استعمال حقیقی و مجازی (جلسه ۶۳)

بحث اصلی در قسم «اطلاق لفظ و ارادة مثل آن» است که عده‌ای اثر فقهی مهمی را بر آن مترتب کرده‌اند، برخلاف سه قسم دیگر که اثر عملی محسوس و مورد انتظار را ندارند. ولی برای اینکه بحث کامل باشد و همة جهات آن بررسی شده باشد ...

تقریرات درس خارج اصول

آیت الله سیّد محمّدرضا مدرّسی طباطبایی یزدی دامت برکاته

دوره سوم، سال اول، جلسه شصت و سوم (۱۳۹۷/۱۱/۱۶)

اطلاق لفظ و اراده شخص، نوع، صنف، یا مثل آن

بحث بعدی که آخوند رحمه الله در انتهای مبحث استعمال مجازی به آن اشاره می‌کند و سپس به‌تفصیل به آن می‌پردازد، بحث اطلاق لفظ و اراده شخص، نوع، صنف یا مثل آن است.

آخوند رحمه الله در بحث استعمال مجازی فرمود استعمال لفظ در معنای مجازی احتیاج به وضع دیگری ندارد و هر جا طبع آن را بپسندد، صحیح است و ما نیز در نهایت، همین نظر را پذیرفتیم. سپس ایشان در ادامه می‌فرماید علاوه بر استعمال مجازی، استعمالات دیگری نیز داریم که آنها نیز ناشی از وضع نیست، بلکه طبع آنها را می‌پسندد و حتی اگر واضع هم منع کند باز آن استعمالات صحیح است؛ یعنی استعمال لفظ و اراده شخص، مثل، صنف یا نوع آن، که این‌ها هم بالطبع است، نه بالوضع؛ بلکه حتی در مهملات این نوع استعمال جایز است.

مقصود از استعمال هم در اینجا «استعمال لغوی» است؛ یعنی همان «اطلاق».

البته بحث اصلی در قسم «اطلاق لفظ و اراده مثل آن» است که عده‌ای اثر فقهی مهمی را بر آن مترتب کرده‌اند ـ علی‌رغم اینکه شاید بعضی تعجب کنند اصلاً چرا چنین بحثی مطرح شده و این اثر مترتب شده است ـ برخلاف سه قسم دیگر که اثر عملی محسوس و مورد انتظار را ندارند. ولی برای اینکه بحث کامل باشد و همه جهات آن بررسی شده باشد، ما نیز به تبع مرحوم آخوند و دیگران، همه عناوینی که ذکر شد را از باب مقدمه و برای فهم بهتر مطلب، بررسی می‌کنیم تا به بحث اصلی برسیم.

اطلاق لفظ و اراده شخص آن

مقصود از «اطلاق لفظ و اراده شخص آن» این است که از لفظ، خود آن را اراده کنیم؛ نظیر اینکه بگوییم: «زیدٌ لفظٌ» و مراد ما این باشد که این کلمه «زید» که از دهان من در آمد، لفظ است. یا بگوییم: «زیدٌ ثلاثیٌ» و مقصودمان این باشد که همین لفظ زیدِ صادر شده از دهانمان سه حرف دارد.

فرمایش مرحوم آخوند در «اطلاق لفظ و اراده شخص آن»

مرحوم آخوند می‌فرماید شکی نیست که چنین استعمالی صحیح است، منتها بالطبع است و احتیاجی به وضع ندارد؛ یعنی نمی‌توان گفت که واضع یک بار لفظ زید را برای این شخص وضع کرده است و یک بار هم وضع کرده که در خود آن لفظ استعمال شود، بلکه استحسان طبع کافی است در اینکه چنین استعمالی را صحیح بدانیم.

