مباحث وضع الفاظ (جلسه ۴۰)

تقریرات درس خارج اصول آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته دوره سوم، سال اول، جلسه چهلم (۱۳۹۷/۰۹/۲۶) نظریه محقق اصفهانی رحمه الله در معنای حروف: تقریری جدید از مبنای فلاسفه بعد از محقق عراقی رحمه الله به حسب ترتیب عصر أعلام، به نظریه محقق اصفهانی رحمه الله می‌رسیم. این نظریه بر حسب […]

تقریرات درس خارج اصول

آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته

دوره سوم، سال اول، جلسه چهلم (۱۳۹۷/۰۹/۲۶)

نظریه محقق اصفهانی رحمه الله در معنای حروف: تقریری جدید از مبنای فلاسفه

بعد از محقق عراقی رحمه الله به حسب ترتیب عصر أعلام، به نظریه محقق اصفهانی رحمه الله می‌رسیم. این نظریه بر حسب ظاهر کلام گوینده آن، تقریبی خاص از مبنای فلاسفه در معنای حروف است و از فرد بزرگی صادر شده که هم در اصول و هم در فلسفه صاحب‌نظر است و این‌چنین نبوده که مثل بعضی فلسفه را فقط با کمی مطالعه به دست آورده باشد، بلکه به حسب بعضی از تراجم ایشان، شاید تخصص اول محقق اصفهانی رحمه الله فلسفه بوده و تخصص بعدی ایشان اصول و فقه بوده است.

ایشان در اینجا تصریح می‌کند: الذی ینساق الیه النظر الدقیق بعد الفحص و التدقیق؛ یعنی علی‌رغم حدّت ذهن و فراست ذاتی که داشته، دقت مضاعفی در این مبحث به خرج داده و با فحص و رجوع به کلمات علما این نظریه را ارائه فرموده است؛ مخصوصاً با توجه به اینکه این فرمایشات قاعدتاً بعد از ابراز نظرهای مرحوم آخوند، محقق نائینی و آقا ضیاء رحمهم الله نگاشته شده و معلوم است که ایشان در کلمات خود به مبانی آنها نظر و توجه دارد. همچنین ایشان چندین بار در حاشیه بر کفایه و نیز در الاصول علی النهج الحدیث، توصیه به تدبر و تأمل در فرمایشات خود فرموده است. لذا ما نیز قصد داریم با امعان نظر بیشتری فرمایشات ایشان را مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم؛ خصوصاً که در برخی موارد، مقاصد عبارات ایشان روشن نیست و در این بحث نیز به‌حدّی بعض مطالب غیر روشن بوده که شاگردان ایشان و برخی دیگر، برداشت‌های مختلفی از آن داشته‌اند، لذا شایسته دقت مضاعف است.

فرمایش محقق اصفهانی رحمه الله در معانی حروف

حاصل فرمایش ایشان که با مقدمات و تفصیلات زیادی آن را بیان فرموده این است که معانی حرفی، دو تا سه تفاوت اساسی با معانی اسمیه دارد:

اولاً: معانی حرفی، تعلقی و عین ربط است؛ یعنی نمی‌تواند بدون طرفین خود تصور شود و به تعبیر دیگر در ذات معانی حرفی، تعلق وجود دارد، به‌گونه‌ای که اگر تعلق به طرفین از آن گرفته شود، دیگر معنای حرفی موجود نیست؛ برخلاف معانی اسمی که در ذات آن تعلق و تقوم به طرفین نیست.

ثانیاً: جامع بین معانی اسمی، جامع ماهوی است؛ برخلاف معانی حرفی که چون در ذاتش تعلق هست با جامع به نحو ماهوی سازگاری ندارد و در عین حال می‌تواند مصادیق کثیره‌ای داشته باشد که بین آنها جامع عنوانی وجود دارد، که توضیح آن إن‌شاء‌الله خواهد آمد.

[ثالثاً: وضع در حروف برخلاف اسماء، از نوع «وضع عام، موضوعٌ‌له خاص» است، البته بنابر وجه خاصی که توضیح خواهیم داد.]

مقدمه: تقسیم وجود نزد فلاسفه به چهار قسم

برای فهم نظر ایشان ابتدا باید این مطلب را توضیح دهیم که فلاسفه وجود را به چهار قسم تقسیم کرده‌اند:

۱) وجود فی‌نفسه لنفسه بنفسه که وجود باری تعالی است.

