بحث اشتراک (جلسه ۸۷)
تقریرات درس خارج اصول
آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته
دوره سوم، سال اول، جلسه هشتاد و هفتم (۱۳۹۸/۰۲/۰۲)
اشتراک
بحث اشتراک چنانکه معلوم است، ذاتاً بحثی اصولی نیست و طبیعتش با بحث لغوی و ادبی مناسب است، اما از آنجا که قبول یا عدم قبول اشتراک و فروع مترتب بر آن میتواند در استنباط حکم شرعی مؤثر باشد، بحث از آن در علم اصول نیز مناسب است و لذا ما هم تبعاً للقوم از آن بحث میکنیم.
مقصود از اشتراک و انواع وقوع آن
مقصود از اشتراک این است که یک لفظ به گونهای وضع شده باشد که علی وجه الاستقلال دو یا چند معنا را برساند. به این نکته باید توجه داشت که «علی وجه الاستقلال» یعنی همانطور که فرضاً لفظ «اسد» معنای حیوان مفترس خاص را مستنداً به وضع میرساند، به همین نحو معنا یا معانی دیگر را هم برساند، یا مثلاً لفظ «عین» به همان نحو که معنای «چشم» را میرساند، معنای «چشمه» و سایر معانی که برای عین گفته شده را هم برساند.
چنین وضعی به دو سبک ممکن است:
۱) صورتی که معمولاً اتفاق میافتد و معقولتر است، اینکه: واضع لفظی را برای معنایی وضع میکند و بعد از مدتی همان واضع یا واضعی دیگر که در همان محدوده قدرت وضع دارد، همان لفظ را برای معنای دیگری وضع میکند؛ مثلاً واضع «عین» را برای «چشم» وضع میکند و سپس آن را عیناً برای «ترازو» وضع میکند، که ثبوتاً هیچ مشکلی ندارد.
۲) روش دیگر این است که واضع در آنِ واحد و با یک وضع، لفظ را برای معانی متعدد وضع کند. فرضاً شخصی صاحب فرزندان چند قلوی پسر میشود و اسم همه آنها را باهم «علی» میگذارد، که این نیز ثبوتاً اشکالی ندارد و فرقی با صورت قبل ندارد که فرضاً چند قلو نباشند، بلکه با فاصله به دنیا آمده باشند و اسم تکتک آنها را علی بگذارد. این روش مخصوص اسماء أعلام نیست و در اسماء اجناس هم ممکن است؛ فرضاً کسی طلا و ترازو و… در مقابلش هست و با یک وضع، اسم همه آنها را مستقلاً عین میگذارد.
اقوال دربارۀ اشتراک
عدهای حرفهای عجیبی در بحث اشتراک زدهاند و در بین اقوال موجود، بعضی از آنها در نهایت افراط یا تفریط است.
۱) عدهای گفتهاند اساساً اشتراک محال است، که با مراجعه به کلمات ایشان معلوم میشود مقصود ایشان محال ذاتی مثل محالیت اجتماع و ارتفاع نقیضین نیست، بلکه مقصود محال وقوعی است.
۲) بعضی گفتهاند نه محال ذاتی است نه محال وقوعی، اما عملاً واقع نشده است.
۳) بعضی دیگر گفتهاند واقع شده است، اما از کلام خداوند بهدور است و در کلام وحی لفظ مشترک استعمال نشده است.
۴) بعضی هم گفتهاند نهتنها محال نیست، بلکه واجب است.
قول اول: امتناع وقوعی اشتراک
محال وقوعی یعنی بر وقوع آن محالی مترتب میشود یا به تعبیر دیگر امکان وقوع ندارد، نظیر آنچه ابنقبه گفته است: «ظن نمیتواند حجت باشد؛ زیرا مستلزم محال است» که یعنی امتناع وقوعی دارد؛ چون مستلزم تحلیل حرام و تحریم حلال میشود و یلزم من وجوده محال، ولی بذاته و صرف نظر از این لازمه، محال ذاتی مثل «ارتفاع و اجتماع نقیضین» نیست.
کسانی که قائلاند اشتراک محال وقوعی است، میگویند وضع مثل سایر افعال اختیاری انسان، معلّل به غرض است و لااقل عقلاء تا غرض، هدف و غایتی نداشته باشند فعلی را انجام نمیدهند. مسلماً واضعین عاقلاند و از وضع نیز غرضی را دنبال میکنند که همان تفهیم و تفهم است و اساساً وضع برای تفهیم و تفهم است. اما این غرض نمیتواند با لفظ مشترک محقق شود؛ زیرا لفظ مشترک معنای مشخصی را افاده و تفهیم نمیکند، بلکه مردّد بین دو یا چند معناست.
