مباحث وضع الفاظ (جلسه ۴۵)
تقریرات درس خارج اصول
آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته
دوره سوم، سال اول، جلسه چهل و پنجم (۱۳۹۷/۱۰/۰۴)
نظریه سید خویی رحمه الله در معنای حروف: تحصیص
سید خویی رحمه الله در معنای حروف نظریهای مطرح کرده است که با نظریههای معمول و رایج که تاکنون خواندیم سازگاری ندارد. ایشان نظریه خود را هم در حاشیه أجود و هم در تقریرات درس خود مفصّل توضیح داده است.
خلاصه فرمایش ایشان این است که حروف دو قسم است:
۱) حروفی که بر مرکبات ناقصه و معانی إفرادیه وارد میشود؛ مانند: من، الی، علی، فی و… .
۲) حروفی که بر مرکبات تامه و مفاد جمله وارد میشود؛ مانند: حروف ندا، تمنّی، ترجّی و… .
غرض در اینجا توضیح قسم اول است، یعنی حروفی که بر مرکبات ناقصه و معانی إفرادیه وارد میشود. ایشان میفرماید نقش چنین حروفی تحصیص معانی کلی یا تحصیص معانی ذات احوال است.
توضیح مطلب آنکه: برخی مفاهیم کلی است و میتواند دارای افراد زیادی باشد؛ مانند «حیوان» که میتواند مصداقش انسان، غنم، بقر و… باشد. یا خود «انسان» که میتواند اصناف متعدّدی داشته باشد؛ مانند: سفید و سیاه، اروپایی و آسیایی، عالم و جاهل و… یا حتی «شخص» که میتواند از حیث احوال، بینهایت تحصّص و تعیّن داشته باشد، مانند «زید» که وجودی کاملاً متشخّص است، ولی در عین حال میتواند حالات مختلفی داشته باشد؛ مثل: با علم یا جهل، با غضب یا حلم، ایستاده یا خوابیده، در خانه یا بیرون خانه، بالا یا پایین و… .
گاهی غرض متکلم به این تعلق میگیرد که طبیعت را لابشرط مورد نظر قرار دهد، بهگونهای که به همه احوال قهراً سرایت کند؛ مثلاً میگوید: «الانسانُ حیوانٌ ناطق»؛ انسان حیوان ناطق است، در هر حالی که باشد؛ عالم باشد یا جاهل، در خانه باشد یا بیرون یا…. یا در شرعیات میگوید: «الصلاه معراج المؤمن» یا «الصَّلاَه تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ»، یعنی طبیعت صلات هر جا باشد این خاصیت را دارد، در خانه باشد یا در مسجد یا … .
ولی گاهی غرض متکلم به حصه خاصی از طبیعت تعلق میگیرد و حکم را بر حصه خاصهای از طبیعت مترتب میکند، نه مطلق طبیعت؛ مثلاً میگوید: «الحیوان الناطق ضاحک»؛ یعنی حصهای از حیوان که ناطق است، ضاحک است، نه مطلق حیوان. منتها حصه کردن در اینجا از طریق وصف انجام شده است یعنی الحیوان الناطق. ولی گاهی حصه کردن با حرف انجام میگیرد؛ مثلاً میگوید: «الحیوان الذی له النطق ضاحک» که این هم همان کار را میکند؛ یعنی حصه خاصهای از حیوان که دارای نطق است ضاحک است.
یا در مثال صلات، گاهی میخواهد بگوید حصه خاصی از صلات حکمش چنین است، مثلاً میگوید: «الصلاه فی المسجد توجب ظهور عداله الشخص». مقصود او این است که حکم بر طبیعت صلات مترتب نیست، بلکه بر حصهای از صلات یعنی صلات در مسجد مترتب است و با حرف، طبیعت را تضییق و تحصیص کرده است.
