علائم حقیقت و مجاز (جلسه ۸۰)

برخی گفته‌اند مقصود از اطرادی که علامت حقیقت می‌شود، اطراد در تبادر است؛ به این صورت که اگر معنایی از لفظی مکرراً و در حالات و شرایط گوناگون متبادر به ذهن شد، پی ‌می‌بریم که معنای حقیقی آن لفظ است و ...

تقریرات درس خارج اصول

آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته

دوره سوم، سال اول، جلسه هشتادم ۸۰ (۱۳۹۸/۰۱/۱۹)

اشکال سوم از حضرت امام قدّس سره بر علامیت حمل شایع صناعی بالذات: تحصیل حاصل

این اشکال السید الامام قدّس سره نظیر اشکال سابق ایشان در مورد علامیت حمل اوّلی است و می‌فرمایند: اگر شما بخواهید به‌نحوی که مرحوم اصفهانی فرمود، فرضاً معنای حقیقی «انسان»، «ناطق» و «حیوان» را به ترتیب از قضایای «زیدٌ انسانٌ»، «الانسان ناطقٌ» و «الانسان حیوانٌ» کشف کنید، ابتدا باید احراز کنید که‌ حمل در این قضایا به‌نحو حمل شایع صناعی بالذات است؛ یعنی زید فرد بالذات انسان، انسان فرد بالذات ناطق و نیز فرد بالذات حیوان است. اما کشف این امر متفرع بر آن است که در مثل «الانسان ناطقٌ» معنای دقیق انسان و ناطق را بفهمیم و هکذا در «زیدٌ انسانٌ» و «الانسان حیوانٌ»؛ زیرا مادامی که معنای این الفاظ را دقیق نفهمیم، نمی‌توانیم بگوییم حمل شایع صناعی بالذات است. بنابراین ما معنای حقیقی انسان، ناطق و حیوان را فهمیده‌ایم، پس تلاش‌های محقق اصفهانی رحمه الله بی‌جاست و در حقیقت تحصیل حاصل است؛ زیرا چیزی را که قبل از حمل به دست آوردیم می‌خواهیم با حمل دوباره به دست آوریم که این معقول نیست.

إن قلت: ممکن است کسی قضیه را با اجمال و تفصیل یا ارتکاز و انفتاح حل کند و بگوید: در ارتکاز ذهن، معنای انسان، ناطق و حیوان اجمالاً وجود دارد و به کمک حمل، این ارتکاز منفتح و باز می‌شود و علی‌التفصیل می‌فهمیم که معنای انسان، ناطق و حیوان چیست، پس تحصیل حاصل نیست.

قلت: طبق آنچه گفتیم قبل از حکم به صحت حمل، این انفتاح حاصل شده است؛ زیرا صحت حمل را بدون انفتاح ذهن نمی‌توان تصدیق کرد.

بررسی و نقد اشکال حضرت امام قدّس سره

سابقاً نظیر این اشکال را جواب دادیم و عرض کردیم که اشکال انصافاً خوب است و علامیت صحت حمل را محدود می‌کند، منتها بالکل نفی نمی‌کند؛ زیرا در بعض موارد، صحت حمل شایع صناعی بالذات می‌تواند کارگشا باشد و انصافاً گاهی انسان مطلبی را در ذهنش به‌نحو مجمل و مرتکز دارد که اگر آن را تقریر نکند، آن مطلب مفصل و منبسط نمی‌شود.

فرضاً کسی که برهانی را بر مطلبی در ذهن دارد، بالوجدان اگر این برهان را تقریر کرده و برای دیگری بیان کند، مفاد آن روشن‌تر می‌شود. البته در جایی که مطلب آسان است، همین که در ذهن مرور شود تفصیل آن حاصل می‌شود، اما جایی که مطلب ابهام و تعقید دارد، بازگو کردن آن در باز شدن مطلب مؤثر است.