اشکال صاحب فصول رحمه الله: تعدّد دالّ و مدلول یا ترکّب قضیه از دو جزء

در مقابل، صاحب فصول رحمه الله و بعض معاصرین گفته‌اند چنین استعمالی صحیح نیست و اصلاً نمی‌توانیم «زیدٌ لفظٌ» را یک قضیه بدانیم؛ زیرا «زید» در این جمله، از دو حال خارج نیست:

۱) «زید» در معنایی استعمال شده و مدلول دارد؛ یعنی زید دالّ است و آن معنا مدلولش است.

۲) «زید» را در معنایی استعمال نمی‌کنیم و مدلولی ندارد.

اگر بگویید «زید» را در معنایی به‌کار می‌بریم و مدلول دارد، یک محذور پیدا می‌شود و آن، اتحاد دالّ و مدلول است؛ یعنی «زید» خودش دالّ باشد و فرض این است که مدلولش هم همان لفظ «زید» است، که این معقول نیست؛ زیرا دالّ و مدلول یک نوع تضایفی باهم دارند و باید قائم به دو چیز باشند، درحالی‌که شما می‌خواهید آن دو را قائم به یک چیز ببینید، نظیر اینکه یک نفر هم پدر باشد و هم پسر، حا‌ل‌آنکه ممکن نیست.

و اگر گفته شود که «زید» دالّ بر چیزی نیست و مدلولی ندارد، مستلزم این است که قضیه «زیدٌ لفظٌ» ثنائیه باشد؛ یعنی محمول و نسبت داشته باشد، اما موضوع نداشته باشد؛ چون فرض این است که «زید» دالّ بر چیزی نیست، در نتیجه فقط محمول (لفظٌ) می‌ماند که دالّ بر معنای خودش است و نسبت. درحالی‌که معقول نیست جمله‌ای ثنائی باشد و موضوع نداشته باشد؛ زیرا نسبت همیشه بین دو چیز برقرار است و امکان ندارد که قائم به یک طرف باشد.

بنابراین مثل «زیدٌ لفظٌ» را باید تأویل کرد؛ به این صورت که چیزی در تقدیر بگیریم و مثلاً بگوییم: «زیدٌ هذا الذی تکلمنا به، لفظٌ» و الا خود «زیدٌ لفظٌ» یک قضیه نیست.

پس خلاصه اشکال صاحب فصول و تابعین ایشان این شد که «زید» در جمله «زیدٌ لفظٌ» یا دالّ بر معنایی هست و مدلول دارد، که در این صورت محذور اتحاد دالّ و مدلول پیش می‌آید. یا اینکه دالّ بر چیزی نیست و مدلول ندارد، که در این صورت «زیدٌ لفظٌ» قضیه ثنائیه‌ای مرکّب از محمول و نسبت می‌شود و موضوع ندارد، درحالی‌که چنین چیزی معقول نیست. پس استعمال لفظ و اراده شخص آن، صحیح نیست و باید نظیر قضیه «زیدٌ لفظٌ» تأویل شود.

پاسخ صاحب کفایه به اشکال صاحب فصول رحمهما الله

صاحب کفایه رحمه الله که فرمایشاتش در خیلی از موارد، ناظر به کلمات فصول است ـ کما اینکه فصول هم ناظر به قوانین است ـ می‌فرماید می‌توان هر یک از دو شق را انتخاب کرد و محذوری هم پیش نمی‌آید.

الف) امکان تعدّد دال و مدلول با لحاظ تعدّد حیثیت

آخوند رحمه الله می‌فرماید: اگر شق اول را بپذیریم و بگوییم «زید» مدلول دارد، می‌توان دالّ و مدلول درست کرد و اتحاد دالّ و مدلول به‌نحو محال لازم نمی‌آید؛ زیرا مانعی ندارد که متضایفین، ذاتاً متحد باشند و اعتباراً مختلف باشند و شیء واحد را می‌توان از دو حیث در نظر گرفت و از حیثی دالّ و از حیث دیگر مدلول دانست؛ کما اینکه می‌توان شی‌ء واحد را از حیثی عالم دانست و از حیثی معلوم، از حیثی محب و از حیثی محبوب، و… . بلکه حتی در مورد ذات اقدس الهی که بسیط من جمیع جهات و حیثیات است، می‌توان گفت: «خداوند عالم به خود است و معلوم خود است» و همچنین در عقول مجرده نیز می‌توان گفت: «عالم به خود و معلوم خود است».