این تضییق و تحصیص گاهی با اضافه (مضاف و مضافٌ الیه) انجام میشود، گاهی با وصف (صفت و موصوف) و گاهی هم با حرف انجام میشود. از این جهت، حروفی که بر جملات ناقص وارد میشود فقط تضییق میکند.
نسبت به شخص نیز چنین است؛ مثلاً وقتی گفته میشود: «زیدٌ الغاضب لایُکلَّم»؛ زید در حال غضب مورد تکلّم قرار نمیگیرد و با او نمیتوان حرف زد، یعنی زید علیالاطلاق چنین نیست که نتوان با او حرف زد، بلکه زیدی که در حال غضب باشد نمیتواند طرف صحبت قرار گیرد. پس متکلم با وصف غاضب، زید را تحصیص کرده است، منتها به حسب حالت؛ چون کلی نیست که ظاهرش را تقیید کند، بلکه حالاتش را در نظر میگیرد و حکم را در حالت خاصی مترتب میکند. گاهی هم بهجای اینکه بگوید زیدٌ الغاضب، میگوید: «زیدٌ فی غضبه لایُکلَّم»، زید در غضبش مورد تکلّم قرار نمیگیرد. در اینجا هم که حرف بهکار رفته باز تحصیص است و هیچ فرقی نمیکند.
در واقع واضع حکیم برای اینکه دست افراد را برای تحصیص طبایع یا حتی تحصیص اشخاص و کلاً برای انواع تحصیص ـ چه منوِّع باشد، چه مصنِّف و چه مربوط به احوال ـ باز بگذارد، حروف و هیئات را وضع کرده است. به تعبیر دیگر، حروف مثل «فی» و «الی» و هیئات مثل هیئت «اضافه» و هیئت «صفت و موصوف»، مخصوص تحصیص است؛ یعنی خود اصالت ندارد، بلکه کار آن این است که معانی اصیل و مستقل را تحصیص میکند.
بنابراین معنای حروفی از این قبیل، یعنی حروفی که بر مرکبات ناقصه و معانی افرادیه وارد میشود تحصیص است و ربطی به قضیه ربط و نسبت که مرحوم اصفهانی فرمود و یا اعراض نسبیه که مرحوم آقا ضیاء فرمود ندارد و لذا هیچکدام از آنچه شیخ استاد (که مقصودشان محقق نائینی رحمه الله است) یا شیخ محقّق (که مقصود محقّق اصفهانی رحمه الله است) و یا بعض محقّقین (که گاهی مقصودشان محقّق عراقی رحمه الله است) فرمودهاند، صحیح نیست.
پس خلاصه نظریه سید خویی رحمه الله این شد که مفاهیم اسمی دارای معنای وسیعی است و برای طبیعت وضع شده و همه افراد را شامل میگردد. اما بسیاری از اوقات، غرض به حصه خاصهای از طبیعت تعلق میگیرد، لذا حروف و هیئاتی که مربوط به ترکیبات افرادیه و جمل غیر تامه است برای تحصیص وضع شده است.
اشکال شهید صدر رحمه الله بر نظریه تحصیصِ سید خویی رحمه الله
نظریه سید خویی رحمه الله توسط شاگرد محقّق ایشان سیّد شهید صدر رحمه الله مورد نقّادی قرار گرفته است و ما نقد ایشان را از تقریر شاگرد شهید صدر، مرحوم آقای هاشمی شاهرودی اعلی الله مقامه ـ که خدمات زیادی کرده است و امیدواریم خداوند ایشان و استادشان و همه گذشتگان از علما را با شهدای کربلا محشور فرماید ـ بیان میکنیم.
