مباحث وضع الفاظ (جلسه ۳۷)
تقریرات درس خارج اصول
آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته
دوره سوم ـ سال اول ـ جلسه سی و هفتم (۱۳۹۷/۰۹/۲۰)
نظریه محقق نائینی رحمه الله در معنای حروف: ایجادی بودن معنای حروف
یکی از نظریات در معانی حروف که حدّ وسط بین افراط و تفریط است، نظریه محقق نائینی رحمه الله میباشد. ایشان در مورد معنای حروف و هیئات، فرمایشات مفصّلی خصوصاً در فوائد الاصول دارد و تقسیمات و شقوق زیادی ذکر فرموده که حاکی از حدّت ذهن و توانایی فکری ایشان است، با این حال خیلی از آن مطالب در عین اینکه شاید فینفسه نافع باشد، ولی دخیل در اثبات مدعای ایشان نیست و احتیاج نبود که اینجا مطرح شود. لذا ما در اینجا چکیده فرمایشات ایشان را با نظر به مجموع مطالب فوائد الاصول و اجود التقریرات ذکر میکنیم و آنچه را که دخیل در اثبات مدعای ایشان نیست، کنار میگذاریم.
خلاصه حرف محقق نائینی رحمه الله در مانحنفیه این است که معانی حروف، آلی و ایجادی است. ما محصل آنچه دخیل در اثبات مبنای ایشان است را در قالب سه مقدمه ذکر میکنیم.
مقدمه اول: تقسیم معانی به اِخطاری و غیر اخطاری (ایجادی)
این بزرگوار، در مقدمه اول میفرماید: معانی دو قسم است؛ معانی اخطاری و غیر اخطاری.
مقصود از «معانی اخطاری» آن دسته از معانی است که با غمض عین از الفاظی که برای آنها وضع شده دارای تقرری هستند که اگر آن الفاظ نبود و اصلاً وضع نشده بود، آن معانی وجود داشتند و میتوانستند در ذهن انسانها پدید بیایند، مثل معانی «بقر»، «غنم»، «انسان»، «علم»، «حلم» و… که صرفنظر از وضع لفظی برای آنها دارای تقررند و فقط لفظ که برای آنها وضع میشود، این امکان پدید میآید که با این الفاظ وضع شده، معانی مذکور را در ذهن حاضر کنیم و معنا بهواسطه استعمال لفظ به ذهن خطور میکند. از این جهت اسم این نوع معانی را «معانی اخطاری» گذاشتهاند و همه معانی اسماء از این قسم هستند.
اما «معانی غیر اخطاری» یا «ایجادی» آن دسته از معانی است که صرفنظر از استعمال الفاظ آنها دارای تقرر نیستند، بلکه استعمال لفظ، آن معانی را ایجاد میکند و به تعبیر ایشان، اگر لفظ نبود این معانی وجود نداشت و وقتی لفظ برود معنا هم نابود میشود؛ چون معنا در گرو لفظ است و به وجود لفظ، ایجاد میشود و تقرری بدون استعمال لفظ ندارد.
محقق نائینی رحمه الله میفرماید: معانی بعض حروف اینچنین است؛ فرضاً معنایی که از حروف نداء مثل «یا» در «یا زید» به دست میآوریم، معنایی است که تحقق آن بدون استعمال لفظ «یا» امکان ندارد و صرفنظر از استعمال این لفظ، این معنا که «زید بهحمل شایع مورد ندا واقع میشود» در ذهن تقرر ندارد، بلکه با همین استعمال است که معنا در ذهن پدید میآید و بعد از پایان استعمال نیز معنا تقرری ندارد و میرود. همینطور معنای «کاف خطاب» تا زمانی که برای خطاب به شخص خاصی در خارج استعمال نشود، تقرری ندارد. همچنین معانی ادات استفهام «أ، هل و…» صرفنظر از استعمال آنها در خارج، در ذهن تقرر ندارد، بلکه به واسطه استعمال در «أ زیدٌ قائمٌ» و… معنا در ذهن ایجاد میشود. و نظیر اینهاست حروف تمنی و… .
