استعمال حقیقی و مجازی (جلسه ۶۴)

آخوند رحمه الله در مثل «زیدٌ لفظٌ» فرمود: لفظ «زید» می‌تواند از حیثی دالّ و از حیث دیگری مدلول باشد و در نتیجه اشکال فصول وارد نیست و اتحاد دالّ و مدلول پیش نمی‌آید. ولی می‌توان به کلام ایشان اشکال کرد که ...

تقریرات درس خارج اصول

آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته

دوره سوم، سال اول، جلسه شصت و چهارم (۱۳۹۷/۱۱/۲۳)

بررسی و نقد کلام محقق اصفهانی رحمه الله

بعد از تبیین فرمایشات محقق اصفهانی رحمه الله باید ببینیم آیا می‌توان این کلمات را تأیید کرد؟ علی‌رغم اینکه ظاهر این فرمایشات حساب‌شده است و ایشان هم مرد بزرگی است، اما ما نمی‌توانیم آن را بپذیریم و به نظر ما این حرف‌ها اساسی ندارد و نکات غلط یا مبهم زیادی در آن وجود دارد.

اشکال اول: جواب محقق اصفهانی رحمه الله رافع اشکال خودش نیست

خدمت محقق اصفهانی رحمه الله عرض می‌کنیم: شما دنبال دلالت کلامی بودید؛ یعنی لفظ بما هو لفظ، معنا داشته باشد و دالّ بر معنا باشد، نظیر اینکه گفته می‌شود: لفظ «آب»، «نان» یا … فلان معنا را می‌رساند. درحالی‌که اگر به تعبیر شما وجود خارجی را افناء در وجود شوقی کنیم ـ که البته مقصود، إفناء ماهیت شخصیه بوجودها الخارجی در ماهیت شخصیه بوجودها الشوقی است ـ آیا چنین چیزی از سنخ کلام است؟! واضح است که از سنخ کلام نیست.

شما ممکن است هر ماهیتی را به نحوی در معنایی افناء کنید، اما این افناء باید از حیث وضع باشد تا دلالت کلامی حاصل شود، حال‌آنکه شما «زید» را از حیث وضع افناء نمی‌کنید، بلکه یک کیف محسوس را که محقق کرده‌اید، از حیث اینکه یک امر تکوینی است افناء در یک امر تکوینی ذهنی دیگر می‌کنید و این ربطی به دلالت کلامی و لفظی به معنای مصطلح ندارد. بله، دلالت لفظی به معنای اوسع، شامل این موارد هم می‌شود و از این جهت عیبی ندارد؛ چراکه به هر حال «زید» لفظ است و فانی در معنایی می‌شود، اما این دلالت وضعی نیست.

پس اشکالی که خود شما بر آخوند رحمه الله وارد فرمودید، حل نشد و دلالت کلامی درست نشد؛ زیرا دلالت کلامی یعنی لفظی داشته باشیم که علامت برای معنا باشد، درحالی‌که اینجا لفظی وضع نکردید که علامت برای معنا باشد، بلکه ماهیت را بوجودها الخارجی در ماهیت بوجودها الشوقی افناء کردید. پس در حقیقت شما به حسب آنچه از عباراتتان استفاده می‌شود، ماهیت واحد را در نظر گرفتید ـ چنانکه خودتان هم گفتید چه در خارج و چه در ذهن، فرقی نمی‌کند و ماهیت در هردو شخصی است ـ و گفتید که هم دال است و هم مدلول، پس دوگانگی کجاست؟! لفظ کدام است و معنا کدام است؟!

در دلالت کلامی لفظ و معنا داریم که دو چیزند و لفظ، غیر از معناست؛ مثلاً لفظ «اسد» برای معنای «حیوان مفترس» است و… درحالی‌که شما دو چیز درست نکردید که یکی علامت برای دیگری باشد، بلکه گفتید ماهیت یک وجود خارجی و یک وجود شوقی دارد و ما ماهیت بوجودها الخارجی را افناء در ماهیت بوجودها الشوقی می‌کنیم.

به‌علاوه تمرکز شما بر روی ماهیت واحده بود و ماهیت بوجودها الخارجی را افناء در ماهیت بوجودها الشوقی نمودید، درحالی‌که چنین چیزی معنا ندارد؛ زیرا امر واحد در خودش افناء نمی‌شود. و اگر وجود را دخالت دهید معلوم است که افناء وجود خارجی ولو جزء باشد در وجود ذهنی ولو جزء باشد بی‌معناست.