پس نهایت چیزی که برای تعدد دالّ و مدلول لازم داریم، به نوعی فرض دو حیثیت است و این دو حیثیت را می‌توان در لفظ واحد در نظر گرفت، به این صورت که می‌گوییم: لفظ «زید» از حیث اینکه یک کیف مسموع و صادر شده از متکلم است، دال می‌شود و از حیث اینکه قصد افهام آن شده و اراده به آن تعلق گرفته است، مدلول می‌شود و بیش از این هم احتیاج نداریم و همین دو جهت برای تعدد دالّ و مدلول کافی است.

ب) امکان تعلّق نسبت به خود لفظ

آخوند رحمه الله می‌فرماید: همچنین در صورتی که شق دوم را انتخاب کنیم و بگوییم «زید» در این جمله مدلول ندارد و فقط یک لفظ است، این نیز محذوری ندارد و قضیه ثنائیه نمی‌شود، بلکه ثلاثیه است؛ زیرا الفاظ در حقیقت، علامات معانی هستند و ما اساساً الفاظ را به این دلیل استعمال می‌کنیم که نمی‌توانیم موضوعٌ‌لهِ آن را حاضر کنیم، اما اگر در جایی بتوان خود معنا را احضار کرد، دیگر چه نیازی به علامت داریم؟! در «زیدٌ لفظٌ» نیز لفظ «زید» که موضوع قضیه است، خودش حاضر شده و دیگر نیازی به حاکی ندارد، لهذا از نظر عقلاء و عرف می‌توان محمول را بر آن بار کرد به‌گونه‌ای که بین آن محمول و این موضوع، نسبت محقق شود.

پس «زیدٌ لفظٌ» قضیه‌ای ثلاثیه است و ما در حقیقت خود موضوع را حاضر کرده‌ایم و «لفظٌ» را بر آن حمل نموده‌ایم؛ نظیر اینکه اشاره به یک شیء ‌خارجی می‌کنیم و مثلاً می‌گوییم: «سفید است» که از نظر عقلاء یک قضیه است و هیچ مشکلی ندارد. پس این ادعا که موضوع حتماً باید لفظی باشد که حاکی از معنایی است، لزوم ما لایلزم است؛ چون لفظ وسیله احضار معنا و حاکی از معناست و لذا اگر خود معنا حاضر بود، دیگر نیازی به حاکی نیست و محکی کار خودش را می‌کند؛ «أَغْنَى الصَّبَاحُ عَنِ الْمِصْبَاح».

فرمایشات محقّق اصفهانی نسبت به کلام آخوند رحمهما الله

کلمات آخوند رحمه الله در این بحث، توسط بعض محققین بعد از ایشان مقداری مورد کنکاش قرار گرفته است، از جمله مرحوم اصفهانی در اینجا کلماتی دارد که البته چندان تأثیری در مانحن‌فیه ندارد، ولی چون بعض مطالبی که در اینجا ذکر فرموده و فی‌الجمله توضیح داده، کلید فهم عبارات ایشان در بعض جاهای دیگر است، کلمات ایشان را ذکر و بررسی می‌کنیم.

ایشان در حاشیه بر کفایه ابتدا اشکالی نسبت به فرمایشات استاد خود جناب آخوند رحمه الله مطرح می‌کند و سپس با توجیه و تأویل، در صدد پاسخ از اشکال و تثبیت فرمایش استادش برمی‌آید.

نکته: بحث ما در مرحله دلالت کلامی است، نه عقلی

برای فهم فرمایشات محقق اصفهانی رحمه الله باید به این نکته توجه کرد که بحث در «اطلاق لفظ و اراده شخص آن» و اینکه آیا قضیه تشکیل می‌شود یا نه و آیا در اینجا دالّ و مدلولی داریم یا نه، بحث در مرحله کلام و تکلم است که ببینیم آیا دلالت کلامی و دالّ و مدلول کلامی موجود است یا نه؟ و ما نمی‌خواهیم سایر دلالات، مثل دلالت عقلی را اثبات کنیم و آن جهات، مورد بحث ما نیست.