مثلاً مخاطب از لفظ «عین» چه میفهمد؟ آیا مقصود ترازو است یا چشمه یا چشم یا … از معانی هفتادگانه ادعایی؟ چنین وضعی چه فایدهای دارد و اصلاً واضعی که عاقل است و بر اساس غرض تفهیم و تفهم وضع میکند، چرا وضع مشترک انجام دهد؟!
بنابراین معلوم شد چنین وضعی لغو است و غرض تفهیم و تفهم بر آن مترتب نمیشود، پس محال است که واقع شود؛ زیرا لازمهاش انجام عمل لغو توسط واضع حکیم است و حالآنکه وی لغو انجام نمیدهد.
بررسی و نقد قول اول
معلوم است که این حرف قابل مناقشه است؛ زیرا:
اولاً: تفهیم و تفهم که غرض وضع است، با لفظ مشترک هم میتواند محقق شود؛ کما اینکه ما در زندگی روزمره الفاظ مشترک را کثیراًما برای تفهیم و تفهم به کار میبریم. بله، از قرائن حالیه و مقالیه استفاده میکنیم تا تعیین کنیم که کدامیک از معانی موضوعٌله لفظ را اراده کردهایم، منتها تفهیم و تفهم، اثری است که بر وضع به نحو اشتراک مترتب میشود؛ چون اگر وضع نبود نمیتوانستیم به این نحو استعمال کنیم. پس اینچنین نیست که اثری بر وضع مشترک مترتب نباشد، بلکه همین اندازه که یک قرینه معیّنه در کلام وجود داشته باشد و علاقات مجاز هم نباشد، میتوان لفظ مشترک را در معانی وضعیهاش بهکار برد.
ثانیاً: گاهی غرض به اجمالگویی تعلق میگیرد و متکلم میخواهد کلامش مجمل باشد، منتها نه اجمال علیالاطلاق مثل لفظ مهمل، بلکه اجمال در محدودهای خاص؛ مثلاً میگوید «شیر دیدم» اما قرینه نمیآورد که مقصود «شیر درنده» است یا «شیر خوراکی»؛ زیرا غرض او به این تعلق گرفته که کلامش مجمل و مردد بین این دو معنا باشد و نه بیشتر.
ثالثاً: گاهی ممکن است وضع توسط واضع حکیم اتفاق نیفتد؛ کما اینکه طبق مسلک قرن اکید ـ هرچند ما آن را نپذیرفتیم ـ وضع یک امر قهری است. همچنین اگر وضع تعینی به کثرت استعمال را پذیرفتیم، آن نیز قهری است و خودبهخود واقع میشود. همچنین ممکن است واضعی توجه نداشته باشد که اشتراک لغو است و محاذیری دارد و در نتیجه وضع مشترک کند. پس به هر حال گاهی وضع مشترک در عالم اعتبار واقعیت پیدا میکند، بنابراین نمیتوان گفت که چون لغو است پس هیچ واضعی آن را وضع نمیکند.
قول دوم: عدم وقوع اشتراک در مقام عمل
کسانی که گفتهاند وقوع اشتراک محال نیست اما عملاً واقع نشده است، ظاهراً بر اساس یک تحلیل تاریخی این حرف را زدهاند.
برخی همچون جرجی زیدان در کتاب خود «آداب اللغه العربیه» مدعی است که الفاظ مشترک ناشی از تداخل لغات است؛ بدین معنا که در گذشته اعراب، طوایف متعددی بودند مثل قریش، هذیل، تمیم، طیّ و… که زبان مشترکی داشتند و هر کدام برای خود الفاظ مخصوصی نیز داشتند. پس از اینکه این اقوام اختلاط پیدا کردند و به هم نزدیک شدند، الفاظی که مثلاً در هذیل برای بعض معانی وضع شده بوده توسط قریش نیز استفاده شد و هذیل هم از الفاظ قریشی استفاده نمود و در این میان، بعضی الفاظ مثل «عین» بود که دو یا چند قبیله از آن استفاده کرده بودند منتها در معانی متفاوت؛ مثلاً قبیلهای «عین» را برای «چشم» استفاده کرده بودند و قبیلهای دیگر برای «چشمه» و هکذا … که در نتیجه بر اثر اختلاط، عین هم لفظ برای چشم شد و هم برای چشمه و… .