اشکال دوم: عدم وجود دو اراده در موارد اطلاق لفظ و اراده شخص آن

اشکال دیگر این است که کدام متکلم وقتی می‌گوید: «زیدٌ لفظٌ» دو اراده دارد که یکی اراده مقوم اختیاریت وجود این ماهیت در خارج باشد و دیگری اراده افناء این وجود خارجی در وجود شوقی؟! آیا واقعاً کسی که می‌گوید «زیدٌ لفظٌ» و مقصودش همان لفظ زیدی است که تلفظ کرده است، می‌خواهد این زید را در وجود شوقی زید افناء کند؟! خیر، اصلاً چنین چیزی نیست و متکلم فقط اراده تحقق این لفظ را در خارج دارد، اما اراده افناء آن را ندارد. بله، از قبل محاسبه کرده است که وقتی من این لفظ را گفتم، مخاطب من خود این لفظ را دریافت می‌کند، اما نه اینکه دو اراده داشته باشد، بلکه فقط محاسبه می‌کند که این امر واقع می‌شود و در نتیجه می‌تواند حکم را بر آن بار کند. و لذا اگر فرضاً متکلم «زید» را بدون هیچ قصدی تلفظ کند و سپس بگوید: لفظٌ، درست است و هیچ مانعی ندارد.

اشکال سوم: نقد کلام ایشان در دفع دخل مقدر

محقق اصفهانی رحمه الله فرمود: علم، شوق و… از صفات ذات تعلق و اضافه هستند؛ یعنی نمی‌توان شوق مطلق و بدون مشتاقٌ الیه داشت، یا حبّ بدون محبوب و… . سپس فرمود: ماهیت موجود است به وجود شوقی و وجود علمی که دو فعلیت متباین هستند و لذا آنچه که موجود به وجود شوقی است، نمی‌تواند نفس آن چیزی باشد که به وجود علمی موجود است و نتیجه گرفت که پس آنچه وجود دارد، ماهیت واحده‌ به دو وجود است.

خدمت ایشان عرض می‌کنیم:

اولاً: همچنان که قبلاً گفتیم، این مطلب دخالتی در برهان ندارد و بحث از آن لازم نیست.

ثانیاً: اینکه می‌فرمایید «ماهیت معلومه موجود است به وجود علم، و مشتاقٌ‌الیه موجود است به وجود اشتیاق» کأنّ می‌خواهید بگویید که علم یک وجود استقلالی دارد و وجود معلوم طفیلی است، حال‌آن‌که این حرف درست نیست ـ هرچند ایشان بارها در کتاب خود این مطلب را تکرار کرده است ـ بلکه ما می‌گوییم علم و عالم و معلوم یک وجود دارند.

توضیح آنکه: این حرف ایشان با مسئله اتحاد عقل و عاقل و معقول سازگاری ندارد. ایشان قاعدتاً باید اتحاد عقل و عاقل و معقول را پذیرفته باشد، که همان اتحاد علم و عالم و معلوم است. فرضاً کسی که به عنوان عاقل عالم، یک سیب را تصور می‌کند، آیا صورت سیب که در عقل و جان فرد حاصل شده است چیز دیگری غیر از عقل اوست؟! خیر، بلکه علم یعنی منتقش شدن صورت چیزی در ذهن فرد و آن صورت با عقل و جان او متحد است و به تعبیر دیگر صورت سیب در جان او حاصل می‌شود به این معنا که جان او صورت سیب به خود می‌گیرد.