اشکال محقق اصفهانی رحمه الله به فرمایشات مرحوم آخوند

با توجه به نکته مذکور، محقق اصفهانی رحمه الله در اشکال بر استاد خود می‌فرماید آنچه ایشان در کفایه فرموده است که «لفظ «زید» از حیث اینکه کیف نفسانی است دالّ است و از حیث اینکه مراد متکلم است مدلول می‌شود» دلالت کلامی را اثبات نمی‌کند، بلکه تنها دلالت عقلی را اثبات می‌کند؛ نظیر دلالت عقلی سایر افعال اختیاری بر اراده تحقق آنها و مراد بودن آنها. حال‌آنکه اشکال ناظر به دلالت عقلی نیست، بلکه اشکال آن است که تعدد دالّ و مدلول کلامی در «زیدٌ لفظٌ» وجود ندارد.

توضیح آنکه: فرضاً اگر کسی دستش را تکان داد، از آنجا که یک فعل اختیاری است لذا مسبوق به اراده است؛ چون فعل اختیاری اساساً از اراده صادر می‌شود. پس این فعل، از حیث اینکه صادر شده است، دالّ است و از حیث اینکه اراده به آن تعلق گرفته که صادر شود، مدلول است. در مانحن‌فیه هم لفظ «زید» از حیث صدورش و اینکه کیف مسموع و فعلی از افعال انسانی است، دالّ می‌شود و از حیث اینکه اراده‌ای به آن تعلق گرفته و مراد است، مدلول می‌شود. منتها این‌ دالّ و مدلول، عقلی است و حال‌آنکه مقصود صاحب فصول از دلالت لفظ در مانحن‌فیه که دالّ و مدلول داشته باشیم، دلالت عقلی نیست.

به تعبیر دیگر، این دلالت که مربوط به اراده شیء است، در قوه عدم ارائه چیز دیگری است؛ زیرا دلالت می‌کند که خودش مراد است و نمی‌خواهد چیز دیگری را ارائه کند و مراد دیگری را نشان دهد، بلکه می‌خواهد بگوید این فعل، ارادی بوده و مراد بوده است و لیس الا، درحالی‌که در دلالت کلامی می‌خواهیم چیز دیگری را ارائه دهیم و به‌واسطه کلام، مراد دیگری را نشان می‌دهیم.

سپس ایشان می‌فرماید: فتدبّر جیداً؛ یعنی خوب در این اشکال تدبر کن که اشکالی قوی است.

وجهی از محقّق اصفهانی برای تصحیح پاسخ آخوند رحمهما الله

درعین‌حال، محقق اصفهانی رحمه الله در ادامه می‌فرماید: من با وجود این اشکال، فرمایش مرحوم آخوند رحمه الله را با بیان دقیقی تصحیح می‌کنم.

این بزرگوار، در خلال کلمات خود مطلبی را ضمناً ذکر می‌کند و می‌گوید: علم، شوق، اراده و امثال این‌ها از صفات ذات تعلق و اضافه هستند؛ یعنی نمی‌توان شوق مطلق و بدون مشتاقٌ الیه داشت، یا حبّ بدون محبوب، علم بدون معلوم و… داشت و این‌ها معقول نیستند، بلکه باید حتماً به چیزی اضافه شوند. همچنین ایشان می‌فرماید: متعلق این صفات، موجودند به وجود خود این صفات در صقع نفس؛ یعنی معلوم موجود است به وجود علم، محبوب موجود است به وجود حبّ، مراد موجود است به وجود اراده و هکذا در سایر موارد.