شهید صدر رحمه الله در اشکال بر نظریه تحصیص میفرماید: مقصود از تحصیص، دو چیز میتواند باشد که بنابر یک احتمال، این نظریه همان نظریه محقق اصفهانی رحمه الله است و بنابر احتمال دیگر دارای دو اشکال است:
احتمال اول: اگر مقصود از تحصیص، منشأ تحصیص و آن چیزی باشد که باعث تحصیص میشود، در این صورت چیزی غیر از نسبت نیست؛ یعنی نسبت مفهومی به مفهوم دیگر. زیرا اساساً تحصیصِ یک مفهوم اسمی به لحاظ مفهوم اسمی دیگر امکان ندارد و محقَّق نمیشود مگر اینکه نسبتی بین این دو مفهوم برقرار شود که هر یک از این دو مفهومِ اسمی، یک طرف نسبت باشند؛ یعنی یک طرفِ نسبت، یک مفهوم اسمی و طرف دیگرش مفهوم اسمی دیگر باشد و نسبتی بین این دو مفهوم برقرار شود تا در نتیجه تحصیص حاصل شود.
بنابراین طبق این احتمال، نظریه تحصیص میگوید حروف و هیئات برای این نسبت وضع شدهاند و این چیزی غیر از کلام محقق اصفهانی رحمه الله نیست که بیان میکرد حروف برای نِسَب وضع شده است و در حقیقت همان نظریه محقق اصفهانی رحمه الله است که با الفاظ دیگری منتها به صورت مبهم بیان شده است.
احتمال دوم: اما اگر مقصود از تحصیص، نفس محصَّص شدن و آن چیزی است که مسبَّب از نسبت است، دو اشکال بر آن وارد است:
اشکال اول: همانطور که در احتمال اول گفتیم، تحصیص بین دو مفهوم اسمی جز با تحقّق نسبتی میان آندو محقّق نمیشود. به تعبیر دیگر، تا نسبت نباشد تحصیص پیدا نمیشود. پس محصَّص شدن در گرو نسبت است.
حال آیا این نسبتی که منشأ تحصیص است، دالّ دارد یا نه؟ اگر بگویید دالّ ندارد، کلام ناقص است؛ زیرا برای نسبت چیزی وضع نشده است. و اگر بگویید دالّ دارد، دالّ آن غیر از حرف و هیئت چیز دیگری نمیتواند باشد؛ زیرا معلوم است که معنای اسمی نمیتواند دالّ بر نسبت باشد، پس به ناچار دالّ آن حرف یا هیئت است. وقتی که حرف دالّ بر آن نسبت شد، کلام دیگر کامل است و احتیاجی نیست که نفس تحصیص هم مدلول کلام قرار گیرد؛ زیرا تحصیص قهراً حاصل است و سامع هم به آن منتقل میشود، چون بدیهی است که هر نسبتی تحصیص را به دنبال دارد.
اشکال دوم: ما وجدان میکنیم که حروف برای نفس تحصیص وضع نشده است، بلکه برای سبب و منشأ تحصیص وضع شده است. و لذا بعضی از حروف ـ از همان قسمی که سید خویی رحمه الله فرموده یعنی حروفی که بر سر جملات ناقصه و ترکیبات افرادیه و غیر تامه وارد میشود ـ اصلاً نمیتواند برای تحصیص باشد و اساساً تحصیصی وجود ندارد که بگویید این حروف برای تحصیص است.
به عنوان مثال، حروف عطف، استثناء، اضراب و تفسیر، حروفی است که حداقل در برخی استعمالات نمیتواند دالّ بر تحصیص باشد و میدانیم که معنای این حروف در این موارد با سایر موارد فرقی نمیکند. از این جهت کشف میکنیم که حروف برای تحصیص وضع نشده است.
مثال برای حرف عطف: شهید صدر رحمه الله میگوید: اگر کسی بگوید «جاء انسانٌ و حصانٌ»؛ انسانی آمد و اسبی هم آمد، تحصیصی در آن وجود ندارد و این عبارت با صورتی که یک بار بگوید «جاء انسانٌ» و یک بار هم بگوید «جاء حصانٌ» فرقی ندارد.