سابقاً برای تقریب به ذهن این‌چنین مثال می‌زدیم که صور معقوله در ذهن و جان انسان، شبیه بعضی مُهرهای خاص است که جوهر ندارد و وقتی روی کاغذ زده می‌شود چیزی به کاغذ اضافه نمی‌کند، بلکه کاغذ را به شکل نقش خود در می‌آورد. همچنین است در قضیه اتحاد عاقل و معقول که جان عاقل به هر دلیلی صورت معقوله را به خود می‌گیرد و به آن صورت در می‌آید و آن صورت معقوله هم وجودی جز وجود همان عاقل و عقل او ندارد. قضیه اتحاد علم و عالم و معلوم نیز همین است و صورت معلومه وجودی جدای از عالم ندارد و علم هم یعنی بودنِ این صورت در جان آدمی. لذا خدمت محقق اصفهانی رحمه الله عرض می‌کنیم اینکه می‌گویید «معلوم موجود است به وجود علم» حرف نامفهومی است؛ زیرا طبق مبنایی که علی‌القاعده شما هم قبول دارید، علم و عالم و معلوم یکی است و وجود عالم، وجود علم و معلوم هم هست.

ثالثاً: اینکه شما می‌فرمایید علم، شوق، اراده و امثال این‌ها از صفات ذات تعلق و اضافه هستند و لذا وقتی شوق هست حتماً مشتاقٌ‌الیه داریم، یا وقتی حب هست محبوب داریم و… این حرف درستی است و ما نیز قبول داریم؛ زیرا معنا ندارد که احد المتضایفین باشد و متضایف دیگر نباشد. اما این مطلب بدان معنا نیست که آن مشتاقٌ‌الیه و محبوب، غیر معلوم باشد. پس شما چطور می‌فرمایید که: «هر ماهیتی یک وجود شوقی و یک وجود علمی دارد و این‌دو نمی‌تواند یکی باشد و تباین دارند؛ چون هر فعلیتی، فعلیت دیگر را نمی‌پذیرد»؟!

شما فرض کردید که چون شوق بدون مشتاقٌ‌الیه و علم بدون معلوم معنا ندارد، پس حتماً مشتاقٌ‌الیه و معلوم، دو فعلیت متباین دارند که نمی‌توانند یکی باشند، درحالی‌که باید از ایشان پرسید شما چطور چنین چیزی را بدون برهان، مسلّم فرض کردید؟!

اینکه فرض کردید که محبوب، به وجود حب موجود است یا مشتاقٌ‌الیه به وجود شوق موجود می‌شود و این‌دو متباین هستند، درست نیست؛ بلکه ما می‌گوییم اساساً صورت معلومه است که محبوب و مشتاقٌ‌الیه واقع می‌شود وإلا صورت نامعلوم که نمی‌تواند محبوب و مشتاقٌ‌الیه واقع شود. حب و اشتیاق، چیزی است که بدون علم اصلاً امکان ندارد؛ مگر ممکن است چیزی که برای انسان، مجهول مطلق است مورد حب و شوق او باشد؟! بلکه باید صورتی از آن در ذهن او باشد و به نحوی علم به آن داشته باشد تا محبوب و مشتاقٌ‌الیه واقع شود. لهذا می‌گوییم وجود حبی، شوقی، علمی و… متباین نیستند، بلکه همان صورت معلومه، محبوب و مشتاقٌ‌الیه واقع می‌شود و لذا باید فعلیت داشته باشد تا حب و شوق حاصل شود.

و اتفاقاً برخلاف آنچه که شاید ایشان خواسته از کلمات فلاسفه استفاده کند، ظاهر عبارات فلاسفه هم همین مطلب را افاده می‌کند. فلاسفه در مورد مبادی فعل اختیاری می‌گویند: تصور الشیء، ثم التصدیق بفائدته، ثم الشوق الیه، ثم اشتداد الشوق، ثم اراده الشیء، ثم تحریک العضلات نحو الشیء؛ یعنی مراحلی که یک امر اختیاری محقق می‌شود بدین ترتیب است که: اول آن را تصور می‌کنیم، سپس فایده و نفع آن را تصدیق می‌کنیم، آن‌گاه به همان که تصور و تصدیق کردیم شوق پیدا می‌کنیم، سپس اشتداد شوق، سپس اراده و در نهایت تحریک عضلات برای حصول آن امر.

ظاهر این حرف، آن است که همان چیزی که معلوم شد ـ که شامل علم تصوری و علم تصدیقی است ـ مورد شوق واقع می‌شود و سپس اشتداد شوق و اراده و تحریک عضلات به‌سوی همان چیز می‌شود. پس فرمایش محقق اصفهانی رحمه الله حتی خلاف ظاهر قول فلاسفه است و لذا باید پرسید: شما چه برهانی دارید بر اینکه شوق نمی‌تواند به صورت معلومه تعلق بگیرد؟!