۲) وجود فی‌نفسه لنفسه بغیره که وجود جواهر است؛ یعنی حقیقت مستقله‌ای است که در وجود خارجی هم احتیاج به موضوع ندارد، منتها احتیاج به علتی دارد که آن را پدید آورد.

۳) وجود فی‌نفسه لغیره که وجود اعراض است؛ به این معنا که عرض خودش هویت و ماهیت مستقل دارد و در جواب «ماهو؟» واقع می‌شود، اما در وجودش مستقل نیست و وجوده لنفسه عین وجوده لغیره است؛ یعنی در عین اینکه وجودش برای خودش است برای غیر هم هست، مثل «استقامت بدن» که فی‌نفسه وجودی دارد اما وجودش جدای از وجود بدن نیست. یا خشم، شعف، غم و امثال این‌ها که هویت و ماهیتی مستقل دارد اما وجودش قائم به وجود ماست؛ یعنی وجود این ماهیت عین وجود در شیء ‌دیگر است.

۴) وجود فی‌غیره لغیره بغیره که اصلاً نفسیت در آن راه ندارد، بلکه رابط محض بوده و برای این است که وجودات دیگر را به هم مرتبط ‌کند، مثل ربط موجود در جمله «زیدٌ قائمٌ» که وجود زید و قیامش را به هم مرتبط می‌کند.

توضیح وجود ربطی: مثلاً در «زیدٌ قائمٌ» یک مفهوم به عنوان «زید» وجود دارد که مفهومی ماهوی بوده و جوهر است که وجودش فی‌نفسه لنفسه می‌باشد.

مفهومی نیز به نام «قیام» داریم که این هم وجودش فی‌نفسه است؛ یعنی تعقل می‌شود و معلوم است و در ذهن به صورت ماهیتی منحاز می‌آید، ولی «قیام» وجود مستقلی در خارج ندارد، بلکه وجودش فی‌نفسه عین وجودش لغیره است؛ یعنی حتماً باید در ضمن موضوعی باشد تا موجود شود. منتها قیامی که برای زید است با قیامی که برای عمرو است فرق دارد و یکی نیست و إلا اگر هر دو عین هم بود، می‌توانستیم قیامی که منسوب به زید است را به عمرو منسوب کنیم و بالعکس، درحالی‌که بدیهی است چنین چیزی امکان ندارد.

همچنین واضح است که وجودی این حصه از قیام را به زید چسبانده و آن حصه دیگر را به عمرو چسبانده است که اسم آن چسب را اصطلاحاً «وجود رابط» می‌گذاریم و این وجود نمی‌تواند مستقل باشد؛ چون اگر مستقل باشد سه وجود مستقل خواهیم داشت: زید، قیام و وجود رابط، و نیاز به دو رابط داریم تا این‌ها را به هم بچسباند و آن دو رابط نیز اگر مستقل فرض شود بازهم نیاز به وجودات رابطی برای اتصال این وجودات مستقل خواهیم داشت و همین‌طور هلّم جراً … که منجرّ به تسلسل می‌شود. پس معلوم شد که وجود رابط هیچ نوع استقلالی ندارد و فقط برای ربط بین طرفین است.

تفاوت بین وجودات لغیره (قسم سوم) و وجودات ربطی (قسم چهارم)

محقق اصفهانی رحمه الله در تفاوت بین وجودات قسم سوم و چهارم می‌فرماید:

اگر چیزی در وجودش تعلق و وابستگی به چیز دیگری داشت، لازم نیست که در هویتش هم متعلق به چیزی باشد و وابستگی داشته باشد. اعراض در وجودشان حتماً تعلق به شیء ‌دیگر دارند و نمی‌توان عرضی را بدون موضوعش در خارج فرض کرد و اصلاً ذات وجودش چنین است که در جوهر باشد؛ مثلاً نمی‌توان خشم، سفیدی یا … را در خارج به‌تنهایی نشان داد بلکه حتماً باید در موضوعی باشد، ولی در عین حال همین وجودات تعلقی، هویت و ماهیت ‌مستقل و فی‌نفسه دارند و حقیقتی هستند که به طور مستقل تعقل و درک می‌شوند و می‌توانند آثاری داشته باشند. به همین خاطر است که مفاهیمی مثل کجی، راستی، خشم، شعف یا نظیر این‌ها و بنابر مسالک قوم، سیاهی و سفیدی و امثال این‌ها را به طور کامل تعقل می‌کنیم و می‌توان از ماهیت آن سؤال کرد که مثلاً: ما هو البیاض؟ و در جواب، ماهیت سفیدی را که امری قابل تعقل است، تبیین کنیم. پس اینکه چیزی وجوده فی‌نفسه عین وجوده لغیره باشد، معنایش این نیست که هویت و ماهیت مستقل نداشته باشد.

