حقیقت شرعیه (جلسه ۸۴)

صرف‌نظر از اینکه کسی در اصل مبنا منکر امکان وضع تعینی شود، هم اشکال باقلانی بر وضع تعینی برای حقایق شرعیه منتفی است و هم اشکال آقای آخوند رحمه الله. اما آیا عملاً هم وضع تعینی در حقایق شرعی واقع شده و ...

تقریرات درس خارج اصول

آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته

دوره سوم، سال اول، جلسه هشتاد و چهارم (۱۳۹۸/۰۱/۲۶)

بررسی و نقد اشکال آخوند رحمه الله بر تحقق حقیقت شرعیه به وضع تعینی

آخوند رحمه الله فرمود هیچ علاقه مصححی بین معنای لغوی این الفاظ و معنای شرعی آنها برای استعمال مجازی ـ چه به نحو مجاز مرسل و چه مجاز غیر مرسل ـ نیست، لذا نمی‌توان گفت حقیقت شرعیه به‌نحو وضع تعینی محقق می‌شود. برای بررسی این فرمایش، وجود مصحح برای هر کدام از الفاظ صلات، زکات، صوم و حج را بررسی می‌کنیم.

علاقات مصحح استعمال «صلات» در معنای شرعی

حقیقت آن است که علاقه مصحح استعمال مجازی برای لفظ «صلات» ـ چه به نحو مجاز مرسل و چه به نحو مجاز غیر مرسل ـ به‌نحو متعدد وجود دارد و بعض موارد آن هم خیلی روشن است.

الف – علاقات مصحح مجاز مرسل

اما علاقات مصحح مجاز مرسل که مقصود، مناسبت غیر مشابهت باشد، به چند صورت متصور است:

۱. علاقه جزء و کل: به این بیان که دعا جزء نماز است، هم جزء واجب نماز و هم جزء مستحبی آن؛ زیرا فاتحه ‌‌الکتاب که جزء مهمی از نماز است و حتماً باید در نماز باشد ـ چنانکه روایت می‌فرماید: «لَا صَلَاهَ إِلَّا بِفَاتِحَهِ الْکِتَابِ» ـ از آیه (اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ) تا آخر آن دعاست. بله، سوره را می‌توان عوض کرد و چه‌بسا گفته شود که بعض اذکار را هم می‌توان تغییر داد، اما فاتحه‌الکتاب را نمی‌توان عوض کرد و بخش زیادی از آن دعاست. پس به این اعتبار، دعا ـ ولو رکن نباشد ـ جزء واجب و مهمی از نماز است. همچنین «قنوت» که جزء مستحبی نماز است، معمولاً در آن دعا وجود دارد و حتّی امر به برخی دعوات در آن شده است، چنان‌که در صحیحه بصری آمده است: «الْقُنُوتُ فِی الْفَرِیضَهِ الدُّعَاءُ وَ فِی الْوَتْرِ الِاسْتِغْفَارُ». لذا به این اعتبارات، می‌توان گفت لفظ «صلات» از باب علاقه جزء و کل بر نماز اطلاق شده است.

إن قلت: ممکن است کسی شبهه کند که قبلاً گفتید آنچه در نماز واجب است، قرائت فاتحه‌الکتاب به قصد قرآنیت است نه به قصد انشای دعا، پس این آیات لزوماً دعایی نیست.

قلت: درست است که قصد انشای دعا واجب نیست و مثلاً عوامی که اصلاً معنای (اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ) را نمی‌فهمند، قطعاً نمازشان درست است؛ زیرا قصد قرائت قرآن دارند، منتها می‌گوییم همین که شیء قرائت شده یعنی فاتحه‌الکتاب مشتمل بر دعاست، برای استعمال به علاقه جزء و کل کفایت می‌کند؛ یعنی «دعا» که اسم بخشی از فاتحه‌الکتاب و بالطبع، جزئی از نماز است، بر کل اطلاق می‌شود.