این فرمایش ایشان حتی خلاف وجدان است؛ زیرا فرضاً کسی که سیری را در نظر می‌گیرد، می‌فهمد که همین سیری محبوبش است و لهذا به همین صورتی‌ که تصور کرده شوق دارد و این اشتیاق، اشتداد پیدا می‌کند و در نهایت غذا می‌خورد تا همین صورت سیری محقق ‌شود. پس متعلَّق علم، حبّ، شوق و اراده در ذهن فعلیت متباین از هم ندارند.

به تعبیر دیگر: ایشان می‌فرماید همان‌طور که اگر سیبی را تصور کنیم، یک وجود ذهنی پیدا می‌کند، وقتی که شوق به آن پیدا کردیم نیز یک وجود ذهنی شوقی پیدا می‌کند و این‌ها دو فعلیت متباین از هم است. اما ما می‌گوییم این‌چنین نیست، بلکه همان وجود علمی، مورد اشتیاق واقع می‌شود و همان فعلیت، متعلَّق شوق واقع می‌شود. از ایشان می‌پرسیم شما چه برهانی دارید که شوق حتماً باید وجودی جدای از ماهیت معلومه داشته باشد؟! بله، قبول داریم که ماهیت مورد اشتیاق است، ولی ماهیتِ بدون علم نیست بلکه باید معلومه باشد و همان ماهیت معلومه کافی است در اینکه اشتیاق به آن تعلق گیرد و لازم نیست ماهیت به وجود شوقی جدا موجود باشد تا گفته شود ماهیت دو فعلیت دارد که بین آنها تباین هست یا یکی دیگری را نمی‌پذیرد، بلکه اصلاً ذات شوق چیزی است که به ماهیت معلومه تعلق می‌گیرد. البته این مطلب دخیل در بحث نیست، اما برای اینکه مطلب روشن شود آن را ذکر کردیم.

اشکال چهارم: عدم تلقی درست محقق اصفهانی رحمه الله از عبارات کفایه

محقق اصفهانی رحمه الله از ابتدا کلام آخوند رحمه الله را به‌گونه‌ای معنا فرمود که اشکال بر ایشان وارد می‌شد و سپس خواست به نحوی آن را تصحیح و توجیه کند. درحالی‌که اصلاً عبارات کفایه چیزی نیست که ایشان فرمود، بلکه با دقت در آن روشن می‌شود که مقصود چیز دیگری است. عبارت کفایه چنین است:

یمکن أن یقال إنه یکفی تعدد الدال و المدلول اعتبارا و إن اتحدا ذاتا فمن حیث إنه لفظ صادر عن لافظه کان دالا و من حیث إن‏ نفسه و شخصه مراده کان مدلولا

آخوند رحمه الله می‌فرماید: وقتی متکلم گفت «زیدٌ لفظٌ» لفظ زید از این حیث که صادر شده دال است و از حیث اینکه نفس و شخص این لفظ مراد است مدلول می‌شود، منتها مقصود آخوند رحمه الله مراد تفهیمی است نه چیز دیگر؛ یعنی متکلمی که می‌گوید: «زیدٌ لفظٌ» اگر توجه کند، می‌بیند که با همین جمله، مخاطب می‌تواند شخص لفظ را بفهمد ـ هرچند گفتیم لزومی ندارد که توجه به این مطلب کند ـ و با همین لفظ او را متوجه کرده که می‌خواهد حکم را بر خود لفظ بار کند. لذا شخص و نفس لفظ، مراد تفهیمی او می‌شود.

بنابراین لفظ از حیث اینکه صادر شده دال می‌شود و از حیث اینکه متکلم می‌خواهد همین لفظ را در مقام تکلم و تلفظ بفهماند مراد می‌شود. پس مقصود آخوند رحمه الله مراد تفهیمی است، نه مراد بودن مکشوف به عقل یا … و مثل دلالت حرکت دست بر مراد بودن آن نیست تا در نتیجه محقق اصفهانی اشکال کند که فرمایش آخوند رحمهما الله دلالت کلامی را درست نمی‌کند، بلکه آخوند رحمه الله می‌خواهد بفرماید که این لفظ از حیث صدورش دال است و صرف‌نظر از حیث صدورش، از حیث اینکه قصد تفهیمش شده است و مراد تفهیمی است مدلول می‌شود و این ربطی به دلالت عقلیه عامه ندارد.