در مقابل، بعض از مفاهیم اصلاً هویت مستقل ندارند؛ یعنی همان معنای رابط که ‌هویت بذاته ندارد، بلکه هویتش عین تعلقش به طرفین است. معنای ربط اصلاً چیزی جز تعلق به طرفین نیست و وقتی این‌چنین باشد، خودش ماهیت ندارد و نمی‌توان از ماهیت آن سؤال کرد که: ماهو؟ زیرا خودش فی‌نفسه چیزی نیست و فقط ربط طرفین است. البته ربط هم انواعی دارد که با هم فرق دارند، مثل ربط ظرفی، ربط استعلائی و… ولی به هر حال این ربط حتماً طرفین می‌خواهد و صرف‌نظر از طرفین، هویتش را از دست می‌دهد و معنا ندارد. از این جهت است که گفتیم رابط، وجود فی‌نفسه ندارد؛ یعنی صرف‌نظر از طرفینش ذات آن قابل تعقل نیست، برخلاف اعراض که قابل تعقل بود.

خلاصه آنکه محقق اصفهانی رحمه الله می‌فرماید: عرض چیزی است که در وجود خارجی وابسته است و در عین حال، مستقل از موضوعش در عالم مفاهیم هویت استقلالی دارد و قابل تعقل است، لذا در جواب «ماهو؟» واقع می‌شود. اما وجود رابط اصلاً مستقل از طرفینش تعقل نمی‌شود. لذا نباید بین این دو خلط کرد.

تباین ذاتی بین معنای حرفی و اسمی

محقق اصفهانی رحمه الله با توجه به این مطلب که نمی‌توان وجودات رابط را مستقل از طرفینش تعقل کرد، می‌فرماید: از آنجا که اسماء برای ماهیات استقلالی وضع شده‌اند و حروف برای ربط‌ها، پس معانی اسمی و حرفی متباین بالذات هستند و اصلاً نمی‌توانیم جامعی بین معنای حرفی و معنای اسمی داشته باشیم؛ چون در لباب، جمع بین نقیضین می‌شود. معنای اسمی یعنی معنایی که خودش بدون طرفین هویت دارد و بذاته هیچ تعلقی به دیگری ندارد، ولی معنای حرفی یعنی چیزی که هویتش وابسته به طرفین است و هویتی ندارد مگر با طرفینش و اصلاً بذاته قابل تعقل نیست، پس جامع بین این‌ها جامع بین مستقل و غیر مستقل می‌شود که قابل تصور نیست؛ زیرا مستقل یعنی خودش بدون تعلق به چیز دیگر قابل تعقل است و غیر مستقل یعنی بدون طرفینش قابل تصور نیست.

لهذا ایشان می‌فرماید: نباید تصور کرد که می‌توان گاهی معنای حرفی را با لحاظ استقلالیِ معنا مستقل و اسمی نمود، بلکه چنین چیزی ممکن نیست؛ چون ذات معنای حرفی این‌چنین است که مستقل نباشد و اگر بدون طرفینش و مستقلاً در نظر گرفته شود ذاتش را از دست می‌دهد. پس اینکه گاهی گفته می‌شود اگر لحاظ آلی باشد معنا حرفی می‌شود و اگر استقلالی باشد اسمی می‌شود، صحیح نیست و اصلاً لحاظ نمی‌تواند دخیل باشد؛ چون این‌ها ذاتاً با هم متفاوت‌اند و ذات آنها با لحاظ تغییر نمی‌کند.

همچنین ایشان تصریح می‌فرماید که حروف برای خود معنای ربطی وضع می‌شود نه ربط به اضافه طرفین، و درعین‌حال آن معنای ربطی محقق نمی‌شود مگر با تصور طرفینش. پس علقه وضعیه بین حروف و خود ربط است نه ربط به همراه طرفینش.