وقتی که این مسئله روشن شد، ایشان می‌فرماید آنچه که متعلق اراده، شوق و حتی علم است، نه خصوص وجود ذهنی است و نه خصوص وجود خارجی.

اما وجود خارجی نیست، به این دلیل که اگر متعلَّق علم، حبّ، شوق و اراده وجود خارجی باشد، لازم می‌آید خارج به ذهن منقلب شود که شدنی نیست؛ زیرا این‌ها صفات نفسانی است که موطن آن در ذهن است ولی موطن وجودات خارجی، خارج است، پس اگر چیزی با صفات نفسانی سر و کار داشت نمی‌تواند امر خارجی باشد؛ زیرا المقابل لایقبل المقابل. از آن طرف، متعلَّق این امور، وجود نفسانی هم نمی‌تواند باشد؛ زیرا اجتماع مثلین لازم می‌آید و حال‌آنکه المماثل لایقبل المماثل؛ یعنی چیزی که در نفس موجود است، دوباره به شوق، حب یا اراده نمی‌تواند موجود شود. و اساساً صفت علم و شوق متباین می‌باشند و هر کدام دارای فعلیتی می‌باشد که با فعلیت دیگری متفاوت است و هر فعلیتی اباء از فعلیت دیگر دارد.

پس نمی‌توان گفت متعلَّق حب، شوق و اراده وجود خارجی یا ذهنی است، بلکه نفس ماهیت بما هی‌هی یا نفس معنا بما هوهو متعلَّق این امور است. بله، این ماهیت، به وجود علمی، حبّی، شوقی، وجود ارادی یا وجود خارجی موجود می‌شود، ولی به هر حال متعلَّق این‌ها، ذات ماهیت است و آنچه که در صقع نفس به‌واسطه علم، حب، شوق و اراده موجود می‌شود، محبوب بالذات، معلوم بالذات، مشتاقٌ‌الیه بالذات و مراد بالذات است و آنچه که در خارج محقق می‌شود معلوم بالعرض، محبوب بالعرض، مشتاقٌ‌الیه بالعرض و مراد بالعرض است.

محقق اصفهانی رحمه الله با توجه به این مطلب می‌فرماید: می‌توان گفت کسی که تلفظ به «زید» می‌کند و می‌خواهد همان را موضوع حکم قرار دهد، یک دلالت کلامی درست می‌کند که دالّ در آن، وجود خارجی لفظ «زید» است و مدلول، وجود شوقی آن است. در نتیجه، دالّ و مدلولی در محدوده دلالت کلامی درست می‌شود که کاملاً باهم مباین هستند، نه‌اینکه فقط از حیثی مباین باشند. عبارت ایشان چنین است که:

فالماهیه الشخصیه داله بثبوتها الخارجی على نفسها الثابته بالثبوت الشوقی.

لزوم وجود دو اراده برای تعدّد دالّ و مدلول کلامی

سپس ایشان می‌گوید این‌چنین نیست که ما در اینجا با یک اراده، دالّ و مدلول را درست کنیم؛ یعنی همان اراده‌ای که مقوّم اختیاریت تلفظ به «زید» بود ـ چون هر امر اختیاری باید با اراده باشد ـ بلکه یک اراده دیگر نیز هست که با دقت در آنچه بیان کردیم، فهمیده می‌شود و آن، اراده افناء ماهیت شخصیه بوجودها الخارجی در ماهیت شخصیه بوجودها الذهنی و الشوقی است. پس عند التحلیل دو اراده هست؛ یکی اراده‌ای که مقوّم اختیاریت آن فعل، یعنی تلفظ به «زید» است، دیگری اراده افناء این ماهیت شخصیه بوجودها الخارجی فی وجودها الذهنی و الشوقی است و اینجاست که تعدد دالّ و مدلول کلامی درست می‌شود. دالّ ماهیّت بوجودها الخارجی و مدلول ماهیّت بوجودها الذهنی است.

