائنٌ» یا «ثابتٌ» در تقدیر است: «زیدٌ کائنٌ فی الدار» و میخواهد «کونُ زیدٍ فی الدار» را بیان کند. مانند اینکه در فارسی میگوییم: «زید در خانه است» که حصهای از زید را نشان نمیدهد، بلکه فقط «بودن زید در خانه» را بیان میکند.
این برخلاف صورت قبل است که مثلاً در «زیدٌ فی المسجد احسنُ منه فی المنزل» میخواستیم با جار و مجرور، زید را تحصیص کنیم. چنانکه وقتی در فارسی میگوییم: «زید در مسجد، زیباتر از زید در خانه است» نمیخواهیم «بودن زید در مسجد» یا «بودن زید در خانه» را بیان کنیم، بلکه مفضَّل و مفضَّلٌعلیه را در نظر گرفتهایم و میخواهیم تفضیل یک حالت، بر دیگری را بیان کنیم و «است» در این مثال، با «است» در «زید در خانه است» خیلی تفاوت دارد.
پس در مثل «زیدٌ فی الدار» وجدانی است که تحصیصی وجود ندارد. بله، لازمه آن تحصیص است؛ زیرا وقتی زید در خانه است، قطعاً نسبتی با خانه دارد و تحصیص اتفاق میافتد، اما در اینگونه موارد، تحصیص مقصود به افاده نیست و مدلول لفظ هم نیست؛ بلکه به دلالت التزامی عقلی است که گاهی ممکن است بیّن باشد و گاهی هم بیّن نباشد، حالآنکه ما میخواهیم ببینیم مفاد خود لفظ چیست.
در واقع، وقتی کسی تکلّم میکند، خیلی چیزها ممکن است همراه آن باشد؛ مثلاً هنگام تکلّم، معلوم است که انرژی هم صرف میشود، اما مفاد لفظ نیست؛ بلکه لازمه عقلی تکلّم است. «زیدٌ فی الدار» هم ولو بالملازمه تحصیص را میرساند، اما از حیث مفاد لفظ، وقتی به صورت مبتدا و خبر بهکار میرود، بیش از این نمیگوید که «نسبتی در اینجا وجود دارد» و تحصیصی که مفاد لفظ باشد واقع نمیشود.
بنابراین اینکه سید خویی رحمه الله فرمود تمام حروفی که بر جملات ناقصه وارد میشود، برای تحصیص است، اگر مقصود این است که مفید تحصیص است هرچند به لازمه عقلی باشد، میگوییم: بله، مفید تحصیص است، اما این به درد ما نمیخورد؛ چون مفاد لفظ نیست بلکه لازمه عقلی آن است و خیلی چیزها ممکن است لازمه عقلی باشد، درحالیکه ما به دنبال مفاد لفظ هستیم، نه لوازم عقلی.
و اما اگر مراد این باشد که حتی در این موارد، مفاد وضعی یا حداقل مفاد استعمالی حروف، تحصیص است، میگوییم: خیر، این صحیح نیست؛ زیرا در «زیدٌ فی الدار» هیچکسی وجدان نمیکند که این جمله میخواهد تحصیص کند. «زیدٌ علی السطح» نیز چنین است و همینطور دهها مثال دیگر. بنابراین فعلاً به نظر بدوی میگوییم فقط بعضی موارد استعمال حروف، برای تحصیص است.
بررسی نظریۀ تحصیص به صورت عمیقتر
تا به حال بنابر نظر بدوی گفتیم در بعض موارد شاید بتوان گفت حروف برای تحصیص است. اما با دقت و امعان نظر بیشتر، ممکن است کسی بگوید ما وجدان میکنیم که حروفی مانند «فی»، «علی»، «من» و امثال آن، یک معنا بیشتر ندارد و در همه موارد و استعمالاتِ آن اعم از صفت، حال، صله یا خبر و… به یک معنا بهکار میرود. مثلاً در مثل «زیدٌ فی الدار» که مبتدا و خبر است و مثل «زیدٌ فی الدار خیرٌ منه فی الحمام» احساس نمیکنیم دو نوع موضوعٌله یا معنای حقیقی داشته باشد یا اگر مجازاً استعمال شده باشد، احساس نمیکنیم دو معنای مجازی و دو اعتبار بهکار رفته باشد. به تعبیر دیگر، هرچند «فی»، «علی» و… معانی متفاوتی دارد، اما وقتی که به صورت حال یا مبتدا و خبر بهکار میرود، احساس تعدّد در معنا نمیکنیم. حال این سؤال پیش میآید که کدام معنا باید اصل قرار گیرد؛ تحصیص یا نسبت؟ اینجاست که باید قدری مسأله را عمیقتر بررسی کنیم.