۲. علاقه سببیت و مسببیت: در روایات درباره آداب دعا آمده است ابتدا ثناء و حمد کنید و سپس درخواست نمایید، که در این صورت دعا مستجاب می‌شود. در نماز نیز سوره فاتحه‌الکتاب که واجب است اولاً با اسم جلاله و عنوان رحمان و رحیم شروع می‌شود (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ) که مدح خداوند متعال است، سپس با حمد و ستایش خداوند متعال ادامه می‌یابد که همگی آداب دعاست. همچنین تکبیرات واجب و مستحب نماز و اذکار رکوع و سجود و… همگی تقدیس، تسبیح و تعظیم الهی است. پس نماز هم مشتمل بر دعاست و هم چیزهایی دارد که سبب می‌شود دعا مستجاب شود و چه‌بسا یکی از دلایل تشریع نماز، همین است که دعاهایمان مستجاب شود؛ چه دعاهایی که در خود نماز است و چه دعاهایی که بعد از نماز است. در نتیجه می‌توان گفت چون نماز موجب می‌شود دعای ما مستجاب شود، پس سبب برای استجابت است که غرض از دعاست، از این جهت لفظ «صلات» را در نماز استعمال کرده‌اند.

۳. علاقه‌های دیگر: همچنین دعا به حسب نقل بعض لغویین به معنای عبادت هم آمده که در این صورت، چون صلات به معنای دعاست و دعا هم به معنای عبادت است، می‌توان گفت اصلاً یک معنای لفظ «صلات» عبادت است و از این جهت بوده که در فرد خاصی از عبادت، یعنی «نماز» استعمال می‌شده است. البته نمی‌خواهم بگویم این حرف حتماً درست است.

بعضی‌ نیز گفته‌اند «صلات» معنایی نظیر عطف توجه و تمایل دارد و به همین اعتبار، به دعا و نماز صلات گفته‌اند؛ چون در این دو عطف توجه و تمایل به سوی خداوند وجود دارد.

ب- علاقات مصصح مجاز غیر مرسل (مشابهت)

همچنین علاقه مصحح مجاز غیر مرسل، یعنی علاقه مشابهت نیز در مورد لفظ صلات وجود دارد. به دو بیان:

۱. مشابهت از حیث معنای دعا: دعا در اصل لغت، به معنای «خواندن، صدا کردن و ندا دادن» است و مثلاً «دعا زیدٌ عمرواً» یعنی زید عمرو را خواند و ندا داد. همچنین نفس «یا الله» دعاست. البته دعا مفهوم کشش‌داری است و اگر احیاناً خواندن مدعو به سوی چیز دیگری مثل بر آوردن حاجتی باشد، آن‌هم باز دعاست و بر کلّ آن دعا اطلاق می‌شود. پس هم به «یا زید» و «یا الله» دعا اطلاق می‌شود و هم به مجموع عبارتی مثل: «رب هب لی ‌من لدنک رحمه» که در آن خداوند را ندا می‌دهیم و نیز از درگاه او درخواست رحمت می‌کنیم، دعا گفته می‌شود.

شواهد زیادی نیز از قرآن می‌توان بر این مطلب آورد. از جمله آیات شریفه‌ای که در آنها بر مجموع ندا و طلب حاجت، اطلاق دعا شده است، مثل: (هُنَالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّهً طَیِّبَهً) که در آخر جناب زکریا علیه السلام عرض می‌کند: (إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ) و به همه این‌ها اطلاق دعا می‌فرماید. یا در آیه دیگری حضرت ابراهیم علیه السلام عرض می‌کند: (رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلَاهِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَ تَقَبَّلْ دُعَاءِ) که قبل از آن گفته بود: (إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعَاءِ) و نیز در ادامه به درگاه خداوند متعال عرض می‌کند: (رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ) که بر کل این دو فقره دعا اطلاق شده است.

همچنین آیات شریفه‌ای که در آنها فقط معنای «صدا زدن» از لفظ دعا استفاده می‌شود، مثل: (قُلْ إِنَّمَا أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ وَ لَا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا یُنْذَرُونَ) که می‌فرماید ناشنوا اصلاً صدا زدن و ندا را هم نمی‌فهمد، یا مثل آیه شریفه (لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضًا) خطاب به کسانی که در مقابل حجره پیامبر (ص) می‌ایستادند و همان‌طور که یکدیگر را ندا می‌دادند، صدا می‌زدند: «یا محمد» و رعایت ادب نمی‌کردند. لذا خداوند متعال می‌فرماید: صدا زدن پیامبر را همانند صدا زدن یکدیگر (به نام کوچک و بدون رعایت ادب) انجام ندهید. چنانکه در آیه دیگری به این مطلب اشاره می‌فرماید: (إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ). پس دعا در همه این آیات به همان معنای ندا به‌کار رفته است.