بله، میتوان از حالتی که حین نداء پدید میآید، یک مفهوم اسمی درست کرد و مثلاً گفت: «فلانی زید را ندا داد» که لفظ ندا در اینجا دارای معنای اسمی و اخطاری است، ولی مقصود ما این معنا نیست، بلکه مصداق اینکه زید در مقام عمل با لفظ «یا زید» منادا واقع شود مورد نظر است و این معنا حتی با هزار بار تصور منادا واقع شدن زید هم حاصل نمیشود، بلکه باید عملاً لفظ «یا زید» در خارج استعمال شود تا معنای نداء در ذهن پدید آید.
پس محقق نائینی رحمه الله در مقدمه اول میفرماید: بعض معانی حرفی مثل نداء، استفهام، خطاب و… غیر اخطاری هستند و صرفنظر از استعمال لفظ، تقرری در ذهن ندارند، بلکه بهواسطه استعمال لفظ، در ذهن ایجاد میشوند. به همین اعتبار حروف نداء، کاف خطاب و نظیر اینها، دارای معانی ایجادی هستند؛ کما اینکه چهبسا مشهور نیز این را قبول دارند.
اما سایر حروف مثل «من»، «فی» و… که ایشان اصطلاحاً به آنها «حروف نسبیه» میگوید، چطور؟
ایشان میفرماید: نهتنها معانی حروف نداء، خطاب و … ایجادی است، بلکه معانی سایر حروف نیز ایجادی است و طبق آنچه در ادامه توضیح خواهیم داد، نسبتهایی که از سایر حروف فهمیده میشود، نسبتهایی اخطاری و حکایی نظیر معانی اسماء نیست، بلکه بهنوعی ایجادی هستند.
اثبات این مطلب با ضمیمه دو مقدمه بعدی انجام میشود:
مقدمه دوم: تقسیم حقایق به جواهر، اعراض و نسبت میان آنها
محقق نائینی رحمه الله در این مقدمه میفرماید: حروف نسبیه برای دلالت بر نسبت بین اعراض و معروضات آنها وضع شدهاند.
توضیح آنکه: انسان در تکوین سه امر حقیقی را مشاهده میکند؛ جواهر، اعراض و ارتباط بین اعراض و جواهر. جوهر آن چیزی است که «وجوده فینفسه لنفسه» یعنی دارای مفهومی مستقل (فینفسه) است و از حیث وجود وابسته به موضوع نیست. عرض آن است که «وجوده فینفسه عین وجوده لغیره» یعنی عرض هم دارای مفهومی مستقل است، اما هیچ وقت نمیتواند خودش بالاصاله وجود پیدا کند، بلکه وجودش وصف برای جوهر است و به این اعتبار «لغیره» است، مثل انحناء، استقامت، سفیدی، سیاهی، علم و… از اقسام نهگانه عوارض. اما امر سومی که علاوه بر جوهر و عرض در خارج وجود دارد، جهتی است که عرض را به موضوع آن مرتبط میکند؛ یعنی ربطی که فرضاً بین زید و اعراض مختلفی چون علم، مشی و… هست و لذا «وجوده فی غیره لغیره».
ایشان میفرماید: همانگونه که حکمت اقتضاء میکند الفاظی برای جواهر و اعراض مختلف وضع شود، همچنین حکمت اقتضاء میکند الفاظی برای رابطه و نسبت بین جوهر و عرض نیز وضع شود تا دلالت بر آن کند. به تعبیر دیگر وقتی ما میخواهیم از واقعیات صحبت کنیم، باید دالّ داشته باشیم و دالّ بر جواهر و اعراض، اسماء هستند، اما باید الفاظی نیز وضع شود تا دالّ بر نسبتها و ربطهای مورد نظر بین جواهر و اعراض باشد و حروف برای همین وضع شدهاند، کما اینکه هیئات هم برای این وضع شدهاند.
پس معلوم شد که موضوعٌله حروف و هیئات، ربط موجود بین جواهر و اعراض است.