اگر کسی اصرار داشته باشد بر اینکه حروف در همه استعمالات به یک معناست، میگوییم به همان معنای نسبت است و در هیچیک از موارد برای تحصیص نیست؛ یعنی حتی در مثل «زیدٌ فی المسجد خیرٌ منه فی الدار» نیز اصالتاً نسبت را بیان میکند و به تبع، تحصیص پیدا میشود. بله، در بعضی موارد، مثل همین مثال، حیثیت صدوری و حدوثی نسبت اصلاً در نظر گرفته نشده است، بلکه فقط به نحو اسم مصدری در نظر گرفته شده است، ولی در بعضی جاها حیثیت حدوثی در نظر گرفته شده است و به نحو مبتدا و خبر بهکار میرود، مانند: «زیدٌ فی الدار».
بنابراین محصل آنچه ما تا اینجا در مقابل سید خویی رحمه الله بیان میکنیم این است که قطعاً نمیتوان همه حروف را به عنوان تحصیص بهکار برد و در کلیت این مطلب به نحو جزم با ایشان مخالفیم؛ زیرا مثل «زیدٌ فی الدار»، «عمروٌ علی السطح» و… بههیچ وجه برای تحصیص نیست. اما در بعضی موارد از افاده تحصیص مضایقه نداریم و آن مواردی است که حرف در مقام وصف، صله یا حال بهکار برده شده باشد؛ مگر اینکه کسی مدعی شود حرف، در استعمالاتش در مقام حال یا وصف، مثل مقام مبتدا و خبر است و هیچ تفاوتی ندارد، که اگر چنین باشد میگوییم در این موارد هم اصالتاً برای تحصیص نیست بلکه برای نسبت است، الا اینکه نسبت حدوثی را در نظر نگرفتهایم و فقط نسبت اسم مصدری را در نظر گرفتهایم.
نکتهای دیگر درباره نظریۀ تحصیص
اما آخرین نکتهای که ما در مقابل سید خویی رحمه الله بیان میکنیم این است که در مواردی که حرف بهکار میرود و تحصیص استفاده میشود، تحصیص مربوط به حرف نیست؛ بلکه مربوط به متعلَّق حرف است، حال متعلَّق چه از افعال عموم محذوف و ظرف مستقرّ باشد و چه از افعال خصوص و ظرف لغو. به تعبیر دیگر، حروف همیشه برای نسبت اعم از نسبت حدوثی یا نسبت اسم مصدری است و حدوثی یا اسم مصدری بودنِ نسبت، از متعلَّق آن به دست میآید؛ مثلاً در «زیدٌ فی الدار»، «کائنٌ» که در تقدیر است بهصورت صدوری است و حیثیت حدوثی در آن لحاظ شده است؛ یعنی«زیدٌ کان فی الدار». ولی در مثل «خَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِه» که وصف است، فعلی که متعلَّق حرف جر است حیثیت صدوری و حدوثی خود را از دست داده است.
نتیجه آنکه به هرحال در همه این موارد، حروف بیش از نسبت ـ به انواع مختلف آن ـ چیز دیگری را افاده نمیکند و تحصیص، لازمه عقلی آن و خارج از ذات مفهوم حروف است.
نظریه شهید صدر رحمه الله در معنای حروف
آخرین نظریهای که در معنای حروف مطرح میکنیم، نظریهای است که یکی از متفکران برجسته عصر ما جناب سید صدر رحمه الله ارائه داده است. ایشان نیز جزو کسانی است که درباره معانی حرفیه بسیار سخن گفته است. البته سخنان ایشان متأثر از فرمایشات محقق اصفهانی رحمه الله است و اساس نظریه ایشان از این فرمایش محقق اصفهانی رحمه الله اخذ شده است که: امکان انتقال نِسَب خارجی به ذهن نیست؛ زیرا «المقابل لایقبل المقابل و المماثل لایقبل المماثل». یعنی اصل برهان مرحوم اصفهانی را میپذیرد که امکان ندارد نسبتهای خارجی به ذهن منتقل شود، بهگونهای که ذوات در ذهن بیاید و مفهوم در ذهن، منعکس کننده نسبت در خارج باشد. درعینحال سایر فرمایشات محقق اصفهانی رحمه الله را شاید مفصّلتر از همه نقد کرده است، از جمله اینکه تبیین ایشان در مثل «زیدٌ فی الدار» یا به تعبیر خودشان «النار فی الموقد» (آتش در منقل) تفاوتهایی با نظر مرحوم اصفهانی دارد.
