صحیح و اعم (جلسه ۹)

تقریرات درس خارج اصول آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته دوره سوم، سال دوم، جلسه نهم (۱۳۹۸/۰۷/۰۶) بررسی و نقد کلام محقّق اصفهانی رحمه الله در بررسی کلام محقّق اصفهانی رحمه الله باید گفت جامعی که ایشان تصویر کرد، قابل پذیرش نیست و کلام ایشان از چند جهت قابل مناقشه است: اشکال […]

تقریرات درس خارج اصول

آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته

دوره سوم، سال دوم، جلسه نهم (۱۳۹۸/۰۷/۰۶)

بررسی و نقد کلام محقّق اصفهانی رحمه الله

در بررسی کلام محقّق اصفهانی رحمه الله باید گفت جامعی که ایشان تصویر کرد، قابل پذیرش نیست و کلام ایشان از چند جهت قابل مناقشه است:

اشکال اوّل: اطلاق در وجود با اطلاق در ماهیات، متفاوت و غیر قابل مقایسه است
محقّق اصفهانی رحمه الله در مقدّمهٔ کلام خود فرمود: «اطلاق و ضیق در ماهیات و وجود، عکس یکدیگرند». امّا واقع آن است که اطلاق در ماهیات، با اطلاقی که در وجود به کار می‌رود، به مشترک لفظی شبیه‌تر است تا مشترک واقعی. در حقیقت، اطلاق در وجود و مخصوصاً تعبیر «اطلاق وجودی» یک اصطلاح خاص است که عمدتاً عرفا آن را به کار می‌برند و اصلاً بخش مهمّی از کتب عرفانی مثل تمهید القواعد برای اثبات اطلاق وجودی اختصاص داده شده است. پس اطلاق در ماهیات با اطلاق در وجود فرق دارد.

اطلاق در ماهیات، به معنای «قابلیت صدق بر کثیرین و عدم قید» است که ابتدائاً مربوط به عالَم مفهوم و سپس تطبیق بر مصداق است؛ مثلاً وقتی می‌گوییم «انسان اطلاق دارد» بدین معناست که در عالم مفهوم فقط «حیوان ناطق» اخذ شده و جز حیوان ناطق، هیچ قیدی وجوداً و عدماً اخذ نشده و نسبت به سایر شروط، لابشرط است. در نتیجه وقتی لابشرط شد، در تطبیق بر مصادیق، قید و محدودیتی ندارد و بر همهٔ انسان‌ها، اعمّ از انسان سفید، سیاه، بلند، کوتاه، مؤمن یا کافر و … تطبیق می‌شود. البته باید توجّه داشت که اطلاق، امری بالقیاس است و لذا گاهی نسبت به همهٔ قیود در نظر گرفته می‌شود و مثلاً می‌گوییم «انسان لابشرط از هر چیز»، امّا گاهی نسبی و بالقیاس به قید یا قیود خاصی است‌، مثل «انسان لابشرط از رنگ پوست».

امّا اطلاق در وجود، اصلاً بحث تطبیق نیست؛ زیرا مقصود از وجود در اینجا مفهوم وجود نیست، بلکه حقیقت وجود و عین خارجیت و تشخّص شیء است که نمی‌توان آن را بر چیزی تطبیق کرد. مقصود از اطلاق در وجود «قوّت و کمال وجودی» است که مصداق اتمّ آن وجود حضرت حق است و حتی به نظر بعضی از عرفای رسمی، اصلاً وجود اطلاقی بالمعنی التامّ یک مصداق بیشتر ندارد و آن، ذات اقدس الهی است که جامع جمیع کمالات وجودی است و هر کمال و جمالی که فرض شود، حقیقتش در ذات اقدس الهی وجود دارد. در وجودات دیگر هم معلوم است که اطلاق‌ نسبی است؛ یعنی هر وجود متشخصی، نسبت به مراتب وجودی پایین‌تر از خود اطلاق دارد و آن مراتب وجودی، در این وجود بالاتر بحقیقته ـ و نه بحدوده ـ منطوی و موجود است. پس هر مرتبه‌ای از وجود نیز می‌تواند یک اطلاق وجودی در حدّ خود داشته باشد.

فرضاً صادر اوّل که از آن تعبیر به «عقل اوّل» می‌شود، وجود اطلاقی دارد؛ یعنی در عین بساطت، دارای وجود قوی و کاملی است که هرچه مراتب وجودی پس از آن قابل تصوّر باشد، حقیقتش در او موجود است؛ چنان‌که گفته‌اند: «بسیط الحقیقه کلّ الاشیاء و لیس بشیءٍ منها».