مقدمه سوم: تباین مفاهیم و لزوم رابط بین آنها
این مطلب در اجود صریحاً نیامده است و فقط در فوائد وجود دارد.
ایشان در این مقدمه میفرماید: انّ الالفاظ بما لها من المفاهیم، متباینه بالهویه و الذات؛ یعنی بدون شک، هر لفظی از حیث معنایی که دارد، با لفظ دیگری که معنای دیگری دارد متباین است. این امری واضح است و هر که رجوع به ذهن خود کند و مثلاً در «سرتُ من البصره الی الکوفه» هرکدام از «بصره»، «کوفه» و «سیر» را در نظر بگیرد، وجدان میکند که اینها متبایناند. بلکه بالاتر، حتی اگر مثلاً کسی سیبی را در نظر بگیرد و همین سیب را در ذهن خود دو نیمه کند، آن دو نیمه که در ذهن پیدا میشود با صورت قبلی که از سیب وجود داشته متباین است؛ یعنی سیب یک وجود ذهنی داشت و این دو نیمه هم هر کدام وجود ذهنی خود را دارد. یا حتی اگر سیبی را الآن تصور کند و عیناً همان سیب را دوباره در لحظه بعد تصور کند بازهم دو وجود ذهنی متباین هستند و دومی غیر از اوّلی است.
نتیجه مقدمه دوم و سوم: حروف نسبیه، ایجاد پیوستگی میان مفاهیم متباین میکنند
محقق نائینی رحمه الله در مقدمه دوم فرمود: در تکوین علاوه بر جوهر و عرض، حقیقت دیگری نیز وجود دارد که همان ربط بین جواهر و اعراض است و حروف نسبیه برای بیان آن وضع شدند. در عین حال در مقدمه سوم بیان کرد که الفاظ بما لها من المعانی باهم متباین هستند. لذا این سؤال پیش میآید که چگونه میتوانیم ارتباطی را که در متن واقع و تکوین هست، در ذهن پدید بیاوریم با وجود اینکه فرض کردیم معانی در ذهن متبایناند؟
محقق نائینی رحمه الله میفرماید: اینجاست که حروف و هیئات به داد ما میرسند و آن معانی متباین بالذات در ذهن را همانند ربط بین جواهر و اعراض در خارج، به هم پیوند میزنند و گسستگی آن معانی را تبدیل به پیوستگی میکنند و از این حیث است که میگوییم معانی حروف نسبیه نیز ایجادی هستند؛ زیرا بین مفاهیم متباین در ذهن ایجاد ارتباط میکنند. و اساساً چون معانی حروف، آلی است نه استقلالی، چنانکه محقق نائینی رحمه الله در بعض مباحث به آن اشاره کردهاند، برای چنین کاربردی مناسب میباشند.
به تعبیر دیگر در حقیقت ما در ذهنمان خارج را مشابهسازی میکنیم و چیزی مشابه خارج میسازیم، منتها مصالح مشابهسازی ذهنی مختلف است؛ مصالح اساسی، معانی اسمی میباشد که مفاهیم اخطاری است و آنها را با الفاظی به ذهن میآوریم؛ مثلاً مفهوم «سیر»، «زید»، «بصره» و «کوفه» را با بهکار بردن الفاظی که حاکی از مفاهیم منعکس کننده خارج است در ذهن حاضر میکنیم. حقیقت این معانی اسمی، حکایت از خارج است؛ یعنی صورتی از خارج است که به حسب مدارک ما میتواند حکایتگر خارج باشد. اما این صور در ذهن متباین است؛ یعنی «زید»، «کوفه» و… متباین هستند، لذا ما مصالح دیگری داریم که این متباینات را به هم میچسباند و ذات این مصالح آلی است؛ یعنی وسیلهای برای چسباندن است و در عین حال، حکایت از چیزی نمیکند، بلکه مفاهیم متباین را به هم وصل میکند و مشابه ساختمان خارج را در ذهن میسازد و از این جهت حکایت از خارج نیز میکند و در نتیجه میتوان خارج را فهمید.