در مانحن‌فیه هم این‌چنین است که گاهی می‌بینیم در محاورات لغوی‌ خود مکرراً لفظی را به کار می‌بریم و فی‌الجمله معنایی از آن لفظ در ذهنمان هست، اما تا عملاً تطبیق نکنیم و آن معنا را بازگو نکنیم علی التفصیل نمی‌توانیم حکم کنیم. بدین جهت در چنین مواردی از حمل شایع صناعی استفاده می‌کنیم و فرضاً می‌گوییم: «زیدٌ انسانٌ» و واقعاً ذاتیات زید را ذکر می‌کنیم، بعد می‌بینیم که می‌توان حیوان ناطق را هم بر او تطبیق می‌کرد، پس معلوم می‌شود انسان همان حیوان ناطق است، نه چیز دیگری. این امری وجدانی است و صرف اینکه گفته شود در هیچ‌جایی ارتکاز مجمل، به‌واسطه حمل شایع صناعی مبیَّن نمی‌شود ادعاست و اعتباری ندارد، بلکه باید رجوع به وجدان کرد و نه من می‌توانم برهان بر این مطلب بیاورم و نه ایشان برهان آوردند.

ایشان می‌فرمایند لایتصور کسی که دنبال تفصیل معنای یک لفظ است، غافل باشد و با حمل بتواند غفلتش را بزداید. ولی ما می‌گوییم در بعضی وقت‌ها ممکن است غافل بالکل نباشد، بلکه التفات اجمالی و ارتکاز دارد و می‌خواهد آن التفات اجمالی را به‌وسیله ابزاری تبدیل به تفصیل کند و آن ابزار، صحت حمل است. بله، در بسیاری از موارد، نوبت به حمل نمی‌رسد، ولی این بدان معنا نیست که کلاً علامیت صحت حمل را ملغا کنیم.

علامیت حمل شایع صناعی بالعرض

ابتدای بحث گفتیم حمل شایع صناعی بر دو قسم است؛ یکی حمل شایع صناعی بالذات بود که یعنی موضوع، فرد بالذات محمول باشد و مقصود از فرد بالذات هم یعنی فردی که فرض ذاتش برای حمل محمول بر آن کافی است و احتیاج به ضمیمه ندارد. و در مقابل، حمل شایع صناعی بالعرض بود که یعنی فرض ذات موضوع، برای حمل کافی نیست، بلکه باید چیزی ضمیمه شود، مثل «زیدٌ ابیضٌ»، «زیدٌ کاتبٌ» و… . اکنون می‌خواهیم ببینیم آیا این قسم نیز می‌تواند علامت حقیقت باشد؟

اشکال برخی بر علامیت حمل شایع صناعی بالعرض

بعضی ارسال مسلّمات کرده‌اند که معلوم است نمی‌تواند علامت باشد؛ زیرا حمل شایع صناعی بالعرض یعنی دو معنا که از لحاظ مفهومی متباین‌اند، بر یک چیز صادق‌اند و تصادق وجودی دارند. مثلاً در «الانسان کاتبٌ» انسان چیزی است و کاتب چیز دیگری است و ذاتاً هیچ نسبتی باهم ندارند، یا در «العالم عادلٌ» عالم و عادل هیچ نسبت ذاتی باهم ندارند و هکذا در سایر موارد حمل شایع صناعی بالعرض. پس چطور می‌توان از این حمل، کشف کرد که معنای حقیقی کاتب چیست؟!