و بلکه بعید نیست که اگر حمد و ثنائی به همراه خواندن یا عرض حاجت باشد، به مجموع این‌ها دعا اطلاق شود و در نتیجه اگر مثلاً این‌گونه به درگاه خداوند عرض کنیم که: «ربنا لک الحمد و الثناء فاستجب دعواتنا» مجموعش دعاست. پس دعا هم بر خواندن به‌تنهایی، هم بر مجموع خواندن با ابراز حاجت و هم خواندن به همراه ثناء، اطلاق می‌شود و یک مفهوم ذات تشکیک است.

با توجه به این مطالب، چه بسا گفته شود که: چون لفظ «صلات» به معنای دعاست و دعا هم به معنای خواندن است، پس هرچیزی که به نوعی خواندن در آن وجود داشته باشد، می‌توان لفظ «صلات» را به قرینه مشابهت در آن به‌کار برد، ازجمله در نماز که مشتمل بر خواندن به هر سه معنای مذکور است. منتها به نظر ما وجود علاقه مشابهت از حیث خواندن، مشکل است؛ زیرا اکثر نماز، یا قرائت قرآن کریم است یا رکوع و سجود و… است و خواندن نیست، بلکه فقط بخش کمی از آن خواندن است، گرچه به اعتبار علائق دیگر گذشت که مانعی ندارد.

نکته: فرق ذکر با دعا در این است که ذکر یاد خداست اما خواندن نیست، لذا وقتی می‌گوییم «سبحان الله» یا «الله اکبر» یا «الحمد لله» این‌ها ذکر هست اما دعا نیست. ولی هر دعایی ذکر است، البته دعای در درگاه خداوند مقصود است و إلا «یا زید» فقط دعاست و البته ذکر معهود نیست؛ کما اینکه در عرف متشرعه وقتی لفظ دعا مطلق به‌کار برده می‌شود به معنای دعوت و ندای خداوند است.

۲. مشابهت از حیث پرستش: در روایات آمده: «الدُّعَاءُ هُوَ الْعِبَادَهُ» و بلکه می‌فرماید: «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَهِ» یعنی دعا خود پرستش و بلکه مغز پرستش است. از طرفی می‌دانیم نماز هم نوعی پرستش است، در نتیجه می‌توان گفت چون نماز در پرستش شبیه دعاست، به این مناسبت می‌توان لفظ «صلات» را که به معنای دعاست، به علاقه مشابهت بر نماز هم اطلاق کرد. بله، در نماز عمدتاً ذکر و قرائت و رکوع و سجود است و دعا بخش کمی از آن است، اما چون ذات دعا پرستش است و نماز هم یک نوع پرستش خداست، لفظ «صلات» به علاقه مشابهت در نماز استعمال شده است.

بنابراین می‌توان گفت لفظ «صلات» به علاقه مشابهت از حیث پرستش، در عبادت مخصوص استعمال شده است.

نکته‌ای درباره مغالطه وهابیت در شرک خواندن توسل به اهل بیت علیهم السلام

در اینجا مناسب است به این نکته اشاره کنیم که یکی از مغالطات عجیب وهابیت ملعون برای تکفیر شیعه و دیگران، بهره گرفتن ناصحیح از همین روایت «الدُّعَاءُ هُوَ الْعِبَادَهُ» است و گفته‌اند: طبق این روایت، دعا و خواندن دیگری، عبادت اوست و لذا اگر کسی غیر از خداوند را بخواند و حتی بگوید «یا رسول الله» یعنی غیر خداوند را عبادت کرده است، پس کافِر شده و خون و مال و عرضش هدر است. بلکه عده‌ای از این‌ها و شاید همه این‌ها گفته‌اند: هر کسی مثل ما این‌ها را مهدور الدم نداند، خون او هم هدر است؛ یعنی با این حساب، غیر این گروه خبیث همه کافر و واجب القتل‌اند!!

این چه مغالطه عجیبی است! این احمق‌ها نفهمیده‌اند که فقط دعا و خواندن خداوند عبادت است نه هر دعا و ندایی، و إلا اگر فرضاً کسی گفت: «یا زید» باید بگویند این هم عبادت است!!! یا در آیه شریفه که می‌فرماید: (لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضًا) این هم کفر است؟! پس واضح است که دعا در این روایت منصرف به خواندن خداوند است و فقط ندای خداوند عبادت است.