نتیجه کلی از مجموع فرمایشات محقق نائینی رحمه الله
[پس محصّل فرمایشات محقق نائینی رحمه الله این شد که: حروف نداء، استفهام، تمنی و نظیر اینها حکایت از چیزی نمیکنند بلکه ایجاد معنا میکنند. همچنین سایر معانی حرفیه از این حیث که مفاهیم ذهنی را به هم میچسبانند معانی ایجادی هستند، ولو اینکه بهخاطر مشابهسازی خارج، حکایت از خارج نیز میکنند. پس معلوم شد تمام حروف دارای معنای ایجادی هستند.]
با توجه به همین بیان، اشکالی را که ممکن است به این مبنا وارد شود میتوان دفع کرد ـ کما اینکه محقق نائینی رحمه الله نیز به آن توجه داشته و از آن پاسخ داده است ـ و آن اینکه:
اشکال: اگر معانی حروف، ایجادی هستند نه اخطاری و حکایی، پس نمیتوانند از خارج حکایت کنند. توضیح اینکه: الفاظی مثل «زید»، «بصره» و… به این خاطر میتوانند خارج را نشان دهند که معنای اخطاری و حکایتگر دارند و همچون آینهای هستند که صورتی از واقع را نشان میدهد، ولی اگر مثل محقق نائینی; قائل شویم معنای حروف، اخطاری نیست بلکه ایجادی است، معانی حرفیه دیگر نمیتواند حاکی از خارج باشد؛ زیرا ایجاد یعنی تولید یک وجود که غیر از سایر وجودات است و ربطی به وجود دیگری ندارد. بله، صور ذهنیه میتواند حکایت کند، اما اگر معنایی در ذهن ایجاد شود، من حیث أنّه وجودٌ حکایت از چیزی نمیکند. بنابراین نظیر «زیدٌ سار من البصره الی الکوفه» نمیتواند حاکی از نِسَب واقعیه باشد. بله «زید»، «بصره»، «کوفه» و «سیر» هرکدام بهتنهایی میتواند حکایت از خارج کند، اما «من» و «الی» نمیتواند نسبت خارجی بین اینها را حکایت کند؛ چون طبق نظر محقق نائینی رحمه الله این حروف، ایجادی و آلی است اما حکایتگر نیست؛ یعنی ایجاد نسبت در ذهن میکند که یک وجود منحاز است و ربطی به نسبت خارجی ندارد.
اینکه وجود ذهنی و صور ذهنیه حکایت از خارج میکند، بما له من الوجود نیست، بلکه بهخاطر آنکه طبیعتش با خارج یکی است حکایت از خارج میکند. مثلاً صورتی که از «انسان» در ذهن داریم، بما هو وجودٌ ذهنی که حکایت از خارج نمیکند، بلکه چون ماهیتی که در ذهن ما وجود دارد با ماهیت انسان در خارج یکی است، میتواند حکایت از انسان خارجی کند. اما اگر جایی آن ماهیت اصلاً وجود نداشت، کما اینکه در معانی ایجادیه چنین است، چطور میتواند حکایت کند و خارج را بشناساند؟!
پاسخ: با آنچه بیان شد، پاسخ محقق نائینی رحمه الله به این اشکال روشن میشود و آن اینکه: ایشان در حقیقت حکایتی از خارج درست میکند که بخشی از آن عین خارج است (معانی اسمیه) و بخشی مشابهسازی خارج است (معانی حرفیه) مثل ماکتی که مشابهسازی خارج است و وجودی غیر از خارج دارد در عین حال میخواهد یک واقعیت خارجی را نشان دهد، یا مثل سایه که خیلی از خصوصیات صاحب سایه را نشان میدهد و میتواند از خصوصیات صاحب سایه حکایت کند، در عین حال صاحب سایه وجودی دارد و سایه هم وجودی دیگر.