پس روشن شد که در هیچ‌یک از مراتب وجود، مسئلهٔ تطبیق مطرح نیست؛ زیرا اصلاً مفهوم وجود مورد نظر نیست تا تطبیق معنا داشته باشد. بنابراین چنین مقایسه‌ای که گفته شود «اطلاق در ماهیات و وجود، عکس یکدیگرند» اساساً مقایسه‌ای نادرست است؛ زیرا اطلاق در ماهیات و اطلاق در وجود، دو اصطلاح مختلف با دو ملاک متفاوت‌اند و اصلاً نمی‌توان آنها را با هم مقایسه کرد و گفت ملاک اطلاق در ماهیات ابهام است و ملاک اطلاق در وجود، شدّت است.

اشکال دوم: ابهام یک مفهوم، ربطی به سعه و شمول آن ندارد

محقّق اصفهانی رحمه الله فرمود: «در ماهیات، هر چه ابهام بیشتر باشد سعه و شمول نیز بیشتر است». از ایشان می‌پرسیم: مقصودتان از ابهام چیست؟

اگر واقعاً معنای لغوی آن را اراده کرده‌اید، ابهام در لغت به معنای روشن نبودن و مجهول بودن یک مفهوم است و این چه ارتباطی با سعه و شمول آن مفهوم نسبت به مصادیقش دارد؟! وقتی مفهومی مجهول است، یعنی ما معنایش را نمی‌دانیم و این ربطی به شمول آن بر مصادیق ندارد.

پس نهایت چیزی که شما می‌توانید بفرمایید آن است که بگویید معنای لغوی ابهام مراد نیست، بلکه مقصود از ابهام «تردید» است که هم می‌تواند در مفهوم باشد و هم در مصداق. در این صورت نیز می‌گوییم بازهم دلالت بر سعه  و شمول ندارد؛ زیرا وقتی گفته می‌شود این مفهوم مردّد است، یعنی نمی‌دانیم دایرهٔ کشف آن چیست؟ آیا تا فلان مقدار را شامل می‌شود یا نه؟ یا آیا بر این مصداق تطبیق می‌کند یا بر آن مصداق؟ مثلاً نمی‌دانیم معنای صعید شامل سنگ هم می‌شود یا فقط به معنای خاک است یا نمی‌دانیم معنای فلان لفظ، شیر است یا ببر و در نتیجه هم ممکن است بر شیر منطبق شود و هم بر ببر. تردید در مصداق هم ـ نظیر اینکه شبحی از دور می‌بینیم ولی مرددیم که مصداق حیوان است یا انسان ـ معلوم است که ربطی به بحث ما ندارد. پس ابهام به معنای تردید نیز با ادعای ایشان سازگاری ندارد؛ البته ایشان به‌نوعی در پایان کلامش تردید را نفی می‌کند، ولی مقصود ما از تردید در اینجا غیر از آن تردیدی است که آنجا نفی فرمود.

و بالجمله ابهام با سعه هیچ ارتباطی ندارد و لذا یک مفهوم می‌تواند کاملاً روشن و مبیّن باشد و در عین‌حال چنان سعه‌ای داشته باشد که از خالق تا خلق را شامل شود؛ مانند مفهوم «شیء» که بر هرچیزی منطبق می‌شود، حتی ذات اقدس خداوند متعال؛ چنانکه در روایت آمده لفظ «شیء» برخداوند هم تطبیق می‌شود و خداوند نیز «شیء» است، امّا «لَا کَالْأَشْیَاءِ»؛ یعنی قابل مقایسه با سایر اشیاء نیست. پس «شیء» هم بر خداوند متعال ـ که مرتبهٔ بی‌نهایت وجود است ـ صدق می‌کند و هم بر هیولا ـ که پایین‌ترین و ضعیف‌ترین مرتبه است ـ امّا این شمول ناشی از ابهامش نیست؛ زیرا ابهامی در مفهوم «شیء» وجود ندارد، بلکه سعه و اطلاق آن به لحاظ مصادیقش زیاد است.