تسری معنای ربطی به جمیع انواع نسب

محقق اصفهانی رحمه الله این معنا را که وجود ربطی ذاتش تعلقی است، به جمیع انواع نسب، اعمّ از هلیات مرکّبه (ثبوت شیء لشیء)، هلیات بسیطه (ثبوت الشیء) و اعراض نسبیه از حیث نسبتشان (نسب خاصه) سرایت می‌دهد.

در هلیات مرکبه مثل «زیدٌ قائمٌ» آن چیزی که موضوع را به محمول می‌چسباند، یک وجود رابط است و هیئتی که حاکی از آن است نیز رابط است و هیچ استقلالی از طرفین خود ندارد و إلا اگر مستقل از طرفینش فرض شود، مستلزم این است که از ذاتش منقلب شود و دیگر خودش نباشد.

در هلیات بسیطه هم این‌چنین است. مثلاً در «الانسان موجودٌ» ولو در خارج، انسان با وجودش متحد است، اما حداقل در ذهن، انسان و وجود دو مفهوم جدا از هم هستند و آن رابطی که این دو را یکی می‌کند و وجود را به انسان نسبت می‌دهد، مفهومی است که متقوم به طرفینش است و نمی‌توان استقلالی به آن نگاه کرد و به همان تعبیری که گفتیم، جامعی بین این رابط و مفاهیم اسمیه نیست.

حتی در اعراض نسبیه نیز از حیث نسبت ـ نه از حیث عرض بودن و هیئت حاصله از این نسبت ـ چنین است که یک مفهوم ذات طرفینی است و لذا این نسبت، قابل تعقل مستقل نیست و إلا اگر بخواهد مستقلاً تعقل شود یعنی ذات این شیء از آنچه که بوده ‌منقلب به شیء ‌دیگر شده است.

مثلاً در «زیدٌ فی‌الدار» زید که در خانه است نسبتی بین او و خانه موجود است که مثل نسبت ابوت و بنوت، مصداق مقوله اضافه است؛ یعنی زید نسبت مظروفی به خانه دارد از این حیث که خانه هم نسبت ظرفی به او دارد. مقوله اضافه‌ای که در اینجا درست می‌شود، کاری به أین ندارد بلکه فقط از حیث نسبت بودن مورد نظر است و از این حیث، بدون طرفین خود قابل تعقل نیست و مستقلاً تعقل نمی‌شود بلکه ذاتش ربط بین طرفین است.

البته چنان‌که گفتیم، هیئت حاصله از نسبت اضافی بین زید و منزل، که از آن در فلسفه به «أین» تعبیر می‌شود چنین نیست؛ چون مفهوم مستقل دارد و از چیزهایی است که وجودش فی‌نفسه است. بله وجوده فی‌نفسه عین وجوده لغیره است و در وجودش تعلقی است، اما در مقام هویت ذات، مستقلاً قابل تعقل است. پس هیئت حاصل از اضافه نسبت به مکان، قابل تعقل است و لذا هویت استقلالی دارد، ولی ذات نسبت که مقوم آن هیئت حاصله است، معنای حرفی دارد و ذاتش تقوم به طرفین دارد، لذا حتی با لحاظ استقلالی نمی‌توان آن را به معنای استقلالی تبدیل کرد؛ زیرا مستلزم تبدل در ذات است.

نحوه حکایت عناوین اسمیه از معانی حرفی

در ادامه محقق اصفهانی مطلبی را در قالب اشکال و جواب مطرح می‌کند، به این صورت که:

إن قلت: شما در بیان تفاوت معنای حرفی و اسمی گفتید معنای اسمی مُحصَّل بالذات است و معنای حرفی مُحصَّل بالذاتی ندارد إلا با طرفینش، لامحاله باید قبول کنید که با عناوین اسمیه‌ای مثل «ظرفیت»، «ابتداء»، «انتهاء»، «استعلاء»، «ربط»، «نسبت» و… نمی‌توان حکایت از معانی حروف کرد؛ چون لازمه و بلکه صریح حرف شما این است که معنای اسمی سنخاً با معنای حرفی متفاوت است و وقتی سنخاً متفاوت بود، یعنی معنای «علی»، «فی» و… که حرفی و عین ربط است، با معنای «استعلاء»، «ظرفیت» و… که قطعاً معنای اسمی است و مستقل به تصور است، ذاتاً فرق دارد و با تحلیلی که کردید، حتی با لحاظ نیز نمی‌توان معنای حرفی را عوض کرد و لذا اصلاً جامعی بین آنها وجود ندارد. پس چگونه با این عناوین، معانی حرفیه را نشان می‌دهند و فرضاً در کتب لغت می‌نویسند: علی للاستعلاء، فی ‌للظرفیه یا … و هیچ‌کسی هم اشکال نکرده است؟!