گاهی بشر آنقدر احمق می‌شود که به اسم توحید، با یک مغالطه بیّن دچار انحراف می‌گردد و همه را غیر خودش مشرک می‌داند و خود را موحد، در حالی که خودش پلیدترین افراد است؛ چنان‌که بعضی از این‌ها واقعاً مجسمه پلیدی و انحراف هستند، از جمله مفتی کوردل و کورچشم وهابیت که در تعلیقه‌ای بر کتاب «فتح الباری فی شرح صحیح البخاری» در جایی که ابن حجر حدیثی را ردّ بر کسانی دانسته که معتقدند خداوند واقعاً بر عرش قرار گرفته، همانجا این اعمی تعلیقه زده: این چه حرفی است که می‌زنی؟! خداوند مکانش معلوم است و در آسمان روی تخت نشسته است!!

این‌ها این‌چنین دچار جهالت شده‌اند و عده‌ای هم دنبال این افراد راه می‌افتند و برای این عقیده باطل خود مبارزه و حتی انتحار می‌کنند. لذا باید در این‌گونه مسائل کاملاً هوشیار باشیم. ابن‌تیمیه سرکرده آنها از زمان علامه رحمه الله این حرفها را شروع کرده و به اسم توحید و ادعای اینکه نباید خارج از توحید شویم، عده‌ای را تکفیر می‌کنند تا الآن که این‌چنین جنایت و خباثت می‌کنند.

وجوهی دیگر برای استعمال لفظ «صلات» در معنای نماز

شیخ طوسی رحمه الله در تفسیر تبیان وجه جالب دیگری را ذکر فرموده و مرحوم طبرسی هم در مجمع‌البیان ذکر کرده و برخی از اهل لغت نیز نظیر آن را ذکر کرده‌اند و آن اینکه:

بعضی‌ گفته‌اند اصل «صلات» به معنای لزوم است و شاهدی از اشعار جاهلی هم بر این مطلب ذکر کرده‌اند. در این صورت اگر معنای لغوی «صلات» لزوم باشد، می‌توان گفت چون انسان در هنگام نماز ملازم مناجات با خداوند است و مثل وقت‌های دیگر نیست که یاد خدا باشد و بعد فراموش کند، به این مناسبت به نماز «صلات» گفته‌اند. البته شیخ طوسی و سایرین وجوه دیگری برای مناسبت میان «صلات» و «لزوم» بیان کرده و به گونه دیگری معنا کرده‌اند.

وجوه دیگری نیز وجود دارد؛ از جمله آنچه إن‌شاء‌الله در آینده خواهد آمد که لفظ «صلات» در قرآن کریم به معبد بعضی از اهل ادیان اطلاق شده است و همین شاهد بر آن است که اصل این لفظ به معنای «عبادت» بوده است. در آیه شریفه (وَ لَوْلَا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللهِ) «صوامع» و «بِیَع» جمع «صومعه» و «بِیعه» است که اسم عام برای معابد یهود و نصارا بوده و «صلوات» هم در این آیه جمع «صلات» است که نام معبد خاصی بوده است و در بعض قرائات، این کلمه را در آیه شریفه به صورت: «صُلُوتٌ» خوانده‌اند. با این وجه، مناسبت بین لفظ «صلات» و نماز معلوم می‌شود؛ زیرا نشان می‌دهد این لفظ از قبل اسلام برای عبادت وضع شده بود.

البته بعضی از مفسرین گفته‌اند «صلوات» به معنای نمازخانه مسلمین است، ولی به قرینه اینکه بعد از آن «مساجد» آمده اکثراً قائل‌اند مقصود نمازخانه غیر مسلمانان است که برخی گفته‌اند مسیحیت یا یهودیت است و بعضی هم گفته‌اند صابئین هستند.

همچنین با تأمل بیشتر، مناسبت‌های دیگری هم می‌توان بیان کرد. پس اینکه جناب آخوند رحمه الله فرمود مناسبتی بین لفظ صلات و معنای نماز وجود ندارد، تمام نیست.