البته اینکه فرمایش آخوند رحمه الله درست است یا نه، حرف دیگری است. اما به هر حال اشکال محقق اصفهانی رحمه الله وارد نیست و اینکه می‌فرماید همه افعال اختیاری این‌چنین هستند و دلالت عقلی بر مراد بودن خود دارند، نقض بر کلام آخوند رحمه الله نیست؛ زیرا می‌گوییم بحث در مانحن‌فیه بر سر این است که در مقام تفهیم، خود لفظ مراد است، حال آنکه افعال اختیاری در مقام تفهیم این مطلب نیستند و اصلاً کسی که فعلی اختیاری انجام می‌دهد، نمی‌خواهد به مخاطب تفهیم کند که خود این فعل مراد است. بله، کسی که دستش را تکان می‌دهد با اراده این کار را انجام می‌دهد و از این حیث، قطعاً این فعل مراد او هست، اما نه اینکه بخواهد آن را به مخاطب هم تفهیم کند، بلکه مثلاً خداحافظی کردن مقصود اوست؛ برخلاف اینکه بگوید: «زیدٌ لفظٌ» و قصدش این باشد که مخاطب بفهمد خود لفظ «زید» مقصود است، که در این صورت می‌خواهد مراد بودنِ خود این لفظ را هم به مخاطب تفهیم کند.

پس در مثل «زیدٌ لفظٌ» خود لفظ، مراد در مقام تفهیم و تفهم است و در نتیجه ربطی به دلالت عقلیه افعال اختیاری بر مراد بودن آنها ندارد و نقض بر کلام آخوند رحمه الله نمی‌شود؛ زیرا در «زیدٌ لفظٌ» دلالت عقلی اصلاً مراد نیست، بلکه مقصود آخوند رحمه الله مراد در مقام تفهیم است و بحث در اراده تفهیمیه است.

نتیجه آنکه: اشکال محقق اصفهانی رحمه الله از اساس بی‌‌جا است و حتی بر فرض اینکه واقعاً مراد مرحوم آخوند همین باشد که محقق اصفهانی رحمه الله فرمود و اشکال ایشان وارد باشد، وجه دقیقی که این محقق برای تصحیح کلام آخوند رحمه الله فرمود تمام نیست.

حال باید ببینیم صرف‌نظر از فرمایشات مرحوم اصفهانی آیا کلام آخوند رحمه الله صحیح است یا نه.

بررسی و نقد کلام آخوند رحمه الله در جواب صاحب فصول

آخوند رحمه الله در مثل «زیدٌ لفظٌ» فرمود: لفظ «زید» می‌تواند از حیثی دالّ و از حیث دیگری مدلول باشد و در نتیجه اشکال فصول وارد نیست و اتحاد دالّ و مدلول پیش نمی‌آید. ولی می‌توان به کلام ایشان اشکال کرد که منظور صاحب فصول، دلالت تفهیمیه اصطلاحیه است؛ یعنی اینکه لفظی علامت برای معنایی باشد، نه اینکه لفظی باشد و بخواهیم خودش را تفهیم کنیم.

به تعبیر دیگر، مقصود صاحب فصول این است که در دلالت لفظی و کلامی، باید یک مستعمَل و یک مستعمَلٌ‌فیه داشته باشیم و این‌ها دو وجود جدا داشته باشند که یکی را علامت برای دیگری قرار دهیم؛ یعنی قوام دلالت لفظی و کلامی به این است که لفظ علامت برای معنا باشد و به اعتبار اینکه علامت است به‌کار رفته باشد. حال‌آنکه وقتی گفته می‌شود: «زیدٌ لفظٌ» هرچند لفظ «زید» دلالت بر خودش دارد و می‌توانیم خودش را بفهمیم، اما زید علامت برای معنایی جدای از خودش نیست، بلکه خودش به اعتباری دال می‌شود و به اعتباری مدلول می‌شود، که این مراد صاحب فصول نیست، بلکه مرادش این است که لفظ زید را در معنایی غیر از خود لفظ استعمال کنیم؛ چون لفظ برای یک معنا وضع می‌شود و معنا اصلاً چیز دیگری غیر از لفظ است.