پس بازگشت اشتراک در حقیقت به تداخل لغات است و معنایش این نیست که یک لفظ برای دو معنا وضع شده و در دو معنا حقیقت باشد. کما اینکه در عکس اشتراک، یعنی «ترادف» نیز اینچنین است و در الفاظ مترادف که یک معنا دو یا چند لفظ داشته باشد، مثل شیر که چندین اسم در عرب دارد همچون «غضنفر»، «اسد»، «حیدره»، «ضرغام» و… این ترادف در حقیقت بهخاطر تداخل لغات است.
بنابراین در عمل ما اشتراک در وضع نداریم و اینها تداخل لغات است.
بررسی و نقد قول دوم
جواب این حرف هم واضح است؛ زیرا:
اولاً: هرچند بعید نیست که تعدادی از لغات مشترک یا مترادف، ناشی از اختلاط طوایف مختلف باشد که هر کدام برای خودشان وضعی داشتند، اما از کجا ادعا میکنید که هر مشترک یا مترادفی به خاطر تداخل لغات پیدا شده است؟! درحالیکه عوامل دیگری نیز ممکن است دخیل باشد، نظیر اینکه اصلاً گاهی غرض تعلق میگیرد به اینکه یک لفظ را برای چند معنا بهکار بگیریم چون این لفظ محبوب است و دوست داریم بیشتر استعمال شود؛ چنانکه نقل میکنند و با قرائن هم سازگاری دارد که امام حسین علیه السلام در مقابل توطئههای معاویه که میخواست نام علی را محو کند، اسم سه تن از پسرانشان را علی گذاشته بودند تا این نام عزیز باقی باشد و فقط در مقام تمییز، به آنها علیاکبر، علیاوسط و علیاصغر میگفتند، نه اینکه این پسوندها جزء اسم آنها باشد چنانکه ما جزء اسم قرار میدهیم. همچنین امام حسن علیه السلام اسم فرزند خود را حسن گذاشتند که بعدها ملقب به «حسن مثنّی» شد و او نیز یکی از پسرانش را حسن نام گذاشت که معروف به «حسن مثلّث» شد. پس معلوم میشود این حرف در همه جا صدق نمیکند.
ثانیاً: برفرض که بعض یا حتی همه الفاظ مشترک، ناشی از تداخل لغات باشد، به هر حال وقتی که چنین چیزی اتفاق افتاد و مثلاً هذیل و قریش، با یکدیگر اختلاط و رفت و آمد پیدا کردند و تداخل لغات پیدا شد، اشتراک حاصل شده است؛ زیرا وقتی تداخل لغات از طرف مردم پذیرفته شد، این الفاظ را همانگونه که در معانی حقیقیشان به کار برده میشود در معانی جدید بهکار بردهاند و با معانی جدید بهگونهای برخورد شده که به عنوان معانی حقیقی تلقی شدهاند، در نتیجه لفظ در زبان عربی مشترک بین معنای اول و معنای جدید شده بهطوری که گویا هر کدام مستقلاً وضع شدهاند و مهم هم نیست که منشأش تداخل باشد یا امری دیگر. پس این تحلیل تاریخی ـ ادبی هم نمیتواند ضربهای به وقوع اشتراک بزند.
قول سوم: امکان اشتراک و وقوع آن، منتها در غیر قرآن کریم
برخی گفتهاند اشتراک ممکن است و واقع هم شده است منتها در قرآن کریم واقع نمیشود و قرآن لفظ مشترک را به کار نمیگیرد؛ زیرا استعمال لفظ مشترک در قرآن کریم، خارج از دو روش نیست: یا با قرینه بهکار برده میشود یا بدون قرینه. اگر با قرینهای معینه به کار گرفته شود تطویل بلاطائل است و اگر بدون قرینه باشد مجمل میشود، حالآنکه کلام خداوند متعال اعلی از این است که مجمل یا طویل بلاطائل باشد و بهعلاوه اگر اجمال داشته باشد نقض غرض میشود.
نتیجه آنکه نمیتوان گفت در قرآن کریم لفظ مشترک استعمال شده است.
بررسی و نقد قول سوم
این قول نیز بیاساس است و محذورات ذکر شده وجود ندارد؛ زیرا:
اولاً: تطویل بلاطائل لازم نمیآید؛ چون لازم نیست حتماً قرینهای اضافه بر اصل کلمات بیاید که موجب تطویل شود، بلکه ممکن است قرینه مقامیه داشته باشد یا با سایر الفاظی که باید برای افاده معنا آورده شود، مقصود از لفظ مشترک معلوم شود. مثلاً در آیه شریفه (عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجیرا) از تعبیر آیه معلوم است که «عین» به معنای چشمه است و به معنای طلا یا ترازو یا… نیست، درعینحال هیچ چیز اضافهای هم آورده نشده است.