علاقه مصحح استعمال الفاظ «زکات»، «حج» و «صوم» در معنای شرعی

مناسبت لفظ «زکات» نیز با زکات شرعی معلوم است؛ زیرا چنانکه گفتیم زکات در اصل به معنای «نمو» یا به معنای «طهارت» است، پس می‌توان گفت این لفظ به علاقه سببیت و مسببیت، در زکات معهود استعمال می‌شود؛ زیرا «إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَضَعَ الزَّکَاهَ تَوْفِیراً لِأَمْوَالِکُمْ» به‌واسطه زکات است که مال نمو پیدا می‌کند، همچنین زکات دادن موجب پاک شدن مال و صاحب مال می‌شود.

در مورد «حج» نیز وجه استعمال آن روشن است؛ زیرا اصل لغت حج به معنای «قصد» است ولی با رجوع به لغت و فحص می‌توان فهمید که قصد خاصی مقصود است؛ چنانکه جناب خلیل در کتاب العین می‌گوید: الحج: کثره القصد الی من یعظم؛ حج یعنی زیاد رفتن پیش کسی که بزرگ داشته می‌شود. سپس ایشان شاهدی از شعر عرب می‌آورد:

کانت تَحُجُّ بنو سعد عمامته

إذا أهلوا على أنصابهم رجبا

یعنی بنو سعد زیاد پیش فلانی می‌رفتند و او را بزرگ می‌داشتند. یا در بعض کتاب‌های دیگر این‌چنین آمده است: «و قد حَجَّ بنو فُلان فُلاناً، إِذا أَطالُوا الاختلافَ إِلیه» یعنی زیاد رفت و آمد می‌کردند.

پس می‌توان گفت چون حج شرعی هم مستلزم آمد و شد زیاد است، آن‌هم به نزد کسی که مصداق اتمّ «من یعظم» است، به این مناسبت لفظ «حج» بر آن اطلاق شده است.

اما در مورد «صوم» مصحح استعمال لفظ در معنای شرعی، «علاقه عام و خاص» و اطلاق لفظ عام بر خاص است؛ زیرا صوم یعنی «امساک» و روزه نوع خاصی از امساک است، لذا همان‌طور که لفظ «حیوان» با اینکه به معنای جنبده (اعم از انسان و غیر انسان) است، اما معمولاً تنها بر غیر انسان از قبیل اسب و … اطلاق می‌شود و خیلی جاها وقتی گفته می‌شود «حیوان» مقصود غیر انسان است،. در اینجا نیز لفظ «صوم» بر نوع خاصی از امساک اطلاق شده و به این اعتبار، استعمال شده است.

نکته‌ای در مورد اسم مرّه «حجّ یحجّ»

در اینجا بد نیست نکته‌ای را که از سابق در خاطرم هست عرض کنم و آن اینکه: در زبان عربی اسم مرّه بر وزن «فعله» همیشه به فتح فاء است و لذا علی‌القاعده اسم مره «حَجَّ، یَحُجُّ» باید «حَجّه» باشد، اما اینجا استثنائاً چنین نیست و اسم مره «حَجَجتُ» بر خلاف قاعده «حِجَّه» است؛ چنانکه لسان‌ العرب می‌گوید:

و روی عن الأَثرم و غیره: ما سمعنا من العرب حَجَجْتُ حَجَّهً، و لا رأَیتُ رأْیَهً، و إِنما یقولون حَجَجْتُ حِجَّهً … قال الکسائی: کلام العرب کله على فَعَلْتُ فَعْلَهً إِلّا قولَهم حَجَجْتُ حِجَّهً، و رأَیتُ رُؤْیَهً.

پس حداقل به شهادت اثرم و کسایی «حِجّه» استثناء است، مثل مصدر فعل «رأیتُ» که برخلاف قاعده «رُؤیه» است و نباید بگویند «رایه». لذا اینکه گاهی گفته می‌شود «حَجّه الاسلام» یا «حَجّه الوِداع» غلط است و تلفظ درست آن «حِجّه الاسلام» و «حِجّه الوَداع» است و این یک استثناست.