ردّ اشکال مذکور

اما به نظر ما با این حمل نیز به‌نحوی می‌توان معنا را کشف کرد، منتها با ضمیمه یک قید. فرضاً وقتی گفته می‌شود: «الانسان کاتبٌ» ـ که برای سهولت، فرض می‌کنیم مقصود کاتب بالفعل است ـ چون حمل شایع صناعی بالعرض است، می‌دانیم که ذات انسانیت یعنی «حیوان ناطق» بودن در کاتب بودن دخیل نیست، پس ذات انسان را کنار می‌گذاریم و سراغ کم و کیف و سایر عوارض او می‌رویم و یک‌به‌یک آنها را بررسی می‌کنیم تا بفهمیم کاتب بودن به اعتبار کدام‌یک است. سپس می‌بینیم به اعتبار کوتاه یا بلند بودن قدش نیست یا به اعتبار رنگ پوستش یا به اعتبار سایر عوارض … و حتی به اعتبار علمش نیست و لذا همه این‌ها را کنار می‌گذاریم، بلکه می‌بینیم فقط به اعتبار این است که دستش بر روی کاغذ حرکت می‌کند و کلماتی را که دارای مفهوم است می‌نویسد. پس به‌واسطه صحت این حمل به‌ضمیمه تأمل در تک‌تک عوارض موضوع، معلوم می‌شود کاتب علی سبیل الحقیقه برای نویسنده وضع شده است.

إن قلت: چنین چیزی نهایتاً اثبات می‌کند که «کاتب» در معنای «نویسنده» استعمال شده است، اما از کجا می‌گویید علی سبیل الحقیقه است؟! بلکه چه‌بسا استعمال مجازی باشد.

قلت: چنان‌که در ابتدا گفتیم، با ضمیمه یک قید این مشکل حل می‌شود و آن قید این است که ما از اول بدانیم این لفظ با اتکال به قرینه و عنایت مجاز استعمال نشده است، بلکه لفظ بدون استعانت از هر قرینه‌ای در ذات معنای حقیقی آن استعمال شده، اما معنای حقیقی را دقیق نمی‌دانیم.

بنابراین با تحلیلی که ارائه دادیم، حتی از حمل شایع صناعی بالعرض نیز می‌توان برای کشف معنای حقیقی الفاظ استفاده کرد و مثلاً فهمید معنای حقیقی «کاتب» چیست.

البته قبول داریم که استفاده از صحت این حمل همچون سایر حمل‌ها برای کشف معنای حقیقی، قلیلاً ما اتفاق می‌افتد و در بسیاری از موارد، قبل از اینکه ما دست به دامان اقسام حمل، لاسیما حمل شایع صناعی بالعرض شویم، معنای حقیقی را فهمیده‌ایم و نیاز به حمل و حکم به صحت آن نیست. منتها حرف ما این است که علامیت حمل کلاً ملغا نیست و در عین‌حال قبول نداریم که علی الاطلاق علامت برای حقیقت باشد، بلکه فی‌الجمله و در بعض موارد علامت است.

تتمه: علامیت صحت سلب برای مجاز

همان‌طور که صحت حمل و عدم صحت سلب، علامت حقیقت است، صحت سلب هم علامت مجاز است. کما اینکه عدم صحت حمل هم کافی است در اینکه حکم به مجازیت کنیم و لازم نیست حتماً صحت سلب را نیز اضافه کنیم.

توضیح آنکه: در هر یک از انواع حمل اوّلی ذاتی و حمل شایع صناعی، به هر نحوی صحت آن حمل علامت حقیقت باشد، صحت سلب یا عدم صحت حمل به همان نحو علامت مجاز است. مثلاً گفتیم صحت «الانسان حیوانٌ ناطقٌ» که حمل اوّلی ذاتی به نحو حمل مفصل بر مجمل است، به این نحو علامت حقیقت است که می‌فهمیم محمول، تفصیل معنای حقیقی موضوع است. حال اگر در چنین جایی صحت سلب وجود داشت، معلوم می‌شود موضوع در معنای محمول حقیقت نیست و مجاز است؛ مثلاً صحت «لیس الاسد بحیوان ناطقٍ» علامت مجاز است، به این نحو که از آن می‌فهمیم «حیوان ناطق» تفصیل معنای حقیقی «اسد» نیست و لذا اگر اسد در حیوان ناطق استعمال شد، مجاز می‌شود. هکذا در سایر انواع حمل، به هر نحوی که صحت حمل علامت حقیقت باشد، به همان نحو صحت سلب علامت مجاز است.