ثانیاً: همیشه تطویل نامحبوب و خلاف فصاحت نیست، بلکه گاهی نکاتی دارد که محبوب و مطلوب است، نظیر اینکه متکلم میخواهد بیشتر با مخاطب حرف بزند یا بیشتر مخاطب را در حالت انتظار بگذارد تا وقتی که به مطلب رسید بهتر آن را دریافت کند و همچنین جهات دیگری نیز میتوان تصور کرد. بله، تطویلِ بیجا و بدون حکمت درست نیست و اصل آن است که انسان تطویل نکند، مگر اینکه نکتهای داشته باشد.
ثالثاً: از کجا فرمودید اجمال با کلام الله مجید ناسازگار است و حتی موجب نقض غرض میشود؟! بلکه گاهی ممکن است اجمال مطلوب باشد، خصوصاً در جایی که مردد بین چند معنای مشخص است؛ چنانکه تصریح شده بعضی جاها خداوند متعال چیزهایی را بنابر حکمتی مبهم گذاشته است، مثل روز قیامت، زمان ظهور حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه)، لیله القدر ـ که البته استنباط بعض علماست و شاید تصریح به تردید در روایات نشده باشد ـ یا صلات وسطی در آیه شریفه (حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَ الصَّلَاهِ الْوُسْطَى وَقُومُوا لِلهِ قَانِتِینَ) و نکتهاش هم این است که کسی با انجام فلان کار آسوده خاطر نشود و بقیه کارها را رها نکند یا نکات دیگری که ممکن است داشته باشد، نظیر امتحان. همچنین خداوند خود در قرآن کریم بر وجود آیات متشابه در قرآن تصریح کرده و میفرماید: (هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ) یعنی بعض از آیات متشابهاند و آن کسی که در قلبش زیغ است از متشابهات متابعت میکند.
پس معلوم شد اینکه گفتهاند در قرآن کریم لفظ مشترک نمیآید و از شأن آن بهدور است، صحیح نیست.
اشتراک لفظی بنابر مسلک تعهّد
سید خویی رحمه الله در اینجا بنابر مبنای خودش و سایر قائلین به مسلک تعهد، نکتهای را تذکر داده و میفرماید: باید توجه داشت که اشتراک بنابر مبنای تعهد دارای اشکالی است که باید رفع شود و آن این است که طبق مبنای تعهد ـ بنابر یکی از بیانها ـ واضع متعهد میشود که فلان لفظ را بدون قرینه بهکار نگیرد مگر اینکه اراده فلان معنا را کرده باشد. این یعنی هر وقت فلان لفظ را بهکار گرفتم فقط آن معنا را اراده کردم و مثلاً هر وقت لفظ «عین» را بهکار بردم فقط چشم را اراده کردهام. حال اگر واضع بخواهد اینچنین تعهدی را در مورد چشمه نیز داشته باشد و بگوید «من تعهد کردم این لفظ را بدون قرینه بهکار نگیرم مگر وقتی که چشمه را اراده کردم» این یعنی تعهد اول من الغا میشود؛ چون منافات با آن تعهد دارد. پس در اینجا چه باید گفت؟
سپس خود ایشان در جواب اشکال میفرماید: اگر در جایی اشتراک ثابت شد، بهناچار باید بگوییم واضع تعهد اول خود را الغا کرده و یک تعهد جدید داده است به این صورت که: «من هر وقت فلان لفظ را بدون قرینه به کار گرفتم، یا این معنا را اراده کردهام یا آن معنا را» و البته اگر قصدش این باشد که معنا را دقیق بیان کند و اجمالگویی نکند، قرینه معیّنهای هم میآورد.
پس طبق مبنای کسانی که قائل به مسلک تعهدند، در الفاظ مشترک باید نحوه تعهد عوض شود و هرچند چنین چیزی محال نیست، اما معلوم است که مؤونه زیادی میطلبد، حالآنکه اشتراک این مؤونه را ندارد. پس معلوم میشود مبنای تعهد خلل دارد، درحالیکه مبنای برگزیده ما یعنی «علامیت» این خلل را ندارد؛ زیرا اشتراک طبق این مبنا به این معناست که یک چیز را علامت برای دو چیز قرار دهیم و فرضاً یک پرچم سرخ، مستقلاً هم علامت آتشسوزی و هم علامت خطر سیل باشد و این به اندازه مبنای سابق نیاز به مؤونه ندارد و نمیبایست علامیت دیگر حتی اگر در سابق باشد الغا شود، فتأمّل.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