به تعبیر دیگر، آنچه که از خارج به ذهن میآید، دو گونه است؛ بخشی از آن، که مقصود معانی اسمیه است خارج را از طریق حکایت نشان میدهد و بخشی نیز که مفاد حروف است، مثل سایه برای خارج است؛ یعنی ربطی که در خارج بین جوهر و عرض است بین مفاهیم در ذهن مشابهسازی شده است.
پس اینکه میگوییم معنای حروف ایجادی است، مستلزم این نیست که حکایت از خارج نکند، بلکه حکایتگر از خارج هم هست، منتها حکایتگری معانی حرفیه از طریق مماثلت است، نه مثل حکایت معانی اسمیه که از طریق وحدت ماهیت بین خارج و ذهن، به خارج منتقل میشویم. این کل فرمایش محقق نائینی رحمه الله است در آنچه که مربوط به اثبات مدعای ایشان است.
بررسی و نقد نظریه محقق نائینی رحمه الله در معنای حروف
با دقت در فرمایشات محقق نائینی رحمه الله میتوان حداقل سه اشکال بر این فرمایشات وارد کرد.
اشکال اول: معانی حرفیه نیز اخطاری و حاکی از خارج است
در جملهای مثل «زید فی الدار» وقتی رجوع به وجدان لغوی خود کنیم، میبینیم همچنانکه «زید» و «دار» هرکدام حاکی از یک حقیقت خارجی است، «فی» نیز حاکی از خصوصیاتی است و وجداناً تفاوتی بین «فی» با «زید» و «دار» از این حیث نمیبینیم. بله، همانطور که محکیّ «زید» با محکیّ «دار» تفاوت دارد، محکیّ «فی» نیز با محکیّ ایندو تفاوت دارد، اما به هر حال واقعاً حکایتگر از امری است بهگونهای که اگر حقیقتاً مطابق با محکیّ خود باشد صادق است و اگر مطابق نباشد کاذب است. پس اینچنین نیست که معانی حرفیه فقط چیزی مشابه خارج باشد و به اعتبار مشابهت و مماثلت با خارج، متصف به صدق و کذب باشد، بلکه این یک امر وجدانی است که معانی حرفیه نیز از باب حکایت است و آنچه را که «فی» و نظیر آن حکایت میکند همان معنای رابط است.
به تعبیر دیگر، خودِ محقق نائینی رحمه الله فرمود همچنانکه حکمت اقتضاء میکند الفاظی برای جواهر و اعراض وضع شود که دلالت بر آنها کند، برای ربط بین آنها هم باید الفاظی باشد. لذا میگوییم وقتی الفاظ وضع شده برای جوهر و عرض، دارای معانی حکایی است، معنای حروف چرا نمیتواند حکایی باشد؟! چه محذوری دارد و ایشان چه برهانی دارد که معنای حرفی نمیتواند حکایی باشد؟! بله، ایشان فقط یک تحلیل ارائه داد که معانی حرفیه ایجادی است، ولی ما از ایشان میپرسیم به چه دلیل ایجادی است؟! بلکه میتوانید آن را نیز حکایی بدانید، مگر اینکه برهانی اقامه کنید که معنای ربطی را نمیتوان حکایت کرد و حالآنکه محقق نائینی رحمه الله چنین برهانی ارائه ندادند.
إن قلت: چنانکه محقق نائینی رحمه الله در مقدمه دوم فرمود، مفاهیم ذهنی متبایناند و لذا معنا ندارد که اینها را مرتبط با یکدیگر بدانیم، بلکه باید ربط را ایجاد کنیم و این همان ادعای محقق نائینی رحمه الله است که معانی حروف «ایجادی» هستند، نه اخطاری و حکایی.
قلت: این مفاهیم در صورتی متبایناند که صرفنظر از ارتباط در خارج، جدا جدا به ذهن بیایند و مثلاً «زید» و «دار» جدا از هم تصور شوند، ولی اگر این مفاهیم از ابتدا با نظر به ارتباطی که در خارج دارند به ذهن بیایند و ما با الفاظی که استعمال میکنیم آن ارتباط را ذکر کنیم، مشکل تباین مفاهیم وجود ندارد. مثلاً در «زیدٌ عالمٌ» وقتی ما زید و علم را تصور میکنیم، این دو را مرتبطاً به هم در نظر میگیریم؛ یعنی از ابتدا در ذات مفهومی که به ذهن آمده است، بین علم و زید و بقیه خصوصیاتش ارتباط هست و ما خارج را همراه با همان ارتباط فهمیدیم، منتها در مقام تحلیل و تعبیر، هریک از اجزاء ادراک خود را تفکیک میکنیم و میگوییم: «زیدٌ فی الدار» یا «زیدٌ عالمٌ». پس اینکه محقق نائینی رحمه الله فرمود «نمیتوان از آن ربط، حکایت کرد؛ چون مفاهیم متبایناند» درست نیست؛ زیرا زمانی مفاهیم متبایناند که جدا جدا و در چند مرحله تصور شده باشند، اما اگر مفهومی را که با دیگری مرتبط است، با لحاظ ارتباطش تصور کنیم، در این صورت حکایت از ربط وجداناً موجود است. سپس وقتی مفاهیم مرتبط به هم را تحلیل میکنیم، الفاظ اسماء را برای حکایت از اعراض و جواهر قرار میدهیم و حروف را به جهت حکایت از آن ارتباط قرار میدهیم.
اشکال دوم: عدم امکان مشابهسازی ارتباط خارجی بین مفاهیم ذهنی
محقق نائینی رحمه الله فرمود معانی حرفیه در عین اینکه ایجادی هستند، اما مشابهسازی از خارجاند و میتوانند به نحو رابطه ظلّ و ذیظلّ، حاکی از خارج باشند.
خدمت ایشان عرض میکنیم اگر واقعاً اینچنین باشد که معانی حرفیه مشابهسازی ربط خارجی بین جواهر و اعراض است، باید آنچه در ذهن اتفاق میافتد با آنچه که در خارج اتفاق افتاده است از لحاظ صورت، مشابه باشد؛ یعنی مثلاً اگر زید در عالم واقع، داخل در دار است و دار احاطه بر او دارد، در صورتی که بخواهیم بهوسیله معانی حرفیه بین «زید» و «دار» که هرکدام مفهومی مستقل است ارتباطی نظیر ارتباط موجود در خارج محقق کنیم، باید کاری کرد که مفهوم «زید»، داخل در مفهوم «دار» شود، درحالیکه چنین چیزی در ذهن ممکن نیست و بعد از اینکه مفاهیم در ذهن تحقق پیدا کرد، نمیتوان یک مفهوم را داخل در مفهومی دیگر کرد؛ زیرا با هم متبایناند. بله، میتوان از اول خانهای را تصور کرد که زید در آن است، اما اینگونه که محقق نائینی رحمه الله تحلیل فرمود که یک مفهوم «زید» و یک مفهوم «دار» در ذهن داریم و با معنای حرفی «فی» حضور خارجی زید در دار را شبیهسازی میکنیم، بدیهی است که چنین چیزی ممکن نیست. پس معلوم میشود معانی حرفیه برای ایجاد و مشابهسازی نیست، بلکه برای حکایت است.
شبیه این فرمایش محقق نائینی رحمه الله در کلمات بعضی از فلاسفه زبانی یا تحلیلی جدید هم وجود دارد و از جمله در کلمات ویتگنشتاین هست که او نیز میخواهد بگوید: ساختار زبان، مثل ساختار عالم است و مشابه آن را نشان میدهد. در اینجا نیز میگوییم اگر مقصود ایشان مشابهت بالدقه باشد، اشکال مذکور به این کلام نیز وارد میشود که اگر زبان مشابه عالم خارج است، باید همان رابطهای که بین عینیات در خارج هست، بین مفاهیمی که به ازاء الفاظ در ذهن هست نیز وجود داشته باشد و مثلاً در قضیه «زید فی الدار» آن صورتی که ذهن از «زید» دارد، داخل در صورت «دار» باشد، درحالیکه بدیهی است چنین چیزی اتفاق نمیافتد.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