بنابر نظر شهید صدر رحمه الله حروف برای نِسَب اولیه و ثانویه وضع شده است و موضوعٌله حروف، در هر یک متفاوت است.
تقسیم نِسَب به اولیه و ثانویه؛ و تشبیه آن به معقولات منطقی
شهید صدر رحمه الله معتقد است همانگونه که معقولات اولیه و ثانویه منطقی داریم، در نِسَب هم دو نوع نسبت تعقل میشود: نِسَب اولیه و نِسَب ثانویه.
یادآوری معقولات اولیه و ثانویه منطقی (مشبَّهٌبه)
فرضاً وقتی با انسانهای مختلف، مثل زید، عمرو، بکر، خالد و… برخورد میکنیم، مفهومی مشترک که نشاندهنده تمام ذات این افراد است اخذ کرده و اسم آن را «انسان» میگذاریم. یا وقتی انسانها را با حیوانات مقایسه کنیم، بخشی از ذات مشترک میان آنها را عقلاً در نظر میگیریم و اسم آن را «حیوان» میگذاریم. چنین مفاهیمی را «معقول اوّلی» مینامند؛ یعنی ابتدائاً و بالمباشره وقتی با انسانها برخورد میکنیم، انسانیت را از آنها اخذ میکنیم و در عین حال در خارج هم موجود است؛ زیرا الانسان موجودٌ بوجود افراده، از باب اینکه کلی طبیعی به وجود افرادش موجود است.
اما وقتی «انسان» را در ذهن تحلیل میکنیم، میبینیم خاصیتی دارد که هم بر این انسان صادق است و هم بر آن انسان و در عین حال تمام ذات مشترک بین افراد است، که اسم آن را «نوع» میگذاریم. چنین مفهومی را «معقول ثانوی» مینامیم؛ یعنی بعد از اینکه یک معقول اول مثل «انسان» را در ذهن آوردیم، معقول دوم و عنوان دیگری به نام «نوع» برای آن در ذهن درست میکنیم.
توضیح انواع نسب: اولیه و ثانویه (مشبَّه)
شهید صدر رحمه الله میفرماید نسبتها هم مانند معقولات بر دو نوع است:
۱) نسبتهای اوّلیه: برخی از نسبتها مثل معقولات اوّلیه است که موطن آن در خارج است و ذهن فقط طفیل بر آنهاست؛ مثل نِسَب مکانیه (مانند اینکه شما در این مکان هستید)، نسب استعلائیه (مانند اینکه عمامه روی سر شماست)، نسب ابتدائیه (مانند اینکه از قم حرکت کردید)، نسب انتهائیه (مانند اینکه به تهران رسیدید) و… . اینها «نسب اولیه» است و خاصیت آنها این است که در خارج وجود دارد؛ یعنی مثلاً شما واقعاً به این مکان نسبت دارید و خیال نیست.
۲) نسبتهای ثانویه: یک سلسله نسبتها نیز هستند که ـ نظیر معقولات ثانویه ـ در طول معقول ذهنی سابق پیدا میشود و موطن اصلی آنها هم در ذهن است؛ مثل نسبت اضرابیه، نسبت استثنائیه، نسبت تأکیدیه، نسبت عاطفه و…؛ یعنی تا وقتی معقول اوّلی نباشد این نسب ثانویه معنا ندارند و تا زمانیکه چیزی قبلاً درک نشده باشد، معنا ندارد که این نسب حاصل شوند. مثلاً در نسبت اضرابیه مثل «جاء زیدٌ بل عمروٌ»، تا «جاء زیدٌ» در ذهن جای نگرفته باشد «بل عمروٌ» معنا ندارد؛ زیرا در خارج که اشتباه اتفاق نمیافتد و فیالواقع یا زید آمده است یا عمرو، بلکه باید ابتدا چیزی در ذهن بیاید (جاء زیدٌ) و سپس از آن رفع ید شود و معدولٌعنه واقع شود و بعد «بل عمروٌ» معدولٌالیه محسوب میشود. یا مثلاً در نسبت تأکیدیه مثل «إنّ زیداً جاء» در خارج که تأکید وجود ندارد، بلکه موطن تأکید در ذهن است. شهید صدر رحمه الله اسم این نسب را «نسب ثانویه» گذاشته است؛ یعنی نسبی که در طول یک سلسله معقولات ذهنی سابق است و موطن آن اساساً در ذهن است و معنا ندارد در خارج باشد.