قلت: ما باید بین دو نوع مفهوم و معنا تفکیک قائل شویم؛ بعضی معانی، طبیعی و ماهوی است و بعض معانی اعتباری و عنوانی است.

معنای طبیعی و ماهوی، آن معنایی است که می‌تواند در ذهن و در خارج عیناً موجود باشد، مثل معنای «انسان» که گاهی در خارج موجود است و گاهی همان معنای ماهوی عیناً در ذهن می‌آید، گاهی هم نه در ذهن است نه در خارج و هیچ مشکلی هم ندارد. لذا وقتی که شما آن معنا را اخذ می‌کنید و تطبیق بر افرادش می‌کنید، از باب انطباق کلی بر فرد و انطباق ماهیت بر مصداقش است که این مصداق اگر خارجی بود دارای آثار است و اگر ذهنی بود دارای آثار نیست.

اما مفاهیم دیگری هم داریم که اعتباری و عنوانی است؛ یعنی این‌چنین نیست که بتواند در ذهن و خارج تحقق داشته باشد و عین آنچه که در ذهن است در خارج هم بیاید یا عین آنچه که در خارج است به ذهن هم بیاید؛ زیرا اصلاً ذاتش به‌گونه‌ای است که نمی‌تواند هم لباس ذهن و هم خارج را بپوشد. در عین حال ذهن یک سلسله عناوین را برای فهم این‌گونه مفاهیم و تبادل افکار درباره آنها و مترتب کردن آثار بر آنها درست می‌کند که اعتبار ذهن یا به تعبیر دیگر انتزاع ذهن است، ولی مثل مفاهیم ماهوی نیست و منطبق بر خارج نمی‌شود از باب انطباق الکلی علی افراده و انطباق الطبیعی علی مصادیقه، بلکه انطباق آن بر افراد و مصادیقش، از باب انطباق عنوان بر معنون و انطباق معنای انتزاعی بر منشأ انتزاع است.

مثلاً مفهوم «وجود» بنابر مبنای اصاله الوجود، چنین است. وجود یعنی چیزی که در خارج است و آثاری خارجی بر آن مترتب است، و این مفهوم را عیناً با این خصوصیات نمی‌توان در ذهن آورد؛ چون دیگر ذهنی می‌شود و وصف خارجیت و آثار خارجی را نخواهد داشت، پس عین آن به ذهن نمی‌آید. نه‌تنها وجود، بلکه مفهوم «عدم» هم این‌چنین است؛ زیرا عدم فقط در ذهن است و اگر بخواهیم عدم در خارج داشته باشیم وجود می‌شود و دیگر عدم نیست، لذا عدم را فقط در ذهن داریم نه در خارج.

درعین‌حال ذهن چون معنای عدم و وجود را فهم می‌کند، عنوان «عدم و «وجود» را برای فهم این دو مفهوم و تبادل افکار درباره آنها و مترتب کردن آثار بر آنها درست می‌کند و این عناوین، اعتبار و انتزاع ذهن است و انطباق آنها بر افراد وجود و عدم، از باب انطباق عنوان بر معنون و انطباق معنای انتزاعی بر منشأ انتزاع است.

به تعبیر دیگر: ما عنوان «وجود» را بر موجودات خارجی تطبیق می‌کنیم و می‌گوییم: وجود زید، وجود عمرو و…، ولی تطبیق موجود بر این افراد، با تطبیق انسان بر مصادیقش متفاوت است. مفهوم «انسان» ماهیت معرای از وجود ذهنی و وجود خارجی است و می‌تواند لباس وجود ذهنی یا وجود خارجی بپوشد و به‌حسب تعبیر ایشان، انسان در خارج و در ذهن، عین هم هستند. اما وجود این‌چنین نیست؛ زیرا اساساً وجود چیزی است که در خارج است، لذا اگر بگوییم گاهی در ذهن می‌آید و گاهی در خارج، این دیگر وجود نیست. پس معلوم شد وجود از سنخ مفاهیم ماهوی نیست، بلکه عنوانی است که توسط ذهن اعتبار می‌شود و گرچه قابل تطبیق بر مصادیقش هست و می‌گوییم: وجود زید، وجود بکر و…، اما تطبیق بر افرادش از سنخ تطبیق مفاهیم ماهوی بر مصادیقش نیست.