تعلیل محقق اصفهانی رحمه الله برای لزوم وجود دو اراده

پس محقق اصفهانی رحمه الله فرمود ما در مثل «زیدٌ لفظٌ» دو اراده داریم: یکی اراده ایجاد ماهیت بوجودها الخارجی که مقوّم اختیاریت ماهیت شخصیه بوجودها الخارجی است و دیگری اراده افناء این ماهیت شخصیه بوجودها الخارجی فی وجودها الشوقی، که با این اراده دوم، تعدد دالّ و مدلول کلامی را درست می‌کنیم.

ایشان برای تعلیل ادعای خود می‌فرماید: این دو واقعیت و فرایند (ایجاد ماهیت بوجودها الخارجی و إفناء ماهیت بوجودها الخارجی فی وجودها الشوقی) نمی‌تواند با اراده اول به‌تنهایی محقق شود و به تعبیر دیگر، اراده تلفظ به لفظ «زید» نمی‌تواند به‌تنهایی مفید تعدد دالّ و مدلول کلامی باشد؛ زیرا:

طبق نظر مشهور، چنین امری مستلزم دور است، ولی من می‌گویم مستلزم خلف است، به این بیان که: اراده‌ای که مقوّم اختیاریت آن ماهیت شخصیه است من حیث وجوده الخارجی، اراده موجده است، اما اگر همان اراده بخواهد إفناء لفظ در معنا کند اراده مفنیه می‌شود. پس آنچه که فرض کردیم موجد است، مُفنی می‌شود و این خلاف فرض است. بنابراین آن اراده نمی‌تواند مفنی ماهیت بوجوده الخارجی در ماهیت بوجوده الشوقی باشد، بلکه باید حتماً اراده دیگری وجود داشته باشد.

توجّه نمودید که محقق اصفهانی رحمه الله در ضمن کلمات خود بر این مطلب تأکید فرمود که وجود شوقی ماهیت، غیر از وجود علمی آن است (و لیس هو الموجود الذهنی أیضا لتباین صفتی العلم و الشوق) و ماهیت بوجودها الشوقی غیر از ماهیت بوجودها العلمی است؛ زیرا شوق با متعلق خود فعلیتی دارد و علم هم با متعلق خود فعلیت دیگری دارد و حال‌آنکه شی‌ء واحد اگر فعلی شد، فعلیت دیگری را نمی‌پذیرد. در نتیجه ماهیت بوجودها الشوقی نمی‌تواند عین ماهیت بوجودها العلمی باشد.

اشکال و پاسخی از محقق اصفهانی رحمه الله

محقق اصفهانی رحمه الله در نهایت اشاره به دو اشکال مقدر می‌کند که اشکال اول آن چنین است:

إن قلت: شما چگونه می‌فرمایید که هم اراده مقوم اختیاریت و هم اراده افناء، هردو به یک چیز تعلق می‌گیرد که تشخص‌اش به این دو اراده است، درحالی‌که خودتان فرمودید این دو اراده متباین‌اند، پس چگونه یک چیز با دو تشخّصِ ناشی از دو اراده متباین محقق می‌شود و یکی در دیگری افناء می‌شود؟

قلت: آنچه که متعلَّق این دو اراده است، یک ماهیت شخصیه است و آن تشخصی که هم در وجود خارجی و هم در وجود شوقی حفظ می‌شود، ذاتیِ متعلَّق ارادتین است، نه ناشی از ارادتین. یعنی مثلاً لفظ زید صادر از متکلم بذاته متشخّص است و همان هم مراد بالذات است و اوّلی در دومی افناء می‌شود، به‌خلاف جایی که وجود خارجی لفظ در طبیعت مطلقه یا مقیده افناء شود که فانی و مفنی فیه متفاوت است و دومی ماهیت شخصیه نیست. در نتیجه لازم نمی‌آید که یک شیء ‌با یک تشخص، ناشی از دو امر متباین باشد و لذا تهافتی پیدا نمی‌شود.

ایشان اشکال دیگری هم نظیر این مطرح می‌کند که خیلی مهم نیست و لذا از آن صرف‌نظر می‌کنیم.