تفاوت نسب اولیه و ثانویه و وضع حروف در آنها
شهید صدر رحمه الله میفرماید: نسب ثانویه، نسبتهایی واقعی است. مثلاً «بل» بین کلام سابق و کلام لاحق واقعاً نسبتی ایجاد میکند که به سبب آن میتوان گفت کلام سابق معدولٌعنه و کلام لاحق معدولٌالیه است. البته این نسبت واقعی در همان عالم ذهن است و مشکلی هم ندارد؛ یعنی زمینه این نسب واقعی ذهن است و این واقعیات در ذهن محقق میشود.
اما مهم، تبیین نسبتهای قسم اول است. شهید صدر رحمه الله میفرماید: موطن اصلی نسبتهای اولیه خارج است؛ یعنی در خارج، وجود منتسب، منتسبٌالیه و نسبتی داریم. مثلاً وقتی میگوییم «زیدٌ فی الدار»، در خارج، زید، دار و ارتباطی بین این دو داریم که به اصطلاح فلسفی، وجود رابط است. یا به تعبیر خود ایشان در مثال «النار فی الموقد» در خارج، سه وجود داریم: آتش، منقل و نسبتی بین این دو که وجود رابط است، البته طبق مبنای مشهور که وجود رابط را اثبات میکنند.
اما وقتی در ذهن، «النار فی الموقد» یا «زیدٌ فی الدار» را تعقل میکنیم، چنین نیست که دو ماهیت مستقل و یک وجود رابط داشته باشیم؛ بلکه در ذهن فقط یک ماهیت وجود دارد که سازندهاش آتش، منقل و ارتباط میان آتش و منقل است. پس این سه، روی هم رفته و مندمجاً در ذهن، یک وجود دارند و این ذهن است که آن را به آتش، منقل و نسبت بین ایندو تحلیل میکند؛ نظیر تحلیل انسان به «حیوان ناطق».
توضیح آنکه: وقتی انسانیت زید را در نظر میگیریم و آن را به منشار عقلی تجزیه و تحلیل میکنیم، حیوانیت و ناطقیت را از آن استخراج کرده و به «حیوان ناطق» میرسیم. لذاست که میگویند «حیوان» و «ناطق» اجزای تحلیلی انسان است، نه اجزاء واقعی. حتی نسبت به زید که در خارج وجود دارد، «حیوان» و «ناطق» اجزای تحلیلی آن است؛ یعنی در خارج نمیتوان زید را تجزیه کرد و گفت این قسمت زید، ناطقیت است و آن قسمتش حیوانیت، بلکه هر قسمت از او که در نظر گرفته شود، هم حیوان است و هم ناطق.
پس «حیوان» و «ناطق» اجزای حقیقی انسان نیست، بلکه این عقل است که چون خواص حیوانیت و ناطقیت را درک میکند و میبیند خواص حیوانیت در نوعهای دیگر وجود دارد، ولی خواص ناطقیت در آنها نیست و در افراد مشابه است، میگوید پس انسان مرکّب از حیوانیت و ناطقیت است. لذا اینها را اجزاء تحلیلی یک ماهیت مینامند.
شهید صدر رحمه الله میفرماید: «النار فی الموقد» یا «زیدٌ فی الدار» نیز چنین است و تفاوتی با انسان ندارد. این هم یک ماهیت است ـ البته در ذهن، نه در خارج ـ و ذهن قدرت تحلیل خود را بهکار میگیرد و میگوید در مفهوم «النار فی الموقد» نار، موقد و نسبتی داریم، ولی این نسبت با نار و موقد فرق دارد؛ نار به حمل اوّلی نار است و عینِ همین نار ذهنی، میتواند در خارج هم وجود پیدا کند.