البته اخیراً در کتب مختلف تتبعی کردم تا ببینم آیا دیگران نیز این شهادت کسائی و اثرم را عملاً قبول کرده‌اند یا نه. البته شاید کسان دیگری هم به این مطلب شهادت داده باشند؛ چون در لسان العرب دارد: «و روی عن الأَثرم و غیره» که اگر منظور کسائی باشد همین دو نفر هستند، ولی اگر مقصود غیر از او باشد  کما اینکه بعید هم نیست، بیشتر از دو نفر می‌شوند. به هر حال بنابر تتبعی که با نرم‌افزارهای رایج انجام دادم، تهیه‌کنندگان بیشتر وقت‌ها «حِجّه» اعراب کرده‌ بودند و به ندرت در بعضی جاها «حَجّه» داشت، منتها در کتب عامه که معمولاً از قدیم اعراب کرده بودند، اغلب «حَجّه» بود و در یکی از شروح صحیح بخاری هم دیدم که «حَجّه» و «حِجّه» به فتح و کسر حاء هر دو را صحیح دانسته بود، ولی هیچ‌کدام به شهادت کسائی و اثرم بر اینکه اصلاً حَجّه از عرب شنیده نشده است، اشاره نکرده بودند و توضیحی در این‌باره نداده بودند.

با این حال به نظر می‌رسد همان «حِجّه» درست باشد، الا اینکه چون دقیقاً خلاف قیاس بوده و قیاس در مرّه «فَعله» است، کما اینکه ابن مالک هم می‌گوید:

وفَعْلَهٌ لِمَرَّهٍ کجَلْسَه

وفِعْلَهٌ لِهَیئهٍ کجِلْسَه

شاید به همین دلیل بوده که سایرین اهمالی کرده‌اند و به نحو فتح هم به کار برده‌اند، با اینکه غلط است و برخلاف شهادتی است که کسائی و اثرم و شاید دیگران دارند.

علی‌ایّ‌حالٍ باید توجه داشت که در کلام عرب استثناء و خلاف قاعده وجود دارد و گاهی هم فقط یکی دو مورد هست، مثل اینجا که فقط دو استثناء داشت یا مثل مصدر بر وزن «تفعال» که فقط در دوجا به کسر تاء است؛ یعنی «تبیان» و «تلقاء»، اما در بقیه موارد به فتح تاء تلفظ شده است.

وقوع حقیقت شرعیه به‌نحو وضع تعینی

از آنچه گفتیم معلوم شد صرف‌نظر از اینکه کسی در اصل مبنا منکر امکان وضع تعینی شود، هم اشکال باقلانی بر وضع تعینی برای حقایق شرعیه منتفی است و هم اشکال آقای آخوند رحمه الله. اما آیا عملاً هم وضع تعینی در حقایق شرعی واقع شده و وقوع خارجی هم داشته یا نه؟

اگر صرف‌نظر از وضع بالاستعمال کنیم، قطعاً یا اطمیناناً وضع تعینی برای این معانی در زمان خود رسول اکرم (ص) به کثرت استعمال واقع شده است؛ چراکه مسلمانان حداقل از زمانی که به مدینه آمدند، پنج وعده نماز جماعت داشتند و صدای «الصلاه الصلاه» آنها بلند می‌شد و معلوم است که اگر فرضاً ایشان در ابتدای امر، لفظ صلات را مجازاً به‌کار می‌بردند، حداکثر بعد از یک یا دو سال حقیقت شده بود و هیچ‌کسی نمی‌تواند در این تردید کند که بعد از این مدت، وضع بالتعین محقق شده بود، البته به شرط اینکه پیش از آن، وضع بالاستعمال محقق نشده باشد، و إلا دیگر نیازی نیست که وضع بالتعین باشد. اما اگر وضع بالاستعمال محقق نشده باشد بلاشبهه حداقل در اواسط ایامی که رسول اکرم (ص) در مدینه بودند، حتماً حقیقت شده است؛ خصوصاً در این‌گونه الفاظ مثل «صلات»، «صوم»، «حج» و «زکات» که کثیراًما مورد استفاده قرار می‌گرفته است. منتها بعضی از الفاظ را مثل «وضو» و مخصوصاً «غُسل» با اینکه در افواه علی‌القاعده تداول داشته، به ضرس قاطع نمی‌توان گفت که حتماً در آن زمان حقیقت بالتعین شده است.

بنابراین حداقل در الفاظی مثل «صلات» و «حج» که در خود قرآن آمده و می‌دانیم معنای شرعی آن مراد است، مطمئن می‌شویم که در معنای شرعی حقیقت شده است، اما چون لفظ «غسل» در قرآن کریم و روایات، به معنای شرعی آن نیامده و مثلاً در آیه شریفه (فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ) در همان معنای لغوی استعمال شده است و همچنین لفظ «وضو» اصلاً در قرآن نیامده است، نمی‌توان مطمئن شد که در معنای شرعی خود حقیقت شده باشند.