محقق اصفهانی رحمه الله با توجه به این مطلب می‌فرماید: عنوان «نسبت»، «ظرفیت»، «استعلاء»، «ربط» و نظیر این‌ها که برای حکایت از معانی حرفی به کار می‌بریم، همگی از عناوین اسمیه سنخ دوم است نه سنخ اول که انطباق آن بر مصادیقش از باب انطباق طبیعی بر افرادش باشد. بله، عنوان استعلاء و ظرفیت و… نیز حکایت از مصادیقش می‌کند، اما حکایتش مثل حکایت عنوان «وجود» و «عدم» از مصادیقش است.

این عناوین مثل مفاهیم طبیعی «انسان»، «حیوان» و… نیست که در ذهن باشد و سپس عیناً بر فرد خارجی تطبیق ‌‌شود و آن هویت در وجودش محفوظ باشد، بلکه استعلاء، ظرفیت یا … عنوانی است که فقط به حمل اولی استعلاء، ظرفیت یا … است اما به حمل شایع نیست. بله این عناوین معنون‌هایی را نشان می‌دهند که به حمل شایع مصداق برای استعلاء، ظرفیت یا … هستند یا به تعبیر دقیق‌تر، مصادیق فی‌، علی، یا … را نشان می‌دهند و عنوان برای معنونان خود هستند، نه اینکه تطبیق بر آنها شوند.

حاصل آنکه: جامع بین معانی اسمی، طبیعت است که از سنخ مفاهیم ماهوی است و انطباق آن بر افراد مختلف از باب انطباق طبیعی بر مصادیقش است، مثل مفهوم جامع «انسان» برای زید، عمرو، بکر و… یا مفهوم «حیوان» برای انسان، فرس، بقر و… . ولی بین معانی حروف، جامعی از این سنخ نیست و هر جامع ماهوی‌ای که تصور کنیم نمی‌تواند حروف را نشان دهد؛ زیرا معنای حرفی حتماً متعلق به طرفین خود است و طرفین هم در موارد مختلف فرق می‌کند، لذا نمی‌توان جامعی ماهوی بین افراد مختلف معانی حرفی گرفت. البته در آنجا هم می‌توان جامعی تصور کرد که دارای افراد کثیره باشد، اما از سنخ جامع طبیعی نیست بلکه «جامع عنوانی» است.

[پس عناوینی مثل «ظرفیت»، «استعلاء» و… جامع حقیقی برای معانی حروف نیستند بلکه جامع عنوانی هستند و لهذا در عین اینکه معانی اسمی دارند و سنخاً با معانی حرفی فرق دارند، ولی می‌توان با این عناوین از معانی حروف حکایت کرد و مثلاً گفت: فی للظرفیه، علی للاستعلاء و … .]

تذکر: محقق اصفهانی رحمه الله این نکته را تذکر می‌دهد که: مقصودم این نیست که «استعلاء»، «ابتداء» و… اعراض نسبی را به نحو عنوان و معنون نشان می‌دهد؛ زیرا اعراض نسبی از سنخ مفاهیم ماهوی است و انطباق مفاهیم آن بر مصادیقش از باب انطباق طبیعی بر فرد است. بلکه مقصودم حکایت از خود نسب خارجی است؛ یعنی این‌ها عناوین اعتباری و انتزاعی برای نسبتی است که به حمل شایع دو طرف را به هم وصل کرده است و مثلاً با لفظ فی در «زید فی‌الدار» نشان داده شده است.

اختلاف تعابیر محقق اصفهانی رحمه الله در تبیین عناوین اسمیه
چنان‌که بیان شد، از بعض عبارات محقق اصفهانی; استفاده می‌شود که ایشان می‌فرماید: الفاظی مثل «ظرفیت»، «استعلاء» و… عناوینی برای معانی حرفی «فی»، «علی» و… است که از باب انطباق عنوان بر معنون و به حمل شایع صناعی، مصادیق آنها را نشان می‌دهد. منتها ایشان در بعض عبارات خود به‌گونه دیگری تعبیر کرده و چنین استفاده می‌شود که عنوان حاکی از معانی حرفی، «ظرفیت» و… نیست، بلکه مثلاً در مورد معنای فی، «نسبه الظرف الی المظروف» یا «نسبه المظروف الی الظرف» عنوان است.