مثال دیگر، نظیر «انسان» و «حیوان» که از نظر مفهومی هر دو مبیّن‌اند و ابهامی در مفهوم آنها وجود ندارد و درعین‌حال شمول «انسان» نسبت به «حیوان» کمتر است و ضیق تطبیق دارد. این چه ربطی به ابهام دارد که شما می‌فرمایید سعه و شمول ماهیات منوط به ابهام آنهاست؟! بلکه شمول و اطلاق مربوط به سعهٔ معنایی است که مربوط به یک لفظ است؛مثلاً معنایی که در حیوان اخذ شده، سعه‌اش بیشتر و در انسان کمتر است.

پس اینکه محقّق اصفهانی رحمه الله فرمود «ابهام در ماهیات منشأ سعه و شمول است و هر چه ابهام بیشتر باشد، شمول بیشتر است» فرمایش تامّی نیست و سعه و شمول، دائر مدار ابهام نیست بلکه ناشی از سعهٔ معناست. همچنین اینکه فرمود: «سعهٔ ماهیات حقیقیه به خاطر ابهام در اعراض آنهاست» نیز صحیح نیست و ملاک سعه ابهام داشتن نیست، بلکه ملاک آن لابشرط بودن ماهیات نسبت به اعراض مختلف است. البته در آینده توجیهی نسبت به فرمایش محقّق اصفهانی رحمه الله خواهد آمد.

اشکال سوم: این جامع یا از سنخ مقولی است یا انتزاعی

محقّق اصفهانی رحمه الله جامعی در غایت ابهام تصویر فرمود که معرِّفی دارد. از ایشان می‌پرسیم: به‌هرحال، این جامع از سنخ مقولی است یا انتزاعی یا شقّ ثالث؟

اگر بگویید جامع مقولی است، جوابش قبلاً گذشت که نمی‌تواند مقولی باشد؛ زیرا «صلات» مقوله‌ای جدای از مقولات معهود نیست و فرض این است که شما و جناب آخوند رحمه الله و دیگران طبق همین مشرب فلسفی مشهور سخن می‌گویید و واقعاً هم چنین است که مقوله‌ای جدای از مقولات معروف نیست، بلکه «صلات» اسم برای عملی است که مرکّب از چند مقوله ـ نظیر کیف مسموع، وضع و… ـ بوده و صادق بر چند مقوله است، درعین‌حال هرکدام را که مقوّم صلات بدانید، ممکن است در بعضی موارد نباشد با آنکه حتی صلات صحیحه صادق است.  پس معلوم شد که جامع مقولی نمی‌تواند باشد.

و اگر بگویید جامع انتزاعی است، محاذیر آن نیز سابقاً گذشت؛ ازجمله اینکه وقتی «صلات» به معنای آن جامع انتزاعی باشد، لازم می‌آید که بر تکبیر و رکوع و سجود و… که از مقولات کیف و وضع و… هستند قابل تطبیق نباشد، درحالی‌که می‌بینیم «صلات» بر این‌ها قابل تطبیق است و خود همین‌ها را «صلات» می‌گوییم، نه اینکه «صلات» به معنای دیگری باشد. پس جامع انتزاعی هم نمی‌تواند باشد.

لامحاله جامع مورد نظر شما فقط می‌تواند جامع اختراعی باشد؛ یعنی نه از مقولات در آن استفاده شده باشد و نه ربطی به منشأ انتزاع داشته باشد، بلکه چیزی باشد که خودتان تصوّر و اختراع می‌کنید. در این صورت می‌گوییم: آنچه شما به عنوان جامع تصور می‌کنید اگر از «صلات» بیگانه باشد، معلوم است که نمی‌تواند مسمّای «صلات» باشد و چنین جامعی خلاف بداهت است. اگر هم بیگانه نباشد و نسبتی با «صلات» داشته باشد، لامحاله یا باید به نحو مقولی یا به نحو انتزاعی باشد ـ که هر دو محذور داشت ـ و شقّ دیگری هم قابل تصور نیست.

اشکال چهارم: معرِّف مذکور، جامع و مانع نیست

 آخرین اشکالی که خدمت این بزرگوار عرض می‌کنیم، آن است که ایشان در نهایت فرمودند «صلات» نزد عرف چیزی نیست جز: «عمل خاصی که از هر نظر مبهم است، مگر از حیث مطلوب بودن در اوقات خاص»، درحالی‌که:

اوّلاً: از کجا می‌گویید که «صلات» یعنی آن چیزی که فقط در اوقات خاص مطلوب است؟! اتفاقاً روایتی که می‌فرماید: «الصَّلَاهُ خَیْرُ مَوْضُوعٍ‏ فَمَنْ شَاءَ اسْتَقَلَّ وَ مَنْ شَاءَ اسْتَکْثَرَ» بیانگر آن است که نماز اصلاً وقت ندارد و در هر وقتی انجام شود، مطلوب است؛ همچنان‌که بسیاری از نمازهای مستحبّی خاص هم وقت خاصّی ندارد. نهایت چیزی که گفته شده، آن است که مثلاً قبل از زوال، صلوات مبتدئه مکروه است؛ یعنی اقلّ ثواباً یا چیزی نظیر آن است، اما نگفته‌اند باطل است یا «صلات» نیست.