ایشان میفرماید: اگر اصرار کنید که در مثال مذکور نوعی تحصیص وجود دارد، مثالی دیگر میزنم که واضح است هیچگونه تحصیصی در آن راه ندارد: «الحراره و البروده لاتجتمعان»؛ حرارت و برودت با یکدیگر جمع نمیشوند. در اینجا مقصود این نیست که حصّهای از برودت با حصّهای از حرارت جمع نمیشود. بلکه مقصود آن است که طبیعت حرارت با طبیعت برودت قابل جمع نیست. پس در مثل «الحراره و البروده» با اینکه معنای إفرادی دارد و جمله ناقصه است، تحصیص معنا ندارد.
مثال برای حرف استثنا: ایشان در حرف استثنا چنین مثال میزند: «اَکرِم العشرهَ الا واحداً»؛ این ده نفر را جز یک نفر اکرام کن. در اینجا «الا» حرف است و «العشره الا واحداً» از جملات ناقصه و معانی افرادیه است، حال آنکه تحصیصی در کار نیست؛ زیرا چنین نیست که عشره دو حصه داشته باشد: یک حصه نُه تایی و یک حصه نُه تایی به اضافه یک. به تعبیر دیگر، «الا» عشره را دو حصه نکرده است، بهگونهای که عشرهای داشته باشیم که نُه تا باشد و عشرهای که بیشتر از نُه تا باشد.
شهید صدر رحمه الله در مورد اضراب و تفسیر مثالی نزده است، امّا میتوان چنین مثال آورد:
مثال برای حرف اضراب: «جائنی رجلٌ بل امراهٌ». در اینجا هم تحصیصی وجود ندارد و مثل این است که یک بار بگوییم «جائنی رجلٌ» و بعد بگوییم اشتباه شد و «جائتنی امراهٌ».
مثال برای حرف تفسیر: «رایتُ أبا الفلان أی فلاناً». در اینجا نیز »أی» تحصیص نمیکند، بلکه در حقیقت تفسیر میکند.
و مثالهای متعدّد دیگر که میتوان ذکر کرد.
خلاصه اشکال سید صدر رحمه الله این است که مقصودتان از تحصیص، یا منشأ تحصیص است یا خود تحصیص و شقّ ثالثی متصور نیست. اگر بگویید منشأ تحصیص است، میگوییم منشأ تحصیص همان نسبت است؛ زیرا تحصیص در مفاهیم اسمیه (مضیَّق کردن مفهومی اسمی با مفهوم اسمی دیگر) راه دیگری جز برقرار کردن نسبت بین دو مفهوم ندارد و این همان کلام محقق اصفهانی رحمه الله است که میگفت: الفاظ برای نسبت و ربط مفاهیم وضع شده است. حتی محقق نائینی رحمه الله هم همین را میگفت، منتها در تحلیلها فیالجمله با هم فرق داشتند و خود شهید صدر رحمه الله هم آن را میپذیرد.
و اما اگر مرادتان از تحصیص، خود تحصیص است که مسبَّب از نسبت است، دو اشکال دارد: اولاً: آیا این تحصیصی که بدون نسبت ممکن نیست، برای آن نسبت هم لفظی وضع شده است یا نه؟ اگر بگویید وضع نشده کلام ناقص است و اگر بگویید وضع شده چیزی جز حرف یا هیئت، مناسب آن نیست، لذا باید گفت که حرف برای آن نسبت وضع شده و کلام تام میشود و دیگر احتیاجی نیست که لفظی هم برای آن تحصیص وضع شده باشد؛ زیرا تحصیص قهراً حاصل میشود و هر کسی آن را میفهمد. ثانیاً: در بعضی موارد حروف بهکار میرود ولی اصلاً احتمال تحصیص در آن کلام وجود ندارد و اساساًً تحصیص ممکن نیست؛ مانند واو عطف، حرف استثنا، بل اضراب، أی تفسیریه. احتمال هم نمیدهیم که این موارد با موارد دیگر فرق داشته باشد، پس معلوم میشود که حروف برای تحصیص نیست.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