للشیءِ غیرُ الکونِ فی الأعیانِ
کونٌ بنفسه لدى الأذهانِ
یعنی هم میتواند در خارج باشد و هم در ذهن. موقد نیز چنین است. اما نسبت بین ایندو چنین نیست؛ زیرا چنانکه در کلمات محقق اصفهانی رحمه الله توضیح دادیم و شهید صدر رحمه الله هم قبول کرده است، آن نسبت، از اموری نیست که گاهی در ذهن و گاهی در خارج باشد؛ وگرنه ذهن به خارج یا خارج به ذهن منقلب میشود، درحالیکه «المماثل لایقبل المماثل و المقابل لایقبل المقابل».
پس آن نسبت فقط تحلیل ذهن است، برخلاف نسبت خارجی که نیاز به طرفین (مثلاً زید و دار) داشت و خود نسبت هم وجود جدایی داشت، البته وجودی رابط که عین ربط و اتصال بود. اما اینجا چنین نیست و نباید تصور کرد که نسبت در ذهن هم مثل خارج، چیزی است که دو مفهوم مستقل را به هم میچسباند، بلکه مفهوم «زیدٌ فی الدار» در ذهن بوده و ذهن با قدرت خود، آن را تجزیه کرده و طرفین و نیز نسبتی در ذهن درست کرده که غیر از دو طرف است. بنابراین نسبتی که در ذهن وجود دارد، امری تحلیلی و جزء تحلیلی یک ماهیت است؛ مثل حیوانیت و ناطقیت. و لذا چون نسبت واقعی نیست، احتیاج به دو طرف ندارد، بهنحوی که نسبت خارجی به آن احتیاج داشت.
البته سید صدر رحمه الله میفرماید اینکه گفتیم حروف برای نسبی وضع شده که ولو به نحو تحلیلی دو طرف دارد، در غالب موارد اینچنین است و بعض حروف هم ممکن است احتیاج به دو طرف نداشته باشد و حیثیت ربطی آن با یک طرف هم حل شود، مثل «ال» که بر سر مفردات در میآید.
شهید صدر رحمه الله با تکیه بر فرمایش محقق اصفهانی رحمه الله ـ که ایشان هم با اقتباس از سخن فلاسفه در وجود رابط و با تدبر تام در کلمات محققین و اساطین فن فرموده بود ـ میفرماید که امکان ندارد جامع حقیقی و حاکی از وجود رابط داشته باشیم و مفهوم تحلیلی رابط، نمیتواند از سنخ مفاهیم ذهنی که تارهً در ذهن و تارهً در خارج است، باشد؛ چون ذات آن تعلّق بوده و متقوّم به طرفین است، بهگونهای که اگر از طرفینش جدا شود، از ذات خود خارج میشود و در نتیجه دیگر نمیتواند دو موطن ذهن و خارج داشته باشد. بنابراین نمیتوان مفهوم نسبت را در ذهن اخذ کرد و لفظی برایش وضع نمود.
پس شهید صدر رحمه الله اصل فرمایشات محقق اصفهانی رحمه الله را میپذیرد، الا اینکه مرحوم اصفهانی در نهایت با روش دیگری خواست قضیه را تبیین کند و از مفاهیم عنوان و معنون استفاده کرد، ولی شهید صدر رحمه الله با تقسیم نسبت به اولی و ثانوی این قضیه را تبیین کرد؛ به این بیان که در نسبتهای اولیه فقط تحلیل ذهن است که نسبت را درست میکند و حاکی از هیچ چیز نیست بهنحوی که اسماء حاکی از خارج است و طرفین آن هم بهگونهای که در خارج به هم منتسب هستند، نمیباشد بلکه این ذهن است که امری واحد را تجزیه میکند و پس از تجزیه و تحلیل، اسم یکی را نسبت و اسم دو طرف را مثلاً نار و موقد میگذارد.
تعیین نوع وضع در حروف
با توجه به آنچه بیان شد، شهید صدر رحمه الله تصریح میفرماید که وضع در حروف از نوع «وضع عام، موضوعٌله خاص» است؛ البته به همان نحوی که محقق اصفهانی رحمه الله فرمود؛ یعنی خاص به این معنا که همیشه موضوعٌله آن را باید با طرفینش در نظر گرفت، یعنی موضوعٌله اخص از آن چیزی است که در ذهن در نظر گرفته شده است، نه اینکه خاص به معنای اعلام شخصیه باشد.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