البته باید توجه داشت که صحت سلب شیئی از شیء دیگر و به تعبیر دیگر، صحت سلب مفهومی از لفظی دیگر یا از مفهوم لفظی دیگر، فقط در این حدّ علامت مجاز است که اگر صحت حمل داشت علامت حقیقت می‌بود؛ چون انواع حمل از حیث صحت و عدم صحت مختلف‌اند و در بعضی جاها ممکن است مثلاً صحت حمل اوّلی نداشته باشد اما صحت حمل شایع داشته باشد. لهذا فرضاً اگر در جایی به یکی از انواع حمل، مثل حمل اوّلی ذاتی به‌نحو حمل مفصل بر مجمل، صحت حمل نداشت یا صحت سلب داشت، اما به حمل شایع صناعی بالذات یا حمل شایع صناعی بالعرض صحت حمل داشت، می‌گوییم در آن معنایی که صحت حمل دارد حقیقت است و در آن معنایی که صحت سلب دارد مجاز است.

إن قلت: چطور ادعا می‌کنید که صحت سلب مفهومی از یک لفظ یا عدم صحت حمل آن مفهوم بر لفظ، علامت مجاز است؟! بلکه چه‌بسا آن مفهوم نه معنای حقیقی لفظ باشد و نه معنای مجازی.

قلت: فرض ما آنجایی است که امکان به‌کار بردن لفظ در معنا و استعمال آن هست و در چنین فرضی امر دائر بین حقیقت و مجاز است. لذا اگر صحت حمل داشت علامت حقیقت است و اگر صحت سلب یا عدم صحت حمل داشت، یعنی مجاز است.

علامت سوم: اطّراد

علامت دیگری که علما برای کشف معانی حقیقی الفاظ ذکر فرموده‌اند، اطراد است. اصل لغت اطّراد به معنای «پی در پی آمدن چیزی» است و وقتی می‌گوییم چیزی «مطّرد» است، یعنی امر مورد نظر در موارد عدیده وجود دارد. البته گاهی اطّراد به معنای طرد و دفع هم آمده است، ولی اینجا مقصود از اطّراد این است که امری به‌طور مکرّر به یک نحو واقع شود، به‌گونه‌ای‌که لفظ در معنای مورد نظر شیوع استعمال داشته باشد.

سه بیان برای علامیت اطّراد
گفتیم «اطّراد» در اینجا شیوع و تکرّر به نحو واحد است، اما این تکرّر چگونه علامت برای معنای حقیقی می‌باشد؟ در مجموع، سه بیان برای علامیت اطّراد ذکر کرده‌اند.

بیان اول: مقصود از اطراد، شیوع و تکرر در تبادر است

برخی گفته‌اند مقصود از اطرادی که علامت حقیقت می‌شود، اطراد در تبادر است؛ به این صورت که اگر معنایی از لفظی مکرراً و در حالات و شرایط گوناگون متبادر به ذهن شد، پی ‌می‌بریم که معنای حقیقی آن لفظ است و لفظ در آن معنا حقیقت است.

اشکال: برگشت اطراد به تبادر

این بیان مورد اشکال قرار گرفته و گفته‌اند: اینکه شما می‌گویید معنایی به طور مکرر از لفظی متبادر شود، مقصود اطرادِ چه نوع تبادری است؟ آیا اطرادِ تبادرِ مستند به حاقّ لفظ است یا لازم نیست این انسباق و تبادر مطّرد، مستند به حاقّ لفظ باشد؟