پس با این توجیهی که آخوند رحمه الله بیان کرد، بازهم دلالت کلامی درست نمی‌شود و در نتیجه جواب فصول داده نمی‌شود و اشکال باقی است.

جواب صحیح به اشکال صاحب فصول: چنین قضایایی ثلاثی است

جواب درست به اشکال صاحب فصول رحمه الله همان مطلب دومی است که آخوند رحمه الله فرمود که لفظ «زید» دالّ بر معنایی نیست و درعین‌حال، قضیه هم ثنائی نمی‌شود بلکه ثلاثی است؛ زیرا موضوع در قضیه «زیدٌ لفظٌ» خود لفظ «زید» است که ما نفس آن را آورده‌ایم و نیازی نیست حتماً علامتش را بیاوریم. ما در جایی علامت برای شیء می‌آوریم که نتوان خود شیء را آورد، اما اگر بتوان خود شیء را احضار کرد و موضوع قرار داد و مخاطب هم بفهمد، نیازی نیست که علامتش را بیاوریم. بنابراین می‌گوییم قضیه «زیدٌ لفظٌ» ثلاثیه است و ما خود موضوع را آورده‌ایم و همین برای صحت قضیه کافی است.

پس محصلّ بررسی فرمایشات آخوند رحمه الله این شد که: اگر لفظ «زید» دالّ بر معنایی باشد، ما هم قبول داریم که برای توجیه تعدّد دالّ و مدلول می‌توان در مثل «زیدٌ لفظٌ» دو جهت برای لفظ «زید» فرض کرد به این صورت که: اگر کسی واقعاً قصد کرده باشد که این لفظ «زید» دلالت بر خودش کند، از حیث اینکه «زید» از او صادر شده دال می‌شود و از حیث اینکه می‌خواهد خود لفظ را نشان دهد و تفهیم کند و مخاطب هم می‌تواند این را بفهمد، مدلول می‌شود و مانعی ندارد. لذا ما تعدّد دالّ و مدلول را قبول می‌کنیم، اما نه تعدّد دالّ و مدلول کلامی معهود؛ زیرا تعدّد دالّ و مدلولی کلامی، متفرع بر این است که لفظ علامت برای چیز دیگری باشد، نه اینکه بر خودش دلالت کند.

ولی اگر از این تنزّل صرف‌نظر کنیم که لفظ زید حتماً باید دالّ بر چیزی باشد و مدلول داشته باشد، بخش دوم فرمایش آخوند رحمه الله را می‌پذیریم که قضیه ثلاثی است و خود لفظ «زید» موضوع واقع می‌شود و سپس از آن خبر داده می‌شود.

اشکال محقق اصفهانی رحمه الله بر بخش دوم فرمایش آخوند رحمه الله و نقد آن

محقق اصفهانی رحمه الله نسبت به بخش دوم فرمایش آخوند رحمه الله که ما نیز آن را پذیرفتیم، می‌فرماید: طبق این فرمایش استاد، اگر کسی دیگری را بزند و بعد بگوید: «ضربٌ» یا نظیر این‌ را انجام دهد، چنین چیزی باید قضیه باشد، درحالی‌که قضیه نیست. در جواب می‌گوییم:

اولاً: چه عیبی دارد که چنین امری قضیه باشد؟! بلکه ملتزم می‌شویم؛ چنان‌که قبلاً هم مثال زدیم که می‌توانیم به شخصی اشاره کنیم و بگوییم: «سیّدٌ» که قضیه‌ای ثلاثی است و موضوع همان شخص مشارٌ‌الیه می‌شود و محمول قضیه هم «سیّدٌ» است و اشکالی هم ندارد.

ثانیاً: مانحن‌فیه با مثال مذکور فرق دارد. شما ممکن است در مثل چنین مواردی که «زدن خارجی» یا «شخص خاص در خارج» موضوع قرار داده شود، ادعا کنید که قضیه تشکیل نمی‌شود چون عرفیت ندارد، اما اگر مثل «زید» که از سنخ لفظ است موضوع واقع شود و مثلاً بگوییم: «زیدٌ لفظٌ» یا «زیدٌ ثلاثیٌ» بلاشبهه عرفاً قضیه تشکیل می‌شود و مشکلی هم ندارد.