ثانیاً: معرِّفی که ایشان بیان کرد، با برخی عبادات دیگر نقض می‌شود؛ زیرا بعضی از آنها نیز مقیّد به اوقات خاص است، ولی به آن «صلات» گفته نمی‌شود، مانند «روزهٔ ماه رمضان» که مقیّد به یک ماه و زمان خاص است یا «مطلق روزه» که از حیث زمان، نسبت به نماز مقیّدتر است؛ چون باید دقیقاً از فجر تا مغرب باشد: Pأَتِمُّوا الصِّیَامَ إِلَى اللَّیْلِO یا «حج» که مقید به ماه‌های خاصّی است: Pالْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌO. چه کسی می‌تواند بگوید بر این اعمال «صلات» صدق می‌کند؟!

ثالثاً: ایشان فرمود: «صلات» عمل خاص مبهمی است که مطلوب در اوقات خاص است. از ایشان می‌پرسیم: مقصودتان از قید «خاص» در عبارت «عمل خاص» چیست؟ اگر مقصود، همان «مطلوبیت در اوقات خاص» باشد، تکرار لازم می‌آید و لذا لازم بود بگویید: عملی که مبهم است مگر از این حیث که در اوقات خاصی مطلوب است.

امّا اگر مقصودتان از قید «خاص» چیز دیگری غیر از «مطلوبیت در اوقات خاص» باشد، معنایش آن است که «صلات» مقوّم‌هایی علاوه بر «مطلوبیت در زمان خاص» دارد و حال‌آنکه این با مبهم بودن از بقیهٔ جهات تضاد دارد. به عبارت دیگر، نمی‌توان هم قید «خاص» را آورد و هم گفت جز از حیث مطلوب بودن در اوقات خاص، مبهم است. پس در واقع، دو قید آورده‌اید که با هم تضاد دارند.

مگر اینکه بگویید تعبیر «عمل خاص» اشاره به عملی است که فی‌الجمله در متن واقع تعیّن دارد امّا عندنا از هر نظر به‌جز مطلوبیت در زمان‌های خاص، مبهم است. اگر مراد این باشد، واقع ‌امر آن است که شما بین عالم اثبات و ثبوت فرق گذاشته‌اید، درحالی‌که ما نمی‌توانیم بپذیریم که عالم اثبات و ثبوت در وضع لفظ «صلات» با هم فرق داشته باشد؛ زیرا ما عالم اثبات را بررسی نمی‌کنیم مگر برای اینکه بتوانیم ثبوت را بفهمیم و دریابیم. حال اگر ثبوت، چیزی غیر از اثبات باشد، این نامگذاری چه فایده‌ای دارد؟! به تعبیر دیگر، نامگذاری برای آن است که وقتی شنونده نام مورد نظر را می‌شنود، بتواند به مسمّا منتقل شود، حال‌آنکه شما می‌فرمایید ثبوتاً چیزی است که ما اصلاً نمی‌فهمیم و اثباتاً چیز دیگری است.

وانگهی اگر هم فرضاً چنین چیزی در مواردی قابل تصوّر باشد، در مانحن‌فیه متصور نیست؛ زیرا ما بالوجدان چنین ابهامی در مسمای «صلات» نمی‌بینیم و در مواردی که اسم «صلات» را تطبیق می‌کنیم، واقعاً بر آن معرَّف تطبیق می‌شود، نه بر معرِّف. به تعبیر دیگر، «مطلوبیت در زمان‌های خاص» تنها چیزی نیست که ما اثباتاً می‌فهمیم، بلکه ما لفظ «صلات» را بر نفس آن اعمالی که در خارج انجام می‌شود تطبیق می‌کنیم. پس معلوم شد معرَّف را می‌دانیم، در نتیجه معرِّف شما نمی‌تواند صحیح باشد. همان‌طور که اشاره شد، بعداً به‌نوعی به کلام محقّق اصفهانی رحمه الله باز می‌گردیم إن‌شاءاللّه.