اگر مقصودتان اطرادِ تبادرِ مستند به حاقّ لفظ باشد، در این صورت اطراد علامت مستقلی نیست؛ بلکه بازگشتش به همان علامت اول است. اما اگر مقصودتان اعم از تبادر مستند به حاق لفظ و غیر آن است، به این معنا که مکرراً از فلان لفظ، فلان معنا تبادر می‌کند و ما کاری نداریم که مستند به حاقّ لفظ است یا غیر حاقّ لفظ، در این صورت اصلاً نمی‌توان گفت اطراد علامت حقیقت است؛ زیرا تکرار علامت حقیقت نیست، بلکه علامت کثرت استعمال است و ممکن است همه جا قرائن مختلفی بر صَرف از معنای حقیقی وجود داشته باشد و این استعمال و افاده این معنا مستند به قرائن باشد.

پس اگر واقعاً بدانیم که از حاقّ لفظ متبادر می‌شود، با یک تبادر هم کشف می‌شود که لفظ در این معنا حقیقت است. اما اگر احراز نشود که این تبادر و انسباق، مستند به حاقّ لفظ است، حتی اگر یک میلیون بار هم تکرار شود کشف از معنای حقیقی نمی‌کند؛ زیرا مجاز هم می‌تواند مطّرد باشد، چنانکه مرحوم آخوند در کفایه اشاره کرده است. مثلاً می‌توانیم معنای «شجاعت» را که مصحح استعمال «اسد» در «رجل» شجاع است، در نظر بگیریم و به همین اعتبار، اسد را در همه افراد شجاع به‌کار ببریم و حتی شاید بتوان در حیوانات دیگر هم به‌کار برد. پس صرف اینکه معنایی مطرداً متبادر به ذهن باشد، علامت حقیقت نیست.

بله، اگر دیدیم که معنایی از یک لفظ مطرداً متبادر می‌شود، چه‌بسا کشف کنیم که تبادر حاقّی است و این اشکالی ندارد، الا اینکه اطراد علامت مستقلی برای حقیقت نمی‌شود، بلکه وسیله‌ای می‌شود برای اینکه تبادر حاقّی را به‌دست آوریم.

نتیجه آنکه: اطراد به معنای شیوع و تکرار تبادر، در هر صورت علامت حقیقت نیست.

جوابی ابتدایی از این اشکال و ردّ آن

به نظر می‌آید می‌توان به‌نحوی از این اشکال جواب داد و آن اینکه بگوییم: علامیت اطراد به این معنا، با علامیت تبادر فرق دارد.

فرق کشف معنای حقیقی از تبادر حاقّی با کشف معنا از اطراد به معنای مذکور، در این است که: در تبادر حاقّی، استناد تبادر به حاقّ لفظ با تکرار معلوم نمی‌شود؛ بلکه با تجزیه و تحلیل و تأمل معلوم می‌شود. اما در اطراد هرچند باید تبادر حاقّی باشد، اما مستند آن تکرار در شرایط و حالات مختلف است، نه تجزیه و تحلیل. پس در حقیقت فرق علامیت تبادر با اطراد در این است که: تبادر در جایی علامت است که کشف معنای حقیقی، ناشی از تکرار تبادر یک معنا از لفظ نباشد؛ بلکه با تحلیل بفهمیم، اما اطراد در جایی علامت است که از شیوع و تکرار تبادر بفهمیم که مستند به حاقّ لفظ است و لفظ در معنای متبادر، حقیقت است.

پس به این نحو می‌توان جوابی از اشکال مذکور داد، منتها شرطش این است که ملتزم شویم تبادر فقط زمانی علامت حقیقت است که استناد آن به حاقّ لفظ را از غیر ناحیه تکرار بفهمیم. اما ما دلیلی بر این مطلب نداریم و تبادر حاقّی به هر طریقی کشف شود، می‌تواند علامت حقیقت باشد، لهذا در نهایت می‌گوییم این جواب فقط یک تشحیذ و تمرین ذهنی است اما در حقیقت جوابی نیست و اشکال بر بیان اول